انقلاب علیه انفعال؛ مردن در انفجار، حق ما نیست
بار دیگر در ننگرهار انفجار شد، جماعتی از مسلمانان هنگام اقامه نماز به خاک و خون کشیده شدند و یک ملت عظیم به سوگ و اندوه نشست. این سریال خونبار، سالهاست که به همینصورت تکرار میشود و ادامه مییابد، نه سناریوپردازان و صحنهگردانان این نمایش مرگبار، تغییری در مبنا و محتوای کارشان ایجاد میکنند و نه قربانیان، بیدار میشوند و به خود میآیند و این پرسش مهم را به جد مطرح میکنند که چرا کشته میشویم، چه کسانی ما را میکشند، دشمن ما کیست و از ما چه میخواهد، چگونه باید این وضعیت را تغییر داد، ابزارهای لازم برای انقلاب علیه انفعالی که دچارش شدهایم کدامها است و چگونه و با چه تدابیر و تمهیداتی میتوانیم این نظم ناعادلانه و ظالمانه را درهم بشکنیم و تغییرش دهیم.
پیش از هر پاسخی لازم است بدانیم که این حالت انسداد و انجماد و انفعال و فروبستگی و کنشپذیری، نه حق ماست و نه کسی آن را بر ما تحمیل کردهاست. آنچه بر ما میرود، پیش از آنکه برآیند ناگزیر یک پروژه تحمیلی باشد، یک انتخاب ناشی از انفعال و فقدان اراده و آگاهی و شجاعت مقاومت و تهور ایستادن در برابر لشکر ستم و سیاهی و تباهی است که روزگار ما را سیاه کرده و هر روز خیل بیشتری از ما را به خاک و خون میکشد و خانوادههای افزونتری را به سوگ مینشاند و عزادار میکند.
نکته کلیدی و مهم این است که بدانیم چه نسبتی میان حمله روز جمعه ننگرهار با آنچه پیشتر در گردیز و کابل و هرات و غزنی و… شاهد بودیم، وجود دارد؟
اینکه مسؤولیت حمله مرگبار ننگرهار را کسی بر عهده گرفته یا نه، هیچ اهمیتی ندارد، مهم این است که این حمله با موارد مشابه در گردیز و کابل و هرات و غزنی و…، خاستگاهها و ریشههای مشترک فکری، ایدئولوژیک و استخباراتی دارد. عوامل این رویدادها هدفی یگانه را دنبال میکنند و آن سلاخی مردم افغانستان بهگونهای است که هیچیک تا زمانی که به کلی نابود نشده، نخواهد به دیگری کمک کند و با او علیه این دشمن خونریز، همسو و همصدا گردد، و زمانی به این نتیجه برسد که دیگر دیر شده و کاری از او برنمیآید.
مردم صرف نظر از همه تفاوتها و اختلافهای مسموم و گزنده و ویرانگری که در طول سالها جنگ و تبعیض و ستم و همستیزی و نبردهای فرقهای بر روابط آنان، سایه سهمگین خود را تحمیل کردهاست، دستکم این نکته بسیار ساده و بدیهی را باید دریابند که همه آنها در برابر این دشمن یگانه که کمر به انهدامشان بستهاست، تنها «قربانی» هستند. اینکه زیر کدام نام و عنوان کشته میشوند، هیچ اهمیتی ندارد. مهم آن است که سرانجام کشته میشوند و این همان هدفی است که دشمن بهدنبال آن است.
واگرایی، بیگانهانگاری، دیوارهای بلند بیاعتمادی و سیاستهای غلط شماری از ارباب سیاست اما طیفهای گوناگون این ملت قربانی را از هم دور نگه داشته و چه بسا آنان را در برخی موارد در برابر همدیگر قرار دادهاست.
شرایط رقتانگیز امروز ما، شبیه شرایط زندانیانی است که در اتاقهای مجزا نگهداری میشوند و هریک به یک اتهام، مجرم شناخته شده و باید اعدام شوند. مرگ یک زندانی، هیچ ترحمی برای زندانیان دیگر برنمیانگیزد؛ چرا؟ به این دلیل ساده که جرم او با دیگران فرق دارد! زندانیان اما نمیدانند که مالک و مدیر زندان، دشمن مشترک همه آنهاست و آنها همه نزد او فقط «قربانی» هستند و باید یکی یکی بمیرند.
این همان وضعیتی که ما در آن قرار داریم. مسجدی را در کابل بهنام شیعیان به بمب میبندد و منهدم میکند و همان دشمن، یک مسجد دیگر را به بهانهای دیگر در هسکهمینه ننگرهار بر سر نمازگزارانش آوار میکند.
این شرایط انفعالی اما حق ما نیست. اسارت و ذلت، پیامدهای ناگزیر رویکردهای واگرایانه و وحدتستیزانهای است که دشمن در پی اعمال و استحکام آن است. پس قبل از آنکه نوبت به سایرین برسد، باید بیدار شد و علیه این دشمن خونریز ریاکار، متحد گشت و به بدمستیهای مرگبار آن با قدرت و شهامت، لگام زد و آن را مهار کرد و این فقط از مسیر وحدت ملی و برادری دینی میسر میشود. تفاوتهای سخیف فرقهای، تضادهای مسموم قومی و نگاههای نفرتبار نژادی، تنها به قدرتگیری بیشتر دشمن و تسریع فرایند مردن ما در انفجارهای مرگبار، کمک میکند و لاغیر.