توافق دوحه، یکسال بعد
توافق بحثبرانگیز دوحه یکساله شد؛ توافقی که از نظر موافقان آن، تاریخی، بیبدیل، بزرگترین فرصت برای صلح و یک تحول واقعی برای پایان جنگهای چندده ساله در افغانستان است؛ اما متتقدان و مخالفانش آن را زیانبار، خطرآفرین، ناعادلانه، شبه استعماری، تحمیلی و غیر مشروع میدانند که از دید آنها به یک کروه مخوف «تروریستی» مشروعیت، وجاهت و اعتبار بخشیده و اراده آزاد و اقتدار و استقلال قانونی یک دولت مشروع، مسئول و دموکراتیک را سلب کرده و بسترساز خشونتهای لگامگسیخته، کشتارهای فاجعهبار، بیتعهدی، کژتابی و قانونشکنی غیر مسئولانه طالبان شده و به تروریستهای بینالمللی آن امنیت و مصونیت بخشیدهاست.در اولین سالگرد توافقنامه دوحه بین امریکا و طالبان، وزارت دولت در امور صلح میگوید این سند در کاهش خشونتها و بهبود وضعیت چندان موثر نبوده است.
سعادت منصور نادری؛ وزیر دولت در امور صلح اما اگرچه از عدم تاثیر توافقنامه دوحه انتقاد میکند؛ ولی میگوید روندی که در دوحه جریان دارد باید ادامه یابد.
فریدون خوزون؛ سخنگوی شورای عالی مصالحه نیز در حالی که از نقض مفاد اصلی توافقنامه دوحه از سوی طالبان انتقاد میکند، میگوید هنوز هم امیدواری هست که فرصت به میانآمده برای پایان جنگ در نتیجه امضای این سند، ضایع نشود.
او نیز در پیامی گفته که طالبان تعهدی برای پیشبرد جدی گفتگوهای صلح با دولت ندارند.
شورای امنیت ملی نیز در یک پیام ویدئویی گفته که توافقنامه دوحه، توقعات افغانها را برای صلح و تامین امنیت برآورده نتوانست.
رحمتالله اندر؛ سخنگوی این اداره گفته که این سند تنها آتشبس برای امریکاییها را تامین کرد و همچنین «رابطه میان طالبان و افغانها در قتل و ترور و وحشت محدود ماند».
به گفته او در توافقنامه دوحه برای افغانها امیدواری وجود ندارد.
همانگونه که اختلاف نظر درباره توافق دوحه و پیامدهای آن در میان چهرههای اصلی دولت مرکزی افغانستان، متفاوت است، ناظران نیز در قبال این توافق و عواقب آن اختلاف دیدگاههای عمیقی دارند. در این میان تصور میشود که شمار منتقدان و مخالفان آن بسیار بیشتر از موافقان و هواداران این توافق است.
این تا حدودی قابل درک است، زیرا در یکسال گذشته هیچ تحول مثبت و معنادار ناشی از توافق دوحه در افغانستان رخ نداد. با وجود همه امیدهایی که برانگیخته شد، آغاز مذاکرات داخلی میان دولت و طالبان به طرز ناامیدکنندهای کند، بیرمق، بینتیجه و فاقد عزم و اراده واقعی دوطرف برای سازش بودهاست.
از سوی دیگر، شرایط میدانی جنگ نیز به طور رقتباری بحرانی و پیچیده شده و بخش زیادی از این وضعیت، به طور آشکار به توافق دوحه و پیامدهای مستقیم یا وضعی آن مربوط میشود.
یکی از مهمترین نشانههای تاییدکننده این مدعا آزادی بیقید و شرط هزاران زندانی طالبان از زندانهای دولتی بود؛ تصمیمی که به گفته دولتمردان کابل، طبق وعده امریکاییها قرار بود در قبال آن، خشونت کاهش یابد و طالبان گامهای اساسی لازم برای صلح و پایان جنگ را بردارند؛ اما نه تنها وضعیت بهبود نیافت؛ بلکه کشتارهای هدفمند، ترورهای حسابشده، بمبگذاریهای مرگبار و حملات منظم برای سقوط مراکز شهری از سوی طالبان، قویا افزایش پیدا کرد و به این ترتیب، صلح بیش از هر زمان دیگری از دسترس خارج شد و جنگ به گفتمان غالب در عرصه سیاست و امنیت کشور تبدیل گردید.
این انتقادها کاملا وارد است؛ زیرا بیان واقعی رویدادهایی است که هر روز در مقیاس وسیع تکرار میشود؛ اما این مهم را نیز نباید از نظر دور داشت که خشونتهای جاری تنها یک متهم ندارد و طرفهای ذینفع در تشدید و تقویت خشونت و کشتار و ترور به جز طالبان، مشمول بازیگران ضد صلح دیگر هم میشود.
بخشی دیگر از انتقادات به محتوای توافق دوحه مربوط میشود. منتقدان آن را پیمانی استعماری از طرف ایالات متحده میدانند نه لزوما توافقی امنیتی برای صلح میان دوطرف اصلی یک جنگ ۲۰ ساله.
مبنای این انتقاد، امتیازات گستردهای است که به باور آنها در توافق دوحه از سوی امریکا به نیابت از دولت و مردم افغانستان به طالبان اعطا شده؛ آنهم در شرایطی که طالبان عملا هیچ قدم موثری در مسیر صلح برنداشتهاند.
از دید منتقدان، امریکا در شرایط عادی و به عنوان یک عضو مسئول جامعه بینالمللی حق ندارد از مردم و دولت یک کشور دیگر نمایندگی کند و از طرف آنها به یک گروه غیر قانونی، حقوق و امتیازاتی را اعطا کند که تصمیمگیری درباره آن اصولا باید در حیطه صلاحیت و اختیارات دولت مشروع ملی باشد نه یک قدرت خارجی.
مخالفان تندروتر حتی توافق امریکا – طالبان را با پیمانهای استعماری و تحمیلی دیگر در تاریخ معاصر افغانستان مقایسه میکنند که در آن دولتهای سرسپرده و دستنشانده مستقر در کابل، صرفا نقش تاییدکننده را داشتهاند و تصمیم اصلی را ابرقدرت.