ابرقدرت اقتدارگرا؛ چین چگونه جهان آزاد را رهبری می‌کند؟

اگر چین در آرزوی رهبری جهان است، بایستی چیزی بیش از تزریق پول و ارعاب به دنیا ارائه کند. «آزادی» هم در این میان از اهمیت برخوردار است و چین قادر نخواهد بود آن را در مقیاسی جهانی عرضه کند مگر اینکه در ابتدا، آن را از کشور خود آغاز کند.blank

یان بوروما*کارشناس ارشد مسائل شرق آسیا در مقاله‌ای برای پایگاه تحللی «پراجکت سیندیکیت»، به این نکته اشاره می‌کند که اگر چین واقعا به دنبال کسب موقعیت رهبری در جهان است، بایستی چیزی بیش از تزریق پول، و تهدید و ارعاب به دنیا عرضه کند. وی در این رابطه می‌نویسد: «دونالد ترامپ رئیس جمهور امریکا به جایِ استفاده از تمامی ظرفیت‌ها و قدرتِ دولت فدرال جهت محدود کردنِ خسارات مالی و جانی بحران شیوع ویروس کرونا در کشورش، زمان و انرژی دولت آمریکا را بیهوده صرفِ متهم کردنِ چین به عنوان مقصر اصلی در بحثِ شیوع جهانی ویروس کرونا می‌کند. ناظران و تحلیلگران از آغازِ یک جنگ سردِ جدید سخن می‌گویند. با این حال، باید گفت: اگر آمریکا واقعا قصد دارد با چین در مورد رهبریِ جهانی رقابت کند، دونالد ترامپ به بدترین شکل ممکن در حال انجام این کار است.»
در شرایطی که چین به کشور‌های مختلف جهان، کمک‌ها و حتی تیم‌های پزشکی جهت مبارزه با شیوع ویروس کرونا اعزام می‌کند، ترامپ بدون اینکه حتی به خود زحمت بدهد و با متحدان اروپایی امریکا صحبت کند، کلیه پرواز‌های هوایی از اروپا به خاک امریکا را متوقف کرد. از ماه مارچ سال جاری میلادی، دولت چین مبلغی بالغ بر ۵۰ میلیون دالر به سازمان صحت جهانی جهت مبارزه با ویروس کرونا کمک کرده است. این در حالی است که دولت ترامپ با متهم کردن این سازمان به اینکه به شدت تحت تاثیر چین است، کلیه کمک‌های مالی این کشور به سازمان صحت جهانی را قطع کرد.
هنگامی که کشور‌های عضو «گروه جی ۷»، کنفرانس ویدئویی با هدف اتخاذ راهبردی مشترک جهت مبارزه با ویروس کرونا برگزار کردند، تنها مشارکتِ مایک پمپئو وزیر خارجه امریکا در جریان آن این بود که اصرار داشت ویروس کرونا، از سوی کشور‌های عضو جی ۷، با عنوان «ویروسِ ووهان» مورد خطاب قرار بگیرد (ووهان شهری در چین است که ویروس کرونا برای نخستین بار از آنجا شیوع پیدا کرد). کشور‌های عضو جی ۷ نیز، خسته از سیاست‌ها و لفاظی‌های دولت ترامپ، بدون دستیابی به هرگونه نتیجه محسوسی به کنفرانس مذکور خاتمه دادند.
واضح است که بذل و بخشش‌های چین، بدون هرگونه قید و محدودیتی ارائه نمی‌شوند. به عنوان مثال، سازمان صحت جهانی (به دلیل کمک‌های چین به این سازمان و جایگاه جهانی آن)، از تصدیق موفقیت‌های تایوان در زمینه مقابله با ویروس کرونا خودداری ورزید. حتی این سازمان از تایوان به عنوان یک کشور عضو هم یاد نکرد (زیرا چین بر این باور است که تایوان بخشی از خاک آن است). در واقع، سازمان صحت جهانی با این کار نخواست چین را ناراحت کند. از سویی، در شرایطی که دولت امریکا به ترویج تئوری‌های توطئه در مورد چین و نقش آن در اشاعه ویروس کرونا می‌پرداخت، اتحادیه اروپا پس از تهدید‌های چین مبنی بر مقابله به مثل، لحن منتقدانه خود را علیه این کشور و نقش تعمدیِ آن در ارائه اطلاعات نادرست در زمینه بحران شیوع ویروس کرونا، تلطیف کرد (زیرا میان اروپا و چین روابط تجاری گسترده‌ای برقرار است).
اثربخشی و کاراییِ تهدید‌های چین در عرصه جهانی، نمودی عینی از قدرت اقتصادیِ رو به رشدِ آن است. مسلما تاکتیک‌های اینچنینی چین، اگر متحدان غربی امریکا و کشور‌هایی نظیر جاپان، کوریای جنوبی و دیگر کشور‌های آسیای جنوب شرقی، با یکدیگر متحد بودند، کم اثر‌تر بود. در گذشته، چنین مساله‌ای عمدتا متکی به رهبری ایالات متحده امریکا بود. با این حال، دولت فعلی امریکا که ناسازگاری و خودمحوری ویژگی بارز آن است، موجب شده تا این مساله (اتحاد در برابر چین) محقق نشود. امکان دارد این مساله در بلند مدت موجب شود تا چین نقش برتر و پیشرو را در عرصه معادلات جهانی برعهده گیرد.
یکی از نکات بارز در روابط تاریخی دولت‌های غربی با چین این بوده که آن‌ها به ندرت، سیاستی هماهنگ در برابر این کشور داشته اند. این مساله حداقل از اواخر قرن هجدهم تاکنون تغییری به خود ندیده است. در اواخر قرن هجدهم، فردی به نام «مک کارتی» از طرف پادشاه بریتانیا «جرج سوم» عازم چین شد تا با امپراطوری چین، روابط دیپلماتیک برقرار کند. امپراطور چین «چیان لونگ» به مک کارتی گفت: «چین به هیچ چیز از جانب بریتانیا نیازی ندارد».blank
یکی از مواردی که موجب نارضایتی مک کارتی از سفرش به چین شده بود این نکته بود که مقام‌های چینی از وی خواسته بودند تا در برابر امپراطور چین، تعظیم کند. این مساله رفتاری بود که توسط دولتِ خود وی (بریتانیا) طلب نمی‌شد و اجازه‌ای هم مبنی بر انجام این کار به ماموران انگلیسی داده نمی‌شد. با این حال، اعضای یک هیات هلندی با شرایط چینی‌ها موافقت کردند و علاوه بر پذیرش مقررات گمرکی امپراطوری چین، پذیرفتند که به پادشاه این کشور نیز تعظیم کنند. این مساله موجب شد تا آن‌ها به گرمی در دربار امپراطوری چین مورد استقبال قرار گیرند.
نکته اصلی در این چهارچوب این است که چین در آن زمان خود را در مرکزِ جهانِ متمدن تصور می‌کرد. در این راستا، مقام‌های چینی، هیات‌های خارجی را فقط به مثابه گروه‌هایی می‌دیدند که باید به آن‌ها ادای احترام کنند. چینی‌ها هیچ وقت آن‌ها را برابر با خود نمی‌دانستند. مک کارتی در مورد این موضوع کاملا مطمئن بود که کشورش بریتانیا قدرت برترِ جهان است. مسلما وی با این طرز تفکر نمی‌توانست روابط خوب و منطقی با چین برقرار کند. در مقابل، هیات هلندی که شباهت زیادی به اتحادیه اروپایِ کنونی دارد، بیش از همه به دنبال آن بود تا در بازار چین نفوذ کند و برای دستیابی به این هدف، حاضر بود حتی در زمینِ چین نیز بازی کند.
حتی با توجه به اینکه قدرت و نفوذ بریتانیا از آن زمان تاکنون به تدریج تضعیف شده، با این حال، نزاع قدرت‌های بزرگ که در زمان مک کارتی در جریان بود، هنوز هم ادامه دارد. برای حدودا یک قرن، ادعا‌های آمریکایی‌ها مبنی بر اینکه تمدنی منحصر به فرد و بی همتا هستند، هیچ تفاوتی با ادعا‌های دور و دراز امپراطوران خاندان کوئینگ در چین نداشته است.
وقتی اوضاع اقتصادی چین رو به وخامت گذاشت و به سخاوتِ قدرت‌های بزرگ جهانی محتاج شد، برای آمریکایی‌ها بسیار آسان بود تا در نقش ارباب با چینی‌ها رفتار کنند و آن‌ها را به مثابه زمینه‌ای جهت ترویج دموکراسی، سرمایه داری و مسیحیت ببینند. در حقیقت در این دوره، غرب باز هم نتوانست رویکردی منطقی در برابر چین داشته باشد.
در دوره حاکمیت «مائو» (رهبر انقلاب کمونیستی چین)، تولید ثروت در چین کار بسیار سخت و مشکلی بود. با این حال، باز هم کشور‌های غربی در مورد چگونگی برقراری ارتباط با چین، از دستیابی به یک اتفاق نظر بازماندند. هنگامی که بریتانیا در سال ۱۹۵۰ جمهوری خلق چین را به رسمیت شناخت (تنها یک سال پس از پیروزی انقلاب کمونیستی چین)، امریکا تنش‌های گسترده‌ای را با کمونیسم جهانی داشت و از این مساله، بسیار خشمگین شد. امریکا تا دهه ۱۹۷۰، رژیم ملی گرایِ  «چیانگ کای شاک» را که بر تایوان حکومت می‌کرد، به عنوان نماینده اصلی ملت چین و دولت مشروع این کشور، شناسایی می‌کرد.
چشم انداز رهبریِ جهانیِ چین، چندان جالب و گیرا نیست.
با این حال باید این نکته را مدنظر داشت که موقعیت امریکا به عنوانِ آلترناتیو در برابر چین، به شدت در حالِ ضعیف شدن است. «قرن امریکایی» با بسیاری از جنگ‌های احمقانه امریکا، سختی و انعطاف ناپذیری ایدئولوژیک، و حمایت‌های بیجا و پوچ از برخی رژیم‌های بدنام و دیکتاتور همراه بوده است. با این همه، وفاداری و تعهدِ جهانی به رهبری جهانی امریکا تا حد زیادی مبتنی بر اصول و قواعدی بود که در عرصه عمل، تا حد زیادی با نقص فراوان اجرا می‌شدند. اصولی نظیر وفاداری به آزادی به عنوان یک آرمانِ اصیل بشری.
مشابه این مساله را نمی‌توان در مورد چینِ کنونی مشاهده کرد. اگر چین آرزو دارد رهبری جهانی را به دست گیرد، باید چیزی بیش از پول و ارعاب به جهان ارائه کند. آزادی هم در این میان از اهمیت برخوردار است. چرا دانشجویان چینی بار دیگر یاد و خاطره کشته شدگان میدان تیان آنمن (۱۹۸۹) را گرامی می‌دارند؟ چین قادر نخواهد بود مولفه تعهد به آزادی را در مقیاسی جهانی عرضه کند مگر اینکه در ابتدا، آن را از کشور خود آغاز کند.

مطالب مرتبط