چالشهای صلح با پاکستان؛ از دیورند تا عمق استراتژیک
صلح با پاکستان، پیشنیاز اصلی تحقق عینی هرگونه روندی است که برای استقرار صلح در افغانستان، به جریان میافتد. طالبان و دیگر گروههای شورشی، وجودی مستقل از پاکستان ندارند. آنها بخشی از نیروی نیابتی پاکستان و مزدوران جنگی ارتش آن کشور در جنگ افغانستان هستند که بهصورت آشکار برای اهداف اسلامآباد میجنگند.
صلح با پاکستان نیز بهسادگی بهدست نمیآید؛ زیرا معضل افغانستان تا زمانی همچنان پایدار و پابرجا خواهد بود که پاکستان و هند، خصومتهای دیرینهشان که عمری بهقدمت تشکیل کشوری مستقل بهنام پاکستان دارد را ترک کنند و به یک روند آشتی پایدار برسند.
مقامهای اسلامآباد در عرصه دیپلماسی تلاش میکنند در برابر اتهامات صریح و عریان کابل، انعطاف نشان دهند و به تعهد برای کمک به صلح و ثبات در افغانستان تظاهر کنند؛ اما برنامه عملی و سیاست امنیتی آن کشور، همواره مبتنی بر حداکثر مداخله در افغانستان و تبدیل این کشور به میدان جنگ نیابتی پاکستان علیه هند بودهاست.
شاهمحمود قریشی، وزیر خارجه پاکستان در افتتاحیه کنفرانس موسوم به ‘روند لاهور’ که توسط انستیتوی ثبات استراتژیک در جنوب آسیا با شرکت شماری از چهرههای سیاسی از افغانستان در حومه اسلامآباد؛ پایتخت برگزار شده، یکبار دیگر این رویکرد ریاکارانه را تکرار کرد و گفت که «هیچکسی در پاکستان به دنبال تئوری عمق استراتژیک در افغانستان نیست.»
کنفرانس دوروزه صلح افغانستان موسوم به «روند لاهور» روزهای شنبه و یکشنبه، ۱-۲ سرطان در پاکستان برگزار شدهاست.
او تئوری عمق استراتژیک را «پروپاگندا» خواند و گفت: «کاملا روشن بسازیم که هیچکس در پاکستان بهدنبال هیچ نوع تئوری که عمق اشتراتژیک در افغانستان خوانده میشود نیست» و این تیوری با هدف کاشتن بذر سوء تفاهم میان دو کشور بودهاست.
این در حالی است که تئوری عمق استراتژیک، سابقهای دهها ساله دارد. در دهه ۱۹۸۰ جنرال اسلمبیگ؛ رئیس وقت ستاد ارتش پاکستان تئوری عمق استراتژیک را پیشنهاد کرد که بربنیاد آن، پاکستان از نظر جغرافیایی در برابر حمله هند نیاز به عقبه استراتژیک دارد که از جمله شامل افغانستان و کشورهای اسلامی میشود.
این همان سیاستی است که هماکنون از سوی پاکستان در افغانستان دنبال میشود. در گذشته چندین نیروی جهادی و پس از آن، طالبان و دیگر متحدان آنها شامل القاعده و دیگر ملیشههای تروریستی فراملیتی و در حال حاضر هم داعش و… نیروهایی هستند که مأموریت راهبردی آنها تحقق همان چیزی است که محمود قریشی آن را «پروپاگندا» میخواند.
بنابراین، با وجود آنکه برگزاری روند لاهور، از نظر مقدمهچینی و زمینهسازی برای استقرار صلحی عادلانه و پایدار میان افغانستان و پاکستان، یک شروع مناسب محسوب میشود و باید به آن، بهمثابه یک فرصت نگاه کرد؛ اما این روند بهسرعت نمیتواند همه معادلات را بهنفع استقرار صلح در افغانستان، تغییر دهد. چالشهای دیرپای تاریخی در مسیر برقراری صلح میان افغانستان و پاکستان، همچنان بر هرگونه چشمانداز صلحی، سایه انداخته و برای زدودن این چالشها بهجز برگزاری میتینگهای فرمالیته، نیاز به مذاکرات جدی و فشرده و صریح میان دو کشور است.
ابعاد این چالشها و موانع به اندازهای گسترده است که در افغانستان، بسیاری از ناظران، حتی نسبت به نیات صادقانه پاکستان در برگزاری «روند لاهور» هم تردید دارند و معتقد اند که ممکن است، این نشست، بخشی از سیاست پاکستان در راستای لابیگری برای بازگشت طالبان به قدرت باشد.
ترکیب رهبران افغان شرکتکننده در روند لاهور هم نشان میدهد که پاکستان با میزبانی از این نشست، بهدنبال تغییر نگاه رهبران جریانهای ضد طالبان نسبت به آن گروه و البته زدودن ذهنیتهای منفی در برابر سیاستهای اسلامآباد در قبال صلح در افغانستان است و میخواهد پیش از آنکه امریکا و طالبان به توافقی عملی دست پیدا کنند، زمینههای لازم برای بازگشت طالبان به قدرت در داخل افغانستان فراهم شود؛ رویدادی که یکی از نیازهای اصلی آن، تغییر نگاه رهبران افغان نسبت به طالبان و پاکستان است.
در غیر آن، در شرایطی که نه در سیاست سنتی کابل در قبال رژیم حقوقی حاکم بر خط دیورند، بهعنوان یک داعیه غیرعقلانی متأثر از «غیرت افغانی» تغییری ایجاد شده و نه پاکستان، تئوری تنشزای عمق استراتژیک جنرال اسلمبیگ را کنار گذاشتهاست، سخنگفتن از صلح و ثبات در افغانستان، بیهوده است و راه بهجایی نخواهد برد.
علی موسوی-خبرگزاری افق