چین در بگرام؛ از کابوس غرب تا رویای پکن
بیتوجه به تکذیب مکرر خبرهای مربوط به حضور نظامیان چینی در پایگاه هوایی بگرام از سوی طالبان و دیپلماتهای پکن تصور میشود که گستردن چتر اشغال و هژمونی دولت چین بر افغانستان پساامریکا رویای رهبران مسلط بر به پکن به حساب میآید و با توجه به نقشههای مهمی که چین برای تسلط بر منابع زیرزمینی و در اختیار گرفتن بازار بکر و دستنخورده و پرظرفیت و پولساز اقتصاد افغانستان در سر دارد، استحکام و استقرار چنین نیروی لازم و ضروری به نظر میرسد.روزنامه انگلیسی دیلی میل در گزارشی ادعا کرده که نیروهای چینی وارد پایگاه بگرام؛ بزرگترین پایگاه پیشین امریکا در افغانستان شدهاند. طالبان این ادعا را تکذیب کردهاند.
این روزنامه نوشتهاست که در شبکههای اجتماعی تصاویری منتشر شده که نشان میدهد نورافکنهای بگرام روشن است و گزارش شده که چندین هواپیمای نظامی فرود آمدهاند.
دیلی میل به نقل از منابعی نوشته که این هواپیماها چینی است؛ زیرا تصور نمیشود که طالبان دارای تخصص لازم برای تأمین نیروگاه یا نگهداری و پرواز چندین هواپیمای نظامی باشند.
این در حالی است که یون سان؛ مدیر برنامه چین در اندیشکده مرکز استیمسون گفت که چین به احتمال زیاد به دنبال پایان اشغال پایگاه بگرام از سوی امریکا علاقه زیادی به اشغال این پایگاه هوایی دارد.
اگرچه سفیر چین در کابل رسما این گزارشها را تکذیب کرده و آن را به گروههای هدفمند نسبت داده؛ اما به نظر میرسد که ماجرا جدیتر از این است و دستکم این واقعیت وجود دارد که چین تمایل فراوانی دارد تا بر میراث امریکا در قلب آسیا حاکم شود و به این ترتیب، نقشههایی را که امریکا برای کنترل چین کشیدهبود نقش بر آب کند.
از جانب دیگر، پایگاه استراتژیک بگرام از دیرباز هدف اصلی امپراتوریها و ابرقدرتهای زمان بودهاست؛ از شوروی سابق تا امریکا و اکنون چین.
افزون بر این، پکن متحد استراتژیک دولت اسلامآباد است؛ دولتی که حامی اصلی و مستقیم «امارت اسلامی» طالبان در افغانستان محسوب میشود و در عین حال دشمنی سنتی و دیرینه نیز با هند دارد.
بنابراین بعید نیست که چین با چراغ سبز پاکستان وارد پایگاه هوایی بگرام شدهباشد و برای کنترل امریکا از یکسو و کنترل هند که همزمان با چین نیز تنشهای دیرینه دارد این پایگاه راهبردی را در اختیار گرفتهباشد.
موضوع دیگر که به گمانهزنیها درباره حضور نظامیان چینی در پایگاه هوایی بگرام دامن میزند حمایتهای آشکار دولت چین از دولت «امارات اسلامی» طالبان در کابل است. این حمایتها علیرغم به رسمیتشناختهنشدن دولت طالبان از سوی جامعه بینالمللی از جمله شورای امنیت سازمان ملل متحد صورت میگیرد که چین هم از اعضای دایمی آن محسوب میشود. این به معنای آن است که چینیها بدون توجه به رویکرد جامعه بینالمللی در قبال تحولات اخیر افغانستان، بیپروا تلاش میکنند تا سیطره خود در کابل و سایر مناطق کشور گسترش داده و تحکیم بخشند و به این ترتیب، میراث ۲۰ سال اشغال افغانستان توسط امریکا را به طور رایگان، تصاحب کنند.
در این میان، با وجود آنکه طالبان به مثابه نیروی فاتح و مسلط بر افغانستان نیز هرگونه حضور نظامی مستقیم کشورها از جمله چین در افغانستان را مردود دانسته و تکذیب کردهاند؛ اما کارشناسان میگویند که دولت نوپای طالبان برای بقا و استقرار کامل بر افغانستان و غلبه بر چالشهایی که چشمانداز حاکمیت آن را تهدید میکند نیاز به حامیان راهبردی خارجی دارند و چین در کنار پاکستان میتواند این نقش را به خوبی ایفا کند.
به این ترتیب، انتظارات طالبان از دولت پکن بسیار فراتر از کمک به بازسازی افغانستان و احیای اقتصاد در حال فروپاشی و ورشکسته کشور در پی قطع کامل کمکهای خارجی است. رهبران طالبان احتمالا انتظار دارند که چین خلأهای نظامی و امنیتی ناشی از فرار نظامیان غربی از افغانستان را نیز پر کند و به این ترتیب با توجه به نگرانیها به نگاه بدبینانهای که دولت دهلی نو نسبت به پیروزی طالبان در افغانستان دارد چین همان نقشی را برای طالبان ایفا میکند که پیش از این در تقابل اسلامآباد و دهلینو برای پاکستان ایفا کردهاست.
مسأله دیگر این است که رویکرد نهانروشانه و ریاکارانه سران پکن در گسترش هژمونی خود در کشورهای منطقه و جهان به ویژه قاره کهن هم نشان میدهد که چینیها برخلاف امریکا و حتی روسیه، تمایل چندانی به استفاده از نیروی نظامی به منظور اشغال کشورها و پیشبرد امپریالیزم چینی ندارند؛ بلکه به مثابه دومین اقتصاد بزرگ جهان از رهگذر منافع اقتصادی و زدوبندهای پیچیده سیاسی تلاش میکنند تا کشورها و به ویژه دولتهای نوپا و ضعیف را در اختیار بگیرند و تحت کنترل خود درآورند.
در این مورد خاص هم تصور میشود که رهبران چین بدون آنکه نیاز به صرف هزینههای سنگین نظامی و یا حتی پذیرش برچسپ خطرناک اشغال افغانستان داشته باشند به سادگی و با استفاده از همان سیاست نهانروشانه ویژه خودشان بر میراث امریکا در کشور حاکم شده و به عنوان حامی راهبردی طالبان عرض اندام میکنند.
بنابراین بیتوجه به تکذیب مکرر خبرهای مربوط به حضور نظامیان چینی در پایگاه هوایی بگرام از سوی طالبان و دیپلماتهای پکن تصور میشود که گستردن چتر اشغال و هژمونی دولت چین بر افغانستان پساامریکا رویای رهبران مسلط بر به پکن به حساب میآید و با توجه به نقشههای مهمی که چین برای تسلط بر منابع زیرزمینی و در اختیار گرفتن بازار بکر و دستنخورده و پرظرفیت و پولساز اقتصاد افغانستان در سر دارد، استحکام و استقرار چنین نیروی لازم و ضروری به نظر میرسد.
البته اگر تجربیات تلخ و عبرتآموز ابرقدرتهای شکستخورده در افغانستان یعنی شوروی پیشین و ایالات متحده امریکا و متحدانش در ناتو را در نظر بگیریم، قدرتهایی که بگرام همواره از بزرگترین پایگاههای نظامیشان در طول اشغال کشور بوده، شاید حضور نظامی مستقیم ارتش چین در پایگاه بگرام را تنها ناشی از کابوسهای غرب درباره قدرتگیری چین ارزیابی کرد و نتیجه گرفت که اصولا چنین رخدادی واقع نشده و این حاصل هذیانهای رسانهای غرب به مثابه قدرت شکستخورده در افغانستان و نگرانی مضاعف آنها از پیامدهای این شکست از جمله خطر سیطره چین بر افغانستان است.
واقعیت اما هرچه باشد تجربه مکرر تاریخ معاصر افغانستان نشان میدهد که افغانستان با توجه به موقعیت ژئوپلیتیک و جایگاه استراتژیکاش در معادلات منطقهای همواره از اهداف جذاب ابرقدرتهای زمان بوده و به همین دلیل، هرگز کشوری مستقل و عاری از سلطه خارجی نبودهاست.
با این حساب با وجود آنکه طالبان میگویند آنها از حاکمیت ملی و استقلال سیاسی افغانستان در برابر هرگونه اراده اشغالگرانه خارجی مقاومت و دفاع خواهند کرد؛ اما دستکم بربنیاد تجارب مورد اشاره، این در عمل امکانپذیر نیست و تجربه نشان دادهاست که شکست یکی از دو بلوک شرقی یا غربی در افغانستان، منجر به قدرتگیری جانب مقابل شدهاست؛ چیزی که میتواند این بار با شکست ایالات متحده، چین را به مثابه ابرقدرت آینده در موقعیت نیروی برتر و مسلط بر مقدرات افغانستان قرار دهد.