وقتی دربارۀ ترجمه حرف می‌زنیم، دربارۀ چه حرف می‌زنیم؟

طی چند سال گذشته، شاهد اوج‌گیری محبوبیت ترجمۀ ادبی در هر دو کشور آمریکا و انگلستان (و شاید به‌ویژه در دومی) بوده‌ایم.

در این حال‌وهوای جدید است که دیدیم جایزۀ بین‌المللی من‌بوکر اصلاح شد تا شأن برابری برای مؤلف و مترجم قائل شود. وقتی اولین جایزۀ آن به رمان گیاهخوار۱ از هان کانگ رسید، ترجمۀ ادبی در کرۀ جنوبی هم در کانون توجهات قرار گرفته است. طبیعتاً در این زمینه اِجماعی وجود ندارد: برخی منتقدان کرۀ جنوبی، افسوس می‌خورند که دیگران جوایز خارجی را به منزلۀ یک‌جور همه‌پرسی دربارۀ کیفیت کل ادبیات کره‌ای حساب می‌کنند. اما در استقبال از گیاهخوار در وطن و خارج، دو جور اضطراب وجود دارد: اضطراب دربارۀ مسائل سیاست‌ورزی فرهنگی جایزه‌دهی، و اضطراب دربارۀ ماهیت و جایگاه ترجمه. توجه و قدردانی روزافزون از ترجمه و مترجم، تیشه به ریشۀ آن افسانه‌ای می‌زند که از دسترسی بی‌واسطه به اصل متن می‌گفت. این افسانه، یک فانتزی مشترک میان هر دو دستۀ خوانندگان ترجمه و اصل متن بود. ساده و واضح بگوییم، مردم دوست دارند باور کنند که جنگ و صلح را می‌خوانند، نه یک ترجمۀ انگلیسی از جنگ و صلح را؛ و آنچه دوست داشته‌اند (خواه یک کتاب منفرد یا یک فرهنگ) واقعاً همان چیزی است که تحسین شده است. این حقیقت که ترجمه یک هنر عمیقاً غریب و اغلب ضدشهودی است، همۀ این اضطراب‌ها را تشدید می‌کند. ترجمه شاید یگانه هنری است که نه‌تنها می‌تواند بد باشد بلکه می‌تواند خطا باشد، و هرگز عاری از نقص و خدشه نخواهد بود.

لذا اینکه بگوییم ترجمۀ انگلیسی من از گیاهخوار یک «کتاب کاملاً متفاوت» از اصل کره‌ای است، به یک معنا کاملاً درست است. چون ترجمۀ لفظیِ کاملاً دقیق امکان ندارد (روی هر دو زبانی که دست بگذارید دستور زبانشان کاملاً منطبق نیست، مجموعه لغاتشان با هم فرق دارد، حتی نقطه‌گذاری در هریک وزن متفاوتی دارد)، پس هیچ ترجمه‌ای نیست که «خلاق» نباشد. و هرچند اکثر ما مترجمان خودمان را «وفادار» می‌دانیم، تعاریف وفاداری هم متفاوت‌اند. چون زبان‌ها کارکردهای

توجه و قدردانی روزافزون از ترجمه و مترجم، تیشه به ریشۀ آن افسانه‌ای می‌زند که از دسترسی بی‌واسطه به اصل متن می‌گفت

متفاوتی دارند، بخش عمدۀ کار ترجمه آن است که از طریقی متفاوت بتواند تأثیری مشابه بگذارد؛ نه‌تنها تفاوت، تغییر و تفسیر کاملاً طبیعی‌اند، بلکه در حقیقت جزء لاینفک وفاداری‌اند.

شاید تصور شود که ترجمۀ گیاهخوار باعث بهبود آن اثر شده است، چون اصل متن هرگز به اندازۀ ترجمه‌اش موفق نبود؛ اما چنین تصوری بر پایۀ یک نگاه گزینشی است. بالاخره بخش میانی آن اثر، جایزۀ ادبی یی‌سانگ را از آنِ خود کرد که معتبرترین جایزۀ ادبی کرۀ جنوبی است. از هر چه بگذریم، موفقیتی که برند من‌بوکر نصیب یک کتاب می‌کند بی‌نظیر است؛ اعتباری هم که تشکیلات ادبی کره برای جوایز ادبی بین‌المللی قائل است، بسیار بیشتر از جوایز ادبی کره‌ای است. با تقریباً هر معیاری که حساب کنیم، Chaesikjuuija (عنوان کره‌ای گیاهخوار) اثری موفق بود که وقتی ترجمۀ انگلیسی من منتشر شد، یعنی هفت سال تمام پس از اصل کره‌ای، ۲۰ هزار نسخه فروخت و به چاپ چهاردهم رسید. تا آن زمان، ترجمه‌های گیاهخوار در چین، آرژانتین، لهستان و ویتنام منتشر شده بود، که چنین اتفاقی برای یک کتاب کره‌ای بسیار نامعمول است. ولی در اینجا هم، امپریالیسم فرهنگی موجب می‌شود که هیچ‌یک از آن ترجمه‌های غیرانگلیسی، هرقدر هم با استقبال مواجه شده باشند، نتوانند کتاب را به دامن موفقیت بین‌المللی پرتاب کنند. از نگاه من، نکتۀ مهم‌تر آن است که هریک از آن ترجمه‌ها، مثل نسخۀ انگلیسی من، نتیجۀ آن بود که یک مترجم آن‌قدر دلبستۀ کتاب شد که بخواهد وقتش را به آن اختصاص بدهد.

در آن هفت سال، اتفاق دیگری هم افتاد: کرۀ جنوبی، تجاوز یکی از زوجین متأهل به دیگری را جرم اعلام کرد. پس دربارۀ کتابی که این خشونت ساختاری فراگیر را افشاء می‌کند، ساده می‌شود فهمید چرا استقبال تشکیلات ادبی (عمدتاً مردان سالخورده) متفاوت از زنان کره‌ای بوده است که این کتاب را از اساس «افراطی و نامعمول» نمی‌دانستند. شاید آن تمرکز سهمگین بر جنبه‌های زیبایی‌شناختی گیاهخوار، روشی برای طفره رفتن از صحبت دربارۀ عناصر سیاسی‌اش باشد؟

تقدیر فوق‌العاده زیاد از هان کانگ برای مواردی هم بوده است که ربطی به مترجم ندارند؛ از قبیل: «تصویرسازی‌های قدرتمند» (گاردین)، «ساختار سه‌بخشی [درخشان]» و «اوج مهیب که در عین صداقت هیجانی، وهم‌آلود است» (پابلیشرز ویکلی). ساختار، پی‌رنگ، مضمون‌ها، شخصیت‌سازی و غیره همگی کار مؤلف‌اند. مترجمان، در اکثریت غالب موارد، به مسائل زبانی می‌پردازند: سبک، لحن، ضرباهنگ. و خوانندگان کره‌ای هان کانگ همواره روی سبک «شاعرانه» او دست گذاشته‌اند. یک مقاله در سال ۲۰۱۱ می‌گوید که او «به خاطر

ترجمه شاید یگانه هنری است که نه‌تنها می‌تواند بد باشد بلکه می‌تواند خطا باشد، و هرگز عاری از نقص و خدشه نخواهد بود

سبک منظوم و ساختارسازی پر از جزئیاتش توجه» جلب کرده است؛ یک مقاله در سال ۲۰۱۷ در کیانگیانگ شیمنون۲ می‌گوید داستانِ هان «شبیه شعر» است که در خور نثر کسی است که اشعارش هم منتشر شده‌اند، و از «سبک خاص لطیف و احساسی» او حرف می‌زند. درست است که این سبکِ منظوم در گیاهخوار کم‌رنگ‌تر از اعمال انسانی۳ و به‌ویژه کم‌رنگ‌تر از آخرین اثر او کتاب سفید۴ است که تقریباً مجموعه‌ای از اشعار منثور است؛ اما قطعاً چنین عنصری در گیاهخوار هست: یک سبک شاعرانۀ ظریف که در عین حال موجز و کتوم است. سعی من مطمئناً این نبود که یک سبک مزین و پرطمطراق در انگلیسی دربیاورم (رمان‌ها گرچه معمولاً تک‌آهنگ نیستند، اما شدتشان هم در لحظات مختلف کم و زیاد می‌شود)، و فکر هم نمی‌کنم که ناخودآگاه چنین شده باشد. خوانندگان و مرورکنندگان، سبک نگارش ترجمه را «ظریف» (ایندیپندنت)، «دقیق و موجز» (آیریش‌تایمز) و «خوشخوان» (نیواستیتسمن) توصیف کرده‌اند. آن‌ها از شاعرانگی‌اش هم حرف زده‌اند، بی‌آنکه بفهمند این دو امر شاید مانعه‌الجمع باشند: دبورا لوی آن را «شاعرانه ولی واقعی» نامید.

با این حال، برخی افراد معتقدند ترجمه‌ام، متن اصلی را که بیشتر ناب و کتوم بوده است تا شاعرانه، «بیش از حد شاعرانه» کرده است. ما مترجمان معمولاً بی‌رحم‌ترین منتقدان خودمان هستیم. به نظرم ترجمه‌ام جای انتقادات زیادی دارد. آنچه نگران‌ام می‌کند آنجایی است که میل به اثبات یک حرف خاص دربارۀ یک ترجمه، مشوق یک دیدگاه گمراه‌کننده دربارۀ اصل اثر می‌شود؛ که در این مورد یعنی آن شاعرانگی که من و بسیاری دیگر در نوشتار هان می‌بینیم. سبک ادبی فقط مثل اثرانگشت نشانۀ هویت نیست؛ بلکه کارکرد و دلالتی هم دارد. کارکرد، جزء سادۀ این ماجراست: کارکرد نثر دلنشین و کتوم گیاهخوار آن است که خشونت بی‌قرار آن را جبران کند، که نگذارد احساساتی و اغراق‌آمیز به نظر بیاید، که یادمان بیاورد می‌شود تیره‌ترین وحشت‌ها را در امور روزمره دید. دلالت، پیچیده‌تر است چون به بافت بستگی دارد: معاصران این مؤلف از چه سبک‌هایی استفاده می‌کنند؟ جریان اصلی کدام است؟ کدام‌یک معمولاً ستوده می‌شود و برچسب «مدرن»، «اصیل»، «تجربی» یا حتی «ادبی» نثارش می‌شود؟ ترجمه از کره‌ای به انگلیسی یعنی انتقال از زبانی که با ابهام، تکرار و نثر ساده راحت کنار می‌آید، به زبانی که دقت، ایجاز و غزل‌سرایی را می‌پسندد.

این نکته در آن واحد، هم یک تعمیمِ ناپخته و هم یک پدیدۀ مشهود است. سبک هر مؤلف در میزان فاصله‌ای مشخص می‌شود که از میانه می‌گیرد،

سبک ادبی فقط مثل اثرانگشت نشانۀ هویت نیست؛ بلکه کارکرد و دلالتی هم دارد

و لذا دلالتِ سبک هم قابل تفکیک از زبان نیست. به همین‌خاطر، ترجمه ناممکن به نظر می‌رسد. آنچه حداقل می‌توانیم بپذیریم این است که «پرچم» آنچه مثلاً تکرار یا نثر شاعرانه به نظر می‌آید، در زبان‌های مبدأ و مقصد در ارتفاع‌های متفاوتی کوبیده می‌شود؛ و همچنین اگر عُرف‌های زبان مبدأ همان‌گونه که هستند منتقل شوند، شاید گمان شود که مزاج خاص مؤلف‌اند یا حتی یک نوشتۀ بد هستند. کیفیت هم یکی دیگر از چیزهایی است که مترجمان می‌توانند تصمیم بگیرند به آن وفادار بمانند؛ بسیاری هم معتقدند که ما باید تا حد امکان در برابر بومی‌سازی مقاومت کنیم، و در باب سیاست مولد «ترجمۀ منحرف و متمرد» باید مقدمۀ مازو کازا بر کتاب ترجمۀ میزآشپزخانه۵ را خواند. در گیاهخوار حواسم بود که انحراف بیش از حد از عُرف‌های زبان ادبی انگلیسی، قوۀ کل نگارش را می‌کاهد و به حاشیه می‌راند، که خود آن قوه فی‌نفسه در از هم گسیختن رشتۀ افکار مخاطب بسیار توانمند است.

علت وجودی هر ترجمه‌ای، آن خوانندگانی‌اند که اصل اثر، بدون ترجمه، از دسترس‌شان دور می‌ماند. و به همین خاطر، همان‌طور که دنیل هان (نامزد فهرست نهایی جایزۀ من‌بوکر در سال ۲۰۱۶ و داور آن در سال ۲۰۱۷) توضیح می‌دهد، داوران «اصل و ترجمه را مقایسه نمی‌کنند تا فرآیندِ (تصمیم‌ها، ابتکارها، لغزش‌ها و…) انتقال از یک زبان به زبان دیگر را ارزیابی کنند،» بلکه سعی می‌کنند «کار نهایی انگلیسی‌زبان را فی‌نفسه بسنجند». این یک راه برای سنجش کیفیت ترجمه است، اما یگانه راه آن نیست. ترجمۀ ادبی هم می‌تواند در برابر امپریالیسم فرهنگی مقاومت کند و هم آن را دوام ببخشد؛ ما مترجمان باید از سوگیری‌های خودمان آگاه باشیم، و از تکثر رویکردهایی هم آگاه باشیم که دیگرانی با سوگیری‌ها و اهداف متفاوت از ما پیشنهاد می‌دهند. جایزه بُرده‌ام اما دلیل نمی‌شود که رویکردم به ترجمه بهترین یا یگانه رویکرد درست باشد؛ و سیاست هم دخیل است، چون رویکردم تا حد زیادی به‌واسطۀ زندگی و کار در انگلستان شکل گرفته است، یعنی همان‌جایی که این موفقیت، موفقیتی که رشک (برخی) را برمی‌انگیزد، در آن تعیین می‌شود.

تا حدی به این خاطر که در ارزیابی ترجمۀ ادبی در کرۀ جنوبی معمولاً مقایسه هم می‌شود، برخی نمی‌توانند بفهمند چرا علی‌رغم آن «لغزش‌هایی» که هان خاطرنشان کرده است، ترجمه‌ام تمجید شد و جایزه گرفت. همۀ مترجمان

«پرچم» آنچه مثلاً تکرار یا نثر شاعرانه به نظر می‌آید، در زبان‌های مبدأ و مقصد در ارتفاع‌های متفاوتی کوبیده می‌شود

عمیقاً به دقت اهمیت می‌دهند؛ همۀ مترجمان لغزش هم دارند، چون ما انسان هستیم. مقالات و ایمیل‌هایی که خطاهایم را فهرست کرده بودند روی سرِ منی آوار شد که دفعۀ اولم بود، و بسیار آشفته شدم. آیا درست می‌گفتند که من به‌خاطر سهل‌انگاری و غرور، به اثر هان کانگ خیانت کرده‌ام؟ لغزش‌هایم آگاهانه نبوده‌اند، چون او را تا حد تکریم دوست دارم و فکر می‌کنم اثرش یک نبوغ تام و تمام است؛ ولی اینکه جسارت ترجمه از زبانی را به خرج دادم که هنوز بر آن تسلط نداشتم چطور؟ اکنون چهار سال از زمانی می‌گذرد که گیاهخوار را ترجمه کرده‌ام، و هفت سال از زمانی که یادگیری کره‌ای را آغاز کردم، و اکنون چیزی را می‌فهمم که آن زمان نمی‌فهمیدم: یادگیری زبان نوعی رژۀ منظم به سمت «تسلط» نیست، و هیچ‌چیز بهتر از ترجمه‌کردن نمی‌تواند ترجمه را به شما بیاموزد. خوشحالم که اثر یک نویسندۀ مستعد را به مخاطبان بین‌المللی رسانده‌ام، و به قدر کافی وفادار بوده‌ام که اگر هم نه از جهت کمّی، حداقل از جهت کیفی استقبال مشابهی از آن شود. برخی به من می‌گویند که باید افتخار کنم، ولی صادقانه اینکه به همین احساس‌های متناقض دلخوشم. برای مایی که در موقعیت ممتاز قرار می‌گیریم، چنین نگرشی مفیدتر است چون تشویقمان می‌کند با متن‌ها، مؤلفان و سایر مترجمان برخورد مسؤولانه‌تر و بخشنده‌تری داشته باشیم.

با این حال، اگر به آن کمال ناممکن حداقل نزدیک‌تر شده بودم، آیا منتقدان مجبور نمی‌شدند بیشتر با خود کتاب درگیر شوند؟ اکنون که هان و من بالاخره وقت پیدا کرده‌ایم تا متن را برای چاپ‌های بعدی تصحیح کنیم، آیا آن اتفاق خواهد افتاد؟ شاید آری، شاید هم نه؛ چون برخی از آن چیزهایی که در پروندۀ «خطاها» گذاشته شد صرفاً تفاوت بود. شخص هان مدام وقت گذاشته است تا توضیح بدهد که مترجمان هم با ویراستاران و هم با خود مؤلفان مشورت می‌کنند، و هان ترجمه‌ام را خوانده است و عمدتاً به خاطر درآوردن لحن نوشتارش آن را دوست داشته است؛ ولی با همۀ این‌ها، باز هم برخی افراد روی حرف او حرف می‌زنند.

جای هیچ چون و چرایی نیست که ترجمه‌ها باید نقد شوند؛ تعاملِ انتقادیِ سرزنده و آگاهانه، بخشی از فرهنگ ترجمۀ شکوفاست. ولی اگر توجه نکنیم که هنجارهای ترجمه چه تفاوت‌هایی در کشورها و بافت‌های مختلف دارند، و همین مسأله چگونه می‌تواند رویکردهای فردی را شکل بدهد، فقط روی نقطۀ تفاوت انگشت می‌گذاریم به جای آنکه به تفاوت «بپردازیم.» در این مرحله، آنچه به نظر یک منتقد پذیرفتنی است، فقط ترجیح شخصی او را نشان می‌دهد و بس. همچنین ترجمۀ دوباره به زبان اصلی، یا مقایسه با یک ترجمۀ ادبی تخیلی،

ترجمه از آن کارهایی است که درباره‌شان می‌گویند: «هربار شکست می‌خوری، ولی بهتر شکست بخور»

برای ارزیابی تأثیر ترجمه نیز دشوار و به ظنّ قریب به یقین گمراه‌کننده است؛ بالاخره هر دوی این روش‌های جایگزین هم به اندازۀ ترجمه‌ای که آزاد یا خلاق حساب می‌شود، حاوی ذهنیت‌اند.

امیدوارم همچنان دربارۀ ترجمه حرف بزنیم، به این خاطر که همیشه حرف‌های بیشتری برای زدن هست، به‌ویژه دربارۀ لذت ترجمه؛ و به این خاطر که باید فکرهایمان را روی هم بگذاریم اگر می‌خواهیم تضمین کنیم پتانسیل ترجمه (شکستن هژمونی‌ها، عبور از تفاوت‌ها بدون امحای آن‌ها، و به چالش‌کشیدن افسانۀ نابغۀ یکتا) محقق شود، و در عین حال مخاطبان جدیدی برای صداها و دیدگاه‌هایی فراهم شوند که بدون ترجمه مسکوت می‌مانند یا تحت‌الشعاع صداهای دیگر قرار می‌گیرند، و برای آن آثار هنری که بدون آن‌ها زندگی‌مان کم‌مایه می‌شود. ما مترجمان باید دستاوردهای اخیر را بنیانی برای جلو رفتن کنیم، دستاوردهایی که تأثیر مستقیمی بر توانایی‌مان برای تقاضای دستمزد مناسب برای زندگی دارند، نه اینکه بگذاریم ما را با قلدری به پستوی خودمان برانند. دستمزدهای پایینی که به مترجمان می‌دهند، به بهانۀ اینکه در کارشان خلاقیت وجود ندارد، وقتی کنار اصرار بر «تواضع» قرار می‌گیرد، موجب می‌شود ترجمه اغلب حرفه‌ای زنانه قلمداد شود. تواضع معادل بی‌اهمیت شمردن خود نیست؛ افتخار به کارتان هم تکبّر نیست.

«بهترین راه ترجمه» بی‌معناست، اما چند پیشنهاد معدود در باب ترجمه وجود دارند که اگر پذیرش عمومی بیابند شاید گفت‌وگوهای سازنده‌تری رقم بزنند: تغییر دادن خیانت نیست؛ ویراستاران وجود دارند که عموماً هم نظرات قرص و محکمی دارند؛ تمجید از ترجمه، کاستن از ارزش اصل اثر نیست. در نهایت هم، هیچ ترجمه‌ای را نمی‌توان غایت ترجمه دانست. ترجمه از آن کارهایی است که درباره‌شان می‌گویند: «هربار شکست می‌خوری، ولی بهتر شکست بخور». به نظرم، من بد شکست نخوردم.

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب در تاریخ ۱۱ جون ۲۰۱۸، با عنوان «What We Talk About When We Talk About Translation» در وب‌سایت لس‌آنجلس ریویو آو بوکز منتشر شده است و وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۲ اردیبهشت ۱۳۹۷ آن را با عنوان «وقتی دربارۀ ترجمه حرف می‌زنیم، دربارۀ چه حرف می‌زنیم؟» منتشر کرده است.
•• دبورا اسمیت (Deborah Smith) مترجم داستان‌های کره‌ای است. ترجمۀ او از رمانِ هان کانگ با عنوان گیاهخوار جایزۀ بین‌المللی من‌بوکر سال ۲۰۱۶ را، همزمان، نصیب او و مؤلف اثر کرد.
[۱] The Vegetarian
[۲] kyunghyang shinmun
[۳] Human Acts
[۴] The White Book
[۵] Kitchen Table Translation

منبع: ترجمان

مطالب مرتبط