«برگزیت» در قامت هیتلر؛ یادداشتی بر فیلم «تاریک ترین ساعت»
فیلم سینمایی تاریک ترین ساعت “Darkest Hour” اثری است به کارگردانی جو رایت بر اساس نوشته ای از آنتونی مک کارتن، کاری مشترک از انگلستان و ایالات متحده آمریکا که برای اولین بار در اول سپتامبر ۲۰۱۷ در جشنواره فیلم «تلیورای» به نمایش درآمد. با تمام بحث ها و جنجال هایی که در مورد این اثر شده است، باید گفت که برآیند کاری مک کارتن و رایت آن چنان که باید چنگی به دل نمی زند. شاید کارگردانی تاریک ترین ساعت از قوام نسبی برخوردار باشد، اما موید یک اثر متفاوت، تاثیرگذار و عمیق هم نیست. سراسر اثر از سرگردانی میان سیاست، دیپلماسی و زندگی خصوصی وینستون چرچیل به شدت ضربه خورده است. اگر چه فیلم به دنبال هویت بخشی از نخست وزیر بریتانیا می گردد، ولی نهایتا برشی مقطعی از خلق وخو، عادات و مشکلات روزهای اولیه حضور او در ساختمان دهم خیابان داونینگ (ساختمان نخست وزیری بریتانیا) را به نمایش می گذارد.
باید گفت که بزرگترین نقص های فیلم تاریک ترین ساعت به فیلمنامه آنتونی مک کارتن باز می گردد، به گونه ای که می توان نویسنده درام را مادر ضعف های اثر نامید. اولین ضعف در درام به سرگردانی در موضوع و پلات درام باز می گردد. آیا مک کارتن به دنبال بیوگرافی سینمایی چرچیل است، یا درام را آن چنان که اصرار دارد باید یک مانیفست تمام عیار سیاسی تلقی کرد؟ از آن سو آیا فیلمنامه مک کارتن را می توان یک اثری سطحی تصور کرد که با تقریر مخصوص به خود از روزهای آغازین جنگ جهانی دوم، سعی در بازگویی خاطرات تکراری و البته دست کاری شده تاریخ دارد یا این که قلم نویسنده به ویژه در اواخر داستان به سمت خلق یک ملودرام نارسیسیستی می رود. آن چه مسلم است در فیلمنامه خبری از درام نیست؛ به واقع مک کارتن نتوانسته تاریخ را به درام و داستان گویی در بستری از کشش و تعلیق دراماتیک بدل کند. لذا بیان تمامی وقایع، شخصیت ها و تحولات موجود در فیلم که برگرفته از دل تاریخ البته با قرائت مک کارتن است، جز حضوری شماتیک طرفی به فیلمنامه در جهت عمق بخشیدن به آن نداشته اند.
کانون فیلمنامه تاریک ترین ساعت، کاراکتر وینستون چرچیل است. در تاریخ سینما و به خصوص در سال های اخیر آثاری، حال به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم زندگی و شخصیت وینستون چرچیل دست مایه ساخت برخی از آثار قرار گرفته که متاخرترین آن تاریک ترین ساعت است. البته سال ۲۰۱۶ هم فیلم “چرچیل” با نگاهی به زندگی او برپرده سینماها رفت که موفقیت چندانی را کسب نکرد. اگر چه مک کارتن سعی داشته در طول اثر خود چرچیلی متفاوت بسازد، اما در این حوزه چندان موفق عمل نکرده است. مساله اینجا است که کارکتر چرچیل واقعی است. اما واقعی بودن پرسناژ نمی تواند نگاه سابژکتیویته سینما را دست خوش محدویت کند، به واقع نباید نگاه ابژکتیویته و تقلید صرف از واقعیت، ولو به هر بهایی بر ساحت سینمایی این آثار شخصیت محور سایه سوء خود را بیندازد. اما مک کارتن درست بر خلاف این مساله، فنداسیون فیلمنامه خود را طراحی می کند. لذا تمامی پتانسیل فیلمنامه بر اساس ابژه هایی از وینستون چرچیل تعریف شده است. از تاکید بر وضعیت فیزیکیش و قرابت چهره تا نوع ادبیات و حتی عادات معروف چرچیل در تردید و لکنت در کلام، علاقه به کلاه، سیگار و مشروب؛ اما فیلمنامه تاریک ترین ساعت از این مزر در جهت عمق بخشیدن به کاراکتر چرچیل جلوتر نمی رود. چرا که تناقضات به شدت پررنگ موجود در پرداخت چرچیل آن چنان در طول داستان از ابتدا تا انتها مشهود است که هیچ کدام از جمله ها، اکت ها و عقایدش باورپذیر جلوه نمی کند.
در همان ابتدای فیلمنامه، داستان با حمله شدید کلمنت اتلی، رهبر حزب کارگر (جناح مخالف) در پارلمان و یا مجلس عوام به نویل چمبرلین، نخست وزیر حزب محافظه کار انگلستان آغاز می شود. اگر چه چرچیل هم حزبی چمبرلین است، اما سیاست مماشات با آلمان نازی را قبول ندارد. پلات هم بر همین اساس داستان با بهتر بگوییم بازگویی صرف تاریخی خود را تعریف می کند و در اواخر داستان هم با حضور چرچیل در مترو و نهایتا سخنرانی در پارلمان در سایه نگاه پوپولیستی اخته شده، به سمت نوعی ملودرام الکن سوق پیدا می کند. از نقطه آغازین تنش پارلمانی تا سخنرانی پایانی چرچیل در مجلس عوام، آن چه یافت نمی شود، دراماتیزه شدن تمامی وقایع و شخصیت های موجود در دل داستان است؛ تاریخ سینما نیست، اما سینما تاریخ است. این نکته فراموش شده فیلمنامه مک کارتن است. دیگر ضعف فیلمنامه درست برعکس نمایش اگزجره ابژه های چرچیل، به عدم نمایش جنگ باز می گردد. تمام درک قلم مک کارتن از جنگ جهانی دوم به خصوص سال ۱۹۴۰ میلادی در اثر بر انتقال سابژکتیویته دیالوگ میان کاراکترها و به ویژه مونولوگ های نسبتا طویل پرسناژ چرچیل باز می گردد. شاید این مساله به این دلیل باشد که داستان تاریک ترین ساعت تمامی هویت خود را بر درک چرچیل به عنوان ستون فقرات اثر بنا کرده است. اما با این تعریف باید پرسناژ چرچیل در داستان به مراتب از عمق بیشتری برخوردار می بود که اساسا چرچیلی که توسط مک کارتن خلق شده در این قد و قامت نمی گنجد. از همین رو چرچیل به عنوان موتور محرکه فیلمنامه مک کارتن در حد یک تیپ باقی می ماند.
دو نگاه سازش با هیتلر که داستان آن را با محوریت کاراکتر هالیفاکس نشان می دهد و نگاه مقابله با آلمان نازی به نمایندگی چرچیل هم اساسا با آن که در طول داستان سایه خود را نگاه می دارد، اما به پرداخت درست نمی رسد. هالیفاکس و چمبرلین که به مراتب از پرسناژ چرچیل در قوام به خود و حتی پیش بردن داستان ناموفق عمل کرده اند، بیشتر قالب ماقبل تیپ را به خود گرفته اند؛ به خصوص این که فیلمنامه هیچ گاه دلیل امتناع هالیفاکس را از سمت نخست وزیری در داستانش مطرح نکرد. این مساله و ابهام هایی از این دست به عنوان علامت سوال مانع از چفت و بست شدن این کارکترها در فیلمنامه می شوند. ضعف دیگر داستان در حضور به شدت مبهم دو پرسناژ زن باز می گردد. در این باره زمانی که کل داستان از نظر مخاطب می گذرد، با این سوال روبه رو می شود که حضور پرسناژ کلمنتین چرچیل به عنوان همسر وینستون چه کمکی به پرداخت و پیش برد داستان کرده است. آیا مک کارتن تمایل داشته چرچیل را مرد خانواده بداند و یا این که نقش کلمنتین در قوام بخشیدن به پرداخت کاراکتر وینستون چرچیل سبب حضور این پرسناژ در داستان شده است؟ اما دلیل حضور کلمنتین در فیلمنامه تاریک ترین ساعت هر چه باشد، تنها به دایره ضعف های اثر افزوده است. در ادامه کاراکتر الیزابت لایتون در قالب کاراکتر منشی و تایپیست چرچیل چه شناختی را به مخاطبش می افزاید. اساسا بودن یا نبودن لایتون چه تغییری را در فیلمنامه ایجاد می کند. همین مسائل سبب شده تا تمامی کاراکترها منهای خود وینستون چرچیل حتی در قامت تیپیکال هم ظاهر نشوند. حال به این ضعف ها تشتت در مرز سیاست و بازگویی صرف تاریخی، نگاه به شدت رادیکال ناسیونالیستی در عین حال سطحی داستان، نگاه خام تاویلی و هرمنویتک بر جنگ جهانی دوم را هم باید افزود. در سایه این نقص ها است که ما با فیلمنامه ای رو به روییم که توان گفتن حرفی را که می خواسته ندارد.
اما در گذار از مرز فیلمنامه به حوزه کارگردانی و اجرا باید گفت که اثر جان تازه ای می گیرد. اگر چه تاریک ترین ساعت را نمی توان جدی ترین فیلم جو رایت دانست. اما می توان گفت که تجربه ساخت آثار پیشین توانسته در خلق اثری متوسط به او کمک کند. نحوه دکوپاژ رایت تا اندازه ای نگاه و حال و هوای اثر را به تماشاگر منتقل می کند. در این راستا کارگردانی رایت سعی داشته تا از طریق برداشت های بلند و حرکت طولانی دوربین بیننده را با فضای اثر و به خصوص شخصیت چرچیل درگیر کند. در این میان یقینا نماهای کلوزآپ و اکستریم کلوزآپ از صورت و چشمان چرچیل تا اندازه ای این ارتباط بصری را علی رغم پرداخت ضعیف فیلمنامه جبران می کند. رایت حتی برای بیشتر کردن این حس از نمای دیدگاه (POV) استفاده می کند. مانند POVچرچیل در قبال کودک آواره فرانسوی از هواپیما یا نگاه های او از ماشین به مردم انگلستان. میزانسن ها هم در خلق هراس و سایه شوم جنگ جهانی تا حدودی موفق بوده است. فضای بارانی لندن، اتاق های تاریک همراه با دود، راهروهای تنگ و سنگی دوران جنگ در خلق هر چه بهتر میزانس ها کمک کرده است. چنانی که “وندی اید” در نوشته ای برای Screen Internationalمعتقد است که تاریک ترین ساعت توانسته دود سیگار را در تاریخ بدماند و شراب را در آن جاری کند. اگر چه این توصیف به شدت اغراق آمیز است، اما در این میان یقینا نماهای برونو دبونل، صحنه آرایی کیتی اسپنسر، طراحی لباس ژاکلین دورن به بعد اجرایی و کارگردانی نسبی اثر در چنین باورپذیری کمک شایانی کرده است. نسبی، چون که تمامی این نکات مثبت به معنای بی نقص نبودن کار جو رایت نیست. چنانی که در بستن برخی قاب ها فرم اجرایی کارگردان با ایراداتی روبه رو است. عمدتا این ضعف به پلان های مجلس عوام و اتاق جنگ چرچیل باز می گردد. مضاف بر این که اگر چه فرم اجرایی جود رایت مملو از میزانسن هایی است که از لحاظ زیبایی شناسی خود را بسیار چشم نواز نشان می دهد، اما از منظر کارکرد دراماتیک به دلیل ضعف جدی در دراماتیزه شدن شخصیت ها و وقایع بسیار ضعیف عمل می کنند. در همین راستا صحنه های اضافی موجود در فیلم هم تا حدودی باز بصری اثر را سنگین کرده است. به خصوص این که سکانس ها و پلان – سکانس ها ی به نسبت طولانی جو رایت در اثر به همراه تدوین والرییو بونلی (Valerio Bonelli) ریتم را تا اندازه ای کند کرده است.
در این میان بار اصلی فیلم سینمایی تاریک ترین ساعت “Darkest Hour” بر دوش گری اولدمن به خاطر بازی در نقش وینستون چرچیل است. اساسا باید گفت که اثر تنها در سایه بازی اولدمن است که توانسته قدری سروسامان بیابد. البته این بازی خیره کننده او اگرچه گلدن گلوب و اسکار سال ۲۰۱۸ را برایش به ارمغان آورد و توانسته به قوام بصری اثر کمک کند اما می تواند مسبب پیدایش چند ضعف دیگر در اثر نیز شود. ابتدا به ساکن، سایر بازیگران که به واسطه ضعف در فیلمنامه نقششان چندان در اثر دیده نشده در سایه بازی گری اولدمن بیش از پیش به حاشیه رفته اند. در این رابطه فیلم به شخصیت های مکمل داستان اعتنای چندانی نکرده است، در صورتی که می شد با پرداخت بهتر و تعریف یک دیالکتیک عمیق تر با چرچیل، هم به درک بهتری هم از وضعیت نخست وزیر بریتانیا رسید وهم سایر پرسناژها را با درام نداشته اثر گره زد. لذا بازی های کریستین اسکات توماس، بن مندلسون یا اسیتفن دیلن زیر سایه سنگین بازی گری اولدمن به محاق رفته اند. اما نکته مهم دیگر طراحی گریم “کازوهیرو تزوچی” ژاپنی است که جایزه بهترین طراحی چهره را در نودمین دوره اسکار برایش به ارمغان آورد. تبدیل کردن گری اولدمنی که در حالت طبیعی خود هیچ گونه شباهتی به وینستون چرچیل ندارد، یقینا از گریم تزوچی بر می آید که توانسته در کنار بازی خودب اولدمدن، آن هم زیر چنین گریم سنگینی بهترین ورژن تاریخ سینما را از شخصیت وینستون چرچیل بسازد. اما نکته اینجا است که اگر از مرز گریم تزوچی و بازی اولدمن عبور کنیم، اثر نکته چندان شاخص جدی دارماتیک و سینمایی را برای عرضه در حوزه اجراء ندارد.
فرامتن
فیلم سینمایی تاریک ترین ساعت “Darkest Hour” در بن مایه غیر سینمایی خود نکات و حرف های مهمی برای گفتن دارد. شاید در نگاه اول بسیاری معتقد باشند که اثر در لایه های فرامتن خود به دنبال تطهیر چهره وینستون چرچیل باشد. اما سوال مهم اینجا است که اساسا در سال های پایانی دهه دوم قرن بیست و یکم و گذشت بیش از ۷ دهه از جنگ جهانی دوم چه نیازی به تطهیر چهره چرچیل در آن دوران احساس می شود؟ شاید باید گفت که اگر چه اثر در ظاهر حول محور کاراکترش وینستون چرچیل در بستر سال های آغازین جنگ جهانی دوم می گردد اما مساله فراتر از بازگویی صرف تاریخ جنگ جهانی دوم است. نگاه نارسیسیستی آمیخته با رنگ و بوی ناسیونالیستی موجود در فیلم که در برخی مواقع هم به شوونیسم تنه می زند، گویای نکات مهمتری است که بیشتر به حال وهوای امروز انگلستان شبیه است تا انگلستان اواسط قرن بیستم؛ شاید هم باید گفت که انگلستان کنونی در شرایطی مشابه با انگلستان در سال های آغازین جنگ جهانی دوم قرار دارد.
آن چه به نظر می آید تاریک ترین ساعت در پی بیان آن است، بازگشت به نوعی باورهای میهن پرستانه برای مواجه شرایط بسیار دشواری است که در سخنرانی پایانی چرچیل در مجلس عوام هم بر آن تاکید شد. اگر اثر به دنبال بازگویی شرایط سخت چرچیل در آن دوران بود و به عبارت دیگر اثر را یک بیوگرافی ساده می انگاشتیم پس چرا فیلم با یک پایان باز در سایه بستن درهای مجلس عوام، انگلستان را در مواجه با ماه ها و سال ها در نوعی انتظار نگاه می دارد، در صورتی که می توانست به راحتی در انتها به موفقیتهای انگلستان در جنگ جهانی دوم اشاره کند. اما ماه ها و سال های بسیار سختی که اثر به آن اشاره دارد با رصد شرایط انگلستان می توان گفت که رنگ وبوی واقعیت دارند. آینده سختی که حرکت پوپولیستی ۲۳ ژوئن ۲۰۱۶ در خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا یا همان برگزیت مسبب آن است. برگزیتی که می توان اکنون آن را در ردای حمله هیتلر و گرفتار شدن ارتش بریتانیا در دانکرک فرانسه تصور کرد. از همین رو است که فیم به جای درگیر کردن مستقیم مخاطب با هیتلر و ابژه های جنگ جهانی دوم تنها به خوانش سابژکتیوته آنها اکتفا می کند و به جای آن تاکید فیلم بر اختلافات داخلی و وضعیت سیاسی – اجتماعی انگلستان باز می گردد. لذا فیلم برای شرایط سخت پیش روی انگلستان راه چاره را در اتحاد و مبارزه علیه اروپا می داند. در همین راستا در طول فیلم، اثر سعی دارد با تکیه بر خودشیفتگی خاک گرفته انگلیسیش در قالب شخصیتی چون چرچیل انگلستان را مهیای شرایط دوران پسابرگزیتی کند. در نتیجه بهانه بازسازی تاریخ در آثاری از این دست هم همین موضوع است. اکنون انگلستان هم در شرایط سخت کنونی به اتحاد فرانسه و آمریکا چنانی که در فیلم به آن اشاره می شود نیاز دارد. شاید همین نیاز هم سبب شده تا به عنوان بخشی از دلایل حضور لندن در کنار پاریس و واشنگتن در جنگ سوریه عمل کند. اما انگلستان علاوه بر فرانسه و آمریکا به کمک هر کشور دیگر فرامنطقه ای نیاز دارد تا بتواند خود را مهیای شرایط برگزیت کند. شرایطی که سبب شد در اولین پس لرزه هایش دولت دیوید کامرون سقوط کند و در انتخابات پارلمانی زود هنگام ترزا می سکان هدایت انگلستانی را بر عهده بگیرد که باید خود را مهیای شرایط سخت آینده کند. شاید بیراه نباشد که در جایی از فیلم به وضعیت نه چندان مناسب مالی چرچیل و صرفه جویی اقتصادی هم اشاره می شود که شاید مبین همین نگاه موجود در لایه های زیرین معنایی اثر باشد. مضافا این که فیلم بر بریتانیایی بودن خود تکیه دارد، نه انگلیسی بودنش. چرا که در سایه شرایط پسابرگزیتی احتمال استقلال طلبی اسکاتلند و در ادامه ایرلند شمالی و حتی ولز هم وجود دارد. لذا تاکید بر بریتانیایی بودن و حضور همه جامعه بریتانیا ازهر رنگ و نژادی برای مواجه با شرایط پسا برگزیتی بسیار حیاتی است. درسایه این نکات بدون شک بعد از تماشای فیلم تاریک ترین ساعت مخاطب غیر بریتانیایی به جای همزادپنداری با شرایط و مشکلات چرچیل تنها بازی و گریم را در ذهن خود حک می کند. اما مخاطب بریتانیایی وبه خصوص انگلیسی تاریک ترین ساعت را یک مانیفست سیاسی می داند که با ایجاد روحیه مضاعف در آنان نهیب شرایط سختی را می دهد.