صلح و پس از صلح
بنبست در گفتگوهای صلح، جدی است. تلاشها برای شکستن این بنبست نیز به شدت ادامه دارد؛ تلاشهایی که بعید است تا مشخصشدن سرنوشت ترامپ در کاخ سفید با برگزاری انتخابات ریاست جمهوری امریکا به نتیجهای برسد. بر این اساس، این بنبست صرف نظر از اینکه بیشتر از سوی کدامیک از طرفها دامن زده میشود، آشکارا به نفع دولت است.
دولت که علاقه ندارد میز صلح را به طور یکجانبه ترک کند، به صورت غیر مستقیم تلاش میکند تا با تداوم بنبست، زمان بخرد و صلحی را که ترامپ و خلیلزاد در صدد تحمیل و تحقق آن هستند، ناکام بگذارد.
از آنسو نیز طالبان از ابزار فشار دیگری استفاده میکنند: خشونت. افزایش بیسابقه خشونتها اگر از یکسو به منظور کسب امتیاز در میز صلح صورت میگیرد، از جانب دیگر پاسخی است که طالبان به رویکرد دولت در دامنزدن به بنبست در گفتگوها میدهند.
این خشونتها برای دولت نیز پیامد و کارکرد دوگانه دارد: از یکسو نیروهای امنیتی، روز به روز بیشتر تضعیف میشوند و تلفات سنگینتری را متحمل میگردند و از جانب دیگر، دولت با این استدلال که طالبان با افزایش خشونتها نشان میدهند که تعهدی نسبت به صلح ندارند، بنبست ایجادشده در مذاکرات قطر را موجه میداند و بار ملامت بینالمللی را بر دوش طالبان میاندازد.
در چنین شرایطی دستیابی به یک نتیجه صلحآمیز و قابل اجرا بسیار دشوار خواهد بود؛ اما اگر فشارهای خارجی در نهایت هردو طرف را مجبور کند تا از این وضعیت عبور کنند و به گفتگوهای سریع و سازنده برای صلح بپردازند، موضوع بعدی، شرایطی است که پس از صلح ایجاد خواهد شد.
به سخن دیگر، صلح تنها امضای توافقنامه نیست؛ بلکه مهمترین بخش صلح، حفظ، استمرار، استحکام، بقا و گسترش آن است. هم در افغانستان و هم در کشورهای جنگزده دیگر، بارها توافقهایی امضا شده؛ اما در عمل، صلحی متولد نشده؛ زیرا سازوکارهای لازم برای حفظ و بقای صلح به اندازه کافی قوی و مطمئن نبودهاست.
در کشور بحرانزدهای مانند افغانستان، این نگرانی بسیار جدیتر از موارد مشابه در دیگر کشورها است. افغانستان با یک سابقه ۴۰ ساله از جنگ و خشونت به استقبال صلح میرود. این سابقه سیاه و طولانی به جنگافروزان امکان میدهد تا به سادگی قواعد صلح را نپذیرند، در مقابل پیامدهای آن از جمله خلع سلاح، سلب صلاحیت و قدرت و تمکین در برابر اقتدار مشروع یک دولت ملی و نیروهای امنیتی فراقومی، مقاومت کنند، و همچنان برای حفظ جزایر قدرت و یا رخنه و نفوذ در بدنه نیروهای مسلح، تلاش کنند.
این نگرانی زمانی دوچندان میشود که قرار است در چارچوب صلح میان افغانها نیروهای خارجی، افغانستان را ترک کنند. اگرچه این رویداد از جهات بسیاری از جمله استقلال و حاکمیت ملی کشور، مثبت و قابل توجیه است؛ اما تجربه نشان داده که در فقدان یک نیروی نظامی مقتدر و مسلط خارجی، طرفهای داخلی به آسانی تسلیم یک نظم ملی فراقومی نمیشوند و به تبعات و عواقب آن تمکین نمیکنند.
اگر پس از استقرار نظام کنونی، افغانستان توانست صاحب یک ارتش ملی، پولیس و نیروهای امنیتی دولتی شود، به این دلیل بود که قوای خارجی، اجازه گردنکشی را به نیروهای مسلح قومی و حزبی نداد، جنگسالاران را در قدرت شرکت داد و با تزریق مقادیر هنگفتی پول و امتیاز، زیادهخواهی آنان را مهار کرد؛ بنابراین یا شبه نظامیان آنها را خلع سلاح کرد و یا در چارچوب یک برنامه امنیتی ملی، به نیروهای مسلح رسمی، ادغام شدند.
با این حال، جزایر قدرت علیرغم حضور سنگین نیروهای خارجی همچنان به حیات خود ادامه دادند؛ اگرچه شماری از آنها در قالب ترورهای سازمانیافته و زنجیرهای رهبران و فرماندهانشان متلاشی شدند و یا در سایه سیاستهای دوگانه مبتنی بر زور و امتیاز دولت، تضعیف گردیدند.
در شرایط پس از صلح اما افزون بر اینکه دیگر یک نیروی پرقدرت خارجی برای تحمیل بیمحابای پیامدهای صلح بر جنگسالاران وجود ندارد، یک مشکل بزرگتر نیز بر دامنه نگرانیها میافزاید و آن سرنوشت دهها هزار شبه نظامی طالبان است. گروه طالبان پیش از این گفتهاست که خواستار انحلال ارتش ملی میباشد؛ اگرچه بعدا در پی واکنشهای گسترده، این موضع خود را پس گرفت؛ اما گفته میشود ادغام و استخدام دهها هزار ملیشه آن گروه در نیروهای مسلح، یکی از شرایط طالبان برای صلح است. این امر، نگرانیها درباره شرایط امنیتی پس از صلح را تشدید میکند؛ زیرا هیچ تضمینی وجود ندارد که ملیشههای طالبان، ساختار و تشکیلات، رهبری و رویکرد غیر ایدئولوژیک کنونی نیروهای مسلح را از اساس قبول داشتهباشند و در صدد اعمال و تحمیل تفکر طالبانی بر این نیروها برنیایند.
با این حساب، در صورتی که طالبان با چنین رویکردی وارد قوای مسلح شوند، واکنشهای متقابل در برابر آن گروه با تشکیل هستههای مقاومت بر مبنای قومیت نیز امری بدیهی و قابل پیشبینی است. به این ترتیب، نظم صلحآمیز فرومیپاشد و افغانستان به ورطه یک جنگ داخلی دیگر سقوط میکند.