محیط، روان جمعی و زبان
در حوزه زبان پژوهشهای صورت گرفته تاکنون بیشتر فردگرایانه و روی تاثیر و رابطهی متقابل زبان، ذهن و عمل بوده، اما در این مقاله رویکردی جمعگرایانه خواهم داشت و به تاثیر و رابطهی سه عامل محیط پیرامون، زبان و روان جمعی خواهم پرداخت. توسعهی زبان عموما در سه مرحله شنیدار، گفتار و نوشتار بوده و هست، چنانکه تکامل زبانی یک نوزاد به عنوان یک فرد نیز همچون جامعهی اجداد انسانیاش به ترتیب همان سه مرحله است.
محیط پیرامون
تقریبا همگان همنظر اند که پیدایش زبان هر قوم بیتاثیر از محیط پیرامون زیست آن قوم نبوده، از این روی اقوام برای برقراری ارتباط نهتنها از تقلید صداهای پیرامون خود کمک گرفتهاند بلکه بعدها از ترسیم اشکال محیط خود در نوشتار و انتقال مفاهیم به صورت مکتوب استفاده کردهاند.
زبان
هر قوم به استفاده بیشتر از عضلات و بخشهای مشخصی از دستگاه صوتی انسان برای تلفظ و صدادهی تمایل پیدا کرد که مرتبط با نوع زیست و محیط پیرامون آن قوم است، هرچند که محیط یگانه عامل در شکلگیری ساختاری زبان نبوده. به طور نمونه محیط وسیع و گرم در آفریقا به مرور باعث شد که مردم آنجا در طی تکامل گویششان بیشتر از عضلات گلو و فریاد گونه برای صحبت استفاده کنند. در کشورهای عربی صدادهی بیشتر ته حلقی شد. در ایران باستان صدادهی زبانهای باستانی و همچنین فارسی با استفاده بیشتر از فضای داخلی دهان بوده و همچنان هست. در کشورهای اسلاوی صدادهی زنگدار بوده و به دلیل سرما باعث استفادهی بیشتر از دندانها و لبها در این زبانها شده است.
بدین صورت هر قومی از عضلات و بخشهای بخصوصی از سیستم صوتی انسان بهره بردهاند.
مقوله نوشتار هم در ابتدا برگرفته از اشیا و محیط پیرامون بوده اما رفته رفته بر اساس زیباییشناسی و سلیقهی قومی رشد یافته که البته سلیقه نیز خود متاثر از روان است. از این روی هر قومی روان جمعی بخصوص خود را دارد. با سیر تکامل نوشتار اقوام به شکل ساده شدهای از حروف دست یافتند که البته متاثر از (سلیقه) روان جمعی بود. ملتی که رشد بیشتری پیدا کرده بود طبیعتا روان جمعی پیچیدهتری هم داشت. نمود این پیچیدگی روان جمعی را میتوان در سلیقهی اقوام و داشتن انحناهای بیشتر در نوشتارشان دید. به عبارت دیگر عموما هرچه ملتی پیچیدگی روان جمعیشان بیشتر بود، درهمرفتگی و پیچیدگی بیشتری در رسمالخط خود وارد کردند. مثلا خط میخی هم به دلیل سخت بودن کندن بر سطوح و هم شاید به خاطر روان جمعی غیرپیچیدهی مردمان آن زمان دارای انحناهای بسیار اندکی بوده است. در حالی که اعراب و ایرانیان در زمان تکامل و شکل دادن به خط کوفی به عنوان رسم الخطشان در اوج اقتدار و تمدن دوران خود بودهاند. بعدها و با رواج هنر اسلامی نقاشیخط نیز پدید آمد که متشکل از به تصویر کشیدن گل، پرندگان یا اشکال انتزاعی، با استفاده از در هم تنیدن حروف و با انحناهای بسیار بود.
در این مقاله رسم الخط صرفا به عنوان بخشی عینی از یک زبان برای مشهود بودن شکل روان جمعی یک قوم است، اما کل جنبههای یک زبان منظور است. پیچیدگی روان جمعی اقوام را نه فقط از پیچیدگی شکل نوشتاریشان بلکه از ادیبان، اندیشمندان و آثار مکتوب پیشبرندهی آن ملت در دوران انتخاب خط الرسمشان میتوان شناخت.
از این روی اگر خط الرسم قوم یا ملتی دارای منحنی و اشکال پیچیده بوده اما دستآوردها، معانی و افراد شاخصی در آن فرهنگ یافت نمیشد میتوان در نظر گرفت که آن رسم الخط به حد نهایی رشد خود رسیده و قابلیت رشد بیشتر ندارد و پیچیدگی نوشتاری آن نه به سبب پیچیدگی روان جمعی آن قوم بلکه به سبب اتمام ظرفیت تکامل شکل نوشتاری آن زبان است؛ بطور نمونه زبان سینهالی اگرچه از زبانهای نزدیک به سانسکریت است اما از غنای ادبی سانسکریت بسیار فاصله دارد. حال آنکه پیچیدگی روان جمعی مردم هند باستان در معماریشان هم مشهود است. البته میتوان متصور شد که رسم الخطهایی چون سینهالی ممکن است به جهت ساده سازی یا هر دلیل دیگر باز هم تغییر کنند.
احتمال دیگر آن است که چنین زبانی دارای قومی به شدت درونگرا و با تمایل اندک نسبت به بروز و نمود بوده باشند. احتمالی نیز هست که چنین زبانی در جهتی بسیار کمیاب، کممواجهه و ناملموس رشد کرده باشد.
از این روی به عقیدهی من نه تنها رسم الخط اقوام بلکه بسیاری از جنبههای زندگی و فرهنگشان نمود بیرونی روان آنان است، چنان که ما پیچیدگی، درون گرایی و نظم را در رسم الخط کشورهای آسیای شرقی شاهدیم، و به موازات آن شباهت و قرابت معماری و رسم الخطشان دال بر نمود روان جمعیشان است.
آیا ارتباط و تحول سه عامل محیط – زبان – روان دارای ترتیب خاصی است یا تغییر هر یک توامان و متقابل است؟ آیا روان جمعیای میتواند بدون ایجاد زبان خاصی وجود داشته باشد؟ چه زمانی اولین انسان صحرانشین برای اولین بار در خواب برف دید؟