حکمتیار و رویای قومی‌سازی دموکراسی امریکایی

گلبدین حکمتیار؛ رهبر حزب اسلامی ادعا می کند ۹۰ درصد جمعیت افغانستان در پارلمان نماینده ندارد و باید ترکیب پارلمان آینده بر اساس میزان نفوس هر قوم، سهمیه بندی شود.blank

او در عین حال، تأکید کرد که هیچ‌کس احزاب سیاسی را نادیده گرفته نمی‌تواند.

به گفته رهبر حزب اسلامی، به منظور جلوگیری از تقلب در انتخابات، باید در هر مرحله انتخابات نظرات احزاب جدی گرفته شود.

او تأکید کرد: حکومت مکلف است که برای همه‌ شهروندان افغانستان زمینه برگزاری انتخابات را مهیا کند.

گلبدین حکمتیار خواستار زمینه‌سازی برای مشارکت ۶ میلیون مهاجر افغانستان در انتخابات شد.

رهبر حزب اسلامی، حمایت از حکومت را مشروط به زمینه سازی برای برگزاری یک انتخابات شفاف کرد و گفت: ما این حکومت را در صورتی حمایت می‌کنیم که زمینه برگزاری یک انتخابات شفاف را مساعد کند.

 حکمتیار افزود: باید سهم هر قوم در پارلمان به اندازه نفوس آن قوم داده شود.

نخستین موضوع این است که رهبر حزب اسلامی، ایده های قومی خود را که ذاتا ضد دموکراتیک هستند در چارچوب طرح های پیشنهادی فریبکارانه ای ارائه می کند که ظاهرا اصلاحی و در جهت رشد و فربه سازی دموکراسی صورت می گیرد.

آقای حکمتیار اما خوب می داند که او نه به دموکراسی امریکایی باور دارد و نه آن را راهی معقول و مؤثر برای تحقق اهداف و ایده های ایدئولوژیک و قومی خود می داند.

آنچه به تازگی از سوی رهبر حزب اسلامی، ظاهرا به عنوان جدیدترین دیدگاه های او در خصوص اصلاحات سیاسی و انتخاباتی مطرح شد نیز عمیقا از همان باورهایی ناشی می شود که ذاتا و اساسا ضد دموکراتیک هستند.

به عنوان نمونه او می گوید پارلمان آینده باید به گونه سازمان دهی شود که سهم نمایندگان هر قوم به اندازه میزان نفوس آن باشد. او همچنین تأکید می کند که ۹۰ درصد مردم افغانستان در پارلمان نماینده ندارند.

به این ترتیب، از نظر او، ۹۰ درصد نمایندگان پارلمان را باید افرادی تشکیل دهند که از نظر قومی، مورد تأیید و حمایت آقای حکمتیار قرار داشته باشند.

این در حالی است که سهمیه بندی قومی یک نهاد انتخابی و مردم‌بنیاد، اساسا با روح دموکراسی، مردم سالاری و اصل آزادی انتخاب، منافات دارد. 

چگونه می توان از یکسو، خواستار برگزاری انتخابات آزاد و شفاف با مشارکت همه مردم افغانستان در رأی گیری شد و از آنسو، ترکیب پارلمان آینده را بر اساس میزان نفوس هر قوم، فرمول بندی کرد؟

در کدامیک از کشورهای دارای دموکراسی بالغ و توسعه یافته و سیستم های انتخاباتی مستقل، مستقیم و فارغ از دخالت دولت یا قدرت های خارجی، چنین چیزی امکان پذیر بوده یا پذیرفته شده است؟

معنای این سخن آن است که یک هزاره نمی تواند به نامزد پشتون رأی دهد یا یک پشتون نمی تواند یک نامزد تاجیک را انتخاب کند و…

پیامد دیگر این طرح فکر، آن است که حتی اگر نامزدهای انتخاباتی یک قوم، بیشتر از نامزدهای انتخاباتی قومی دیگر، رأی کسب کرده باشند، به دلیل آنکه میزان نصاب نمایندگی آنها در مجلس، کامل شده، نمی توانند به خانه ملت راه پیدا کنند؛ اما نمایندگانی از دیگر اقوام حتی اگر کمتر از آنها رأی آورده باشند می توانند کرسی نمایندگی را اشغال کنند.

آیا این منطقی و معقول و مشروع است؟

چرا نباید یک پشتون بتواند از میان مردم هزاره یا تاجیک یا ازبک، رأی کسب کند و بالعکس؟ این همان چیزی است که دموکراسی و انتخابات آزاد، اقتضا می کند و هیچ منافاتی با قانون اساسی ندارد؛ اما ایده آقای حکمتیار می گوید که نباید اساسا چنین چیزی رخ دهد؛ بلکه پشتون ها به پشتون ها، تاجیک ها به تاجیک ها و هزاره ها و ازبک ها هم هرکدام به نامزدهای قوم خود رأی بدهند.

ادعای آقای حکمتیار در زمینه اینکه ۹۰ درصد مردم افغانستان در پارلمان نماینده ندارند نیز عاری از هر گونه مبنای واقع بینانه و مستند است. به جز غزنی که به دلیل شرایط خاص حاکم بر مناطق پشتون نشین آن ولایت، تمامی نمایندگان آن از میان شیعیان و هزاره ها برگزیده شدند، در دیگر ولایت ها، از همه اقوام در مجلس نماینده وجود دارد و هیچ معیار دقیق و قانونمندی هم وجود ندارد تا بر پایه آن، میزان سهم همه مردم افغانستان در پارلمان را مورد سنجش و ارزیابی قرار داد.

با توجه به این مسایل، آقای حکمتیار با طرح این ایده ها تلاش می کند به دموکراسی امریکایی دست ببرد و آن را افغانیزه کند؛ اما در این زمینه، دچار یک خطای بزرگتر می شود و آن، قومی سازی دموکراسی است که با روح دموکراسی ناسازگار است.

این الگو نه تنها با دموکراسی سازگار نیست؛ بلکه حتی اسلامی هم نیست؛ زیرا اگر این ایده درست باشد، ابوذر و سلمان و بلال و… نباید در تصمیم گیری های جمعی زمان پیامبر (ص) سهم و نقشی ایفا می کردند؛ چرا که آنها قومی نداشتند تا سهمی داشته باشند!

با این حساب، وقتی پای قومیت در میان باشد، آقای حکمتیار مدعی اسلام گرایی افراطی، حتی اسلام و ایدئولوژی را هم قربانی قوم‌ و ایده های قومی اش می کند و اگر چیزی برای مشروعیت بخشیدن دینی به آرمان های قومی اش پیدا نکرد، به آسانی دیانت را نادیده می گیرد و قومیت را اصل قرار می دهد.

مطالب مرتبط