این صلح، بوی خون می‌دهد

blank…دوزخ چقدر بلند باید سوزد

تا تشبه کوچکی ز کابل بدهد

(قهار عاصی)

انفجار، کشتار، حمله‌‌های مرگبار… تیتر اول روزنامه‌ها و خبرگزاری‌ها. این گزارش هرروزه احوال کابل است؛ نه کابل که کل افغانستان. مرگی سیاه و بی‌رحم همه‌جا را فراگرفته و بر همه‌چیز سایه انداخته‌‌است. گریه و شیون بر پیکرهای بی‌جانی که هر لحظه بر شمارشان افزوده می‌شود، سر به آسمان نهاده‌است. بازی بزرگ دیگری در جریان است: صلح!

اما این صلح بوی خون می‌دهد. نه امریکا، نه طالبان و نه اقتدارگرایان مدعی جمهوریت، حاضر نیستند لحظه‌ای دست از کشتن بردارند. صدای پای جنگ می‌آید. این کابوس دیرپای کابلی‌ها بار دیگر تکرار می‌شود. 

شبکه‌های اجتماعی پر از عکس‌های افرادی است که تازه قربانی این موج خون شده‌اند؛ پیکرهای خون‌آلود جوانان رشید، صورت‌های زخمی کودکان معصوم و ضجه و زاری مادران بی‌پناهی که هیچ‌کس صدای‌شان را نمی‌شنود. 

ده‌ها و کشته و زخمی پس از هر انفجار… این خبر دیگر تکراری ‌شده‌است. خبر تازه شاید این باشد که آیا عزیزی از من و تو هم در میان قربانیان حمله جدید هست یا نه، و این‌که کی نوبت ما می‌رسد.

طالبان با امریکا صلح کرده‌اند؛ اما به نظر می‌رسد همچنان ترکش‌های تشنه به‌خون‌ و‌ آغشته به مرگ‌شان را دیوانه‌وار حواله پیکرهای نیمه‌جان شهروندانی می‌کنند که ۴۰ سال تمام جنازه بر دوش کشیده و زخم خورده و خون داده‌اند.

طالبان اما تنها نیستند. هرکس به سهم خود تیری به پیکر زخمی و خون‌آلود افغانستان می‌زند. گویی مرگ تنها سهم این مردم از زندگی در این وطن نفرین‌شده است. در جنگ باید بمیرند، در صلح باید بمیرند. در جنگ‌های داخلی باید بمیرند، در جنگ‌های خارجی باید بمیرند. به نام اسلام باید بمیرند، به‌کام دموکراسی و مردم‌سالاری باید قربانی شوند. در حمله‌های دولت باید بمیرند، در بمب‌گذاری‌های طالبان باید بمیرند، در انتحاری‌های داعش باید بمیرند، در بمباران‌های امریکا و ناتو باید بمیرند… انگار هدف فقط این است که مردم بمیرند و این همان چیزی است که هم تروریست‌ها و ضد تروریست‌ها با آن موافق‌اند. 

این صلح، بوی خون می‌دهد. به نظر می رسد هنوز عطش سهامداران این تجارت خونین و مرگبار، از خون مردم، اشباع نشده‌است. تا تیر در تفنگ دارند، می‌کشند. شب و روز نمی‌شناسند. پیر و جوان نمی‌دانند. زن و کودک و نظامی و غیر نظامی ندارد، همه باید بمیرند تا آن‌ها همچنان در قدرت باقی بمانند، تا «صلح» به فرجام برسد، تا کارخانه‌های اسلحه‌سازی در آن‌سوی اقیانوس‌ها از کار نیفتند، تا مدارس پاکستان، تعطیل نشوند، تا آتش کابل و بغلان و قندهار و فراه و ننگرهار، بلندتر از دوزخ بسوزد و تا ما همیشه رکورددار جنگ انسان علیه انسان در زمین خدا باشیم.

این صلح بوی خون می‌دهد، بوی خون من، خون تو و خون‌ همه‌ آن‌هایی که در ۴۰ سال گذشته، توانسته‌اند از دام این هیولای خون‌آشام بگریزند و مرگ‌شان را به هر نحوی به‌ تأخیر انداخته‌اند. این صلح نیست، جنگ است؛ جنگی برای نابودی آخرین بقایای افغانستان. این صلح نیست، مقدمه فاجعه‌ای دیگر است؛ فاجعه‌ای که هرگز متوقف نشده و تنها بازیگران و صحنه‌گردانان آن تغییر کرده‌اند و هربار از سالی به سالی از دهه‌ای به دهه‌ای از قرنی به قرنی، تمدید شده و تعمیم یافته و ادامه پیدا کرده‌است.

این صلح بوی خون می‌دهد و دعوای امارت و جمهوریت، بیهوده و بخشی از مقدمات این بازی خونین و بزرگ است. این شاید بهانه‌ای تازه برای جنگی تازه باشد و در این میان، تنها چیزی که تغییر نمی‌کند، نقش مردم در این سناریوی خونبار است: قربانیانی که در هر سکانس این سناریو باید همان نقش همیشگی را بازی کنند: خون بدهند و جنازه بر دوش بکشند و در آرزوی آرامش وطنی که هرگز از آن آن‌ها نبوده‌است، فرارسیدن نوبت مرگ خویش را انتظار بکشند.

این صلح، بوی خون می‌دهد… 

مطالب مرتبط