ادامه حیات در سایه حضور ترور؛ نگاهی به فیلم «باز شده»

فیلم سینمایی «بازشده» (Unlocked) محصول سال ۲۰۱۷ که ساخته کارگردان انگلیسی نه چندان توانمند سینما، مایکل اپتد بر اساس نوشته ای از پیتر اوبرایان است.

در مجموع فیلم چه در فیلم نامه و چه در حوزه اجرا و کارگردانی حرف چندان جدی برای گفتن ندارد. پلاتی رنگ و رو رفته که مانند آثاری از این دست تنها به دنبال ایجاد یک تریلر اکشن با تم جاسوسی به منظور پررنگ کردن تعلیق و دلهره در مخاطب است که در نهایت اثر با عقب ماندن از سایر فیلم های این چنینی حتی در هدف خود هم ناکام می ماند.

فیلم نامه و باز هم فیلم نامه سرآغاز مشکلات و کاستی های اثر است. موضوع حمله میکروبی در لندن، آن هم به وسیله C.I.A و بعد هم متهم کردن جامعه مسلمانان به این حمله به عنوان پلات اصلی داستان به قدری بد در داستان اثر چیدمان یافته است که در نهایت نمی توان منطقی داستانی را در چنین درامی پیدا کرد. اولین مشکل به این نکته باز می گردد که درام علیرغم مطرح کردن کاراکتر اریک به عنوان شخصیتی که مستقل از C.I.A به دنبال انجام دادن حمله میکروبی در لندن است، اما پرداخت شخصیتی او در خصوص دلایل انجام این عمل برای درک بهتر مخاطب به خوبی در داستان پرداخت نمی شود. اگر چنانی که درام عنوان می کند او (اریک) به دنبال انجام بهتر کار خود است، چرا بدون اطلاع C.I.A چنین اقدامی را انجام می دهد. اما اگر مساله به میهن پرستی اریک باز می گردد که فیلم نامه هیچ نشانی از این بعد او را به داستان ترزیق نمی کند. لذا زمانی که دغدغه و دلایل اقدامات آنتاگونیست اثر در سایه عدم داستان پردازی و شخصیت پردازی مناسب به یک پرداخت نرسیده باشد، می توان گفت که کل درام به گونه ای کمیتش لنگ می زند. چرا که موضوع حمله میکروبی از اساس بی منطق طراحی شده است. لذا عدم آگاهی و اطلاع C.I.A که با کاراکتر باب به عنوان سرپرست C.I.A در اروپا در داستان مطرح می شود و نیز بازی دادن تمامی عوامل M.I.5 در درام به نوعی منطق دراماتیک اثر را بیشتر زیر سوال می برد.

مساله بعدی هم به شخصیت پردازی های اثر باز می گردد. آلیس به عنوان کاراکتر محوری درام شخصیتی عنوان می شود که به دلیل شکست در ماموریت قبلیش سرخورده است. اما فارغ از خاطرات گویی شکست ماموریت قبلی شخصیت پردازی کاراکتر امیلی نشانی از این شکست و تاثیر آن را بر زندگی او نشان نمی دهد. اوبریان در جایگاه نویسنده اثر امیلی را به دو بخش در داستان تقسیم کرده است. بخش اول زنی سرخورده و جدافتاده از کارش که به باور پذیری نمی رسد و بخش دوم در تقابل با بخش اول ماموری که به دبنال کشف حقیقت است، اما این مهم هم در توان او دیده نمی شود. چرا که این هوشمندی در او پرداخت نشده است که بتواند از پس حل این ماجرا برآید. اگر درام عامدانه به این مساله اشاره ای می کرد در آن صورت می توانستیم  بگوییم که منطق داستان با اداپته شدن با این حقیقت به پرداخت رسیده است که می توانست در نهایت نقطه موفقیت اثر باشد. اما فیلم نامه تا پایان چنین مساله ای را مطرح نمی کند.

شخصیت بعدی هم کاراکتر جک است که به واقع می توان گفت ضعیف ترین پرداخت در کاراکترهای اثر را به خود اختصاص داده است. جک با انجام یک دزدی وارد داستان می شود. به موازات حضورش سعی دارد به عنوان مامور اریک مراقب اقدامات آلیس باشد. اما قلم اوبرایان به قدری در ترسیم شخصیت جک ضعیف است که در نهایت هم با یک مبارزه در اوسط داستان حذف می شود. لذا مخاطب از خود می پرسد که اساسا دلیل حضور جک در داستان و حذف یک باره او به چه منظوری بوده است؟ حضورش چه گره ای از داستان را باز کرده است؟ چه کمکی به درک بهتر مخاطی نه از درام  که حتی از خود کرده است؟ اساسا جک به پرداخت بهتر داستان چه کمکی کرده است؟

اما در خصوص کاراکتر اریک به عنوان شخصیت محوری آنتاگونیست فیلم نامه به خصوص در یک سوم پایانی داستان نمی تواند جذابیتی به درام اضافه کند. اما این را هم باید گفت شخصیت اریک علیرغم ضعف های بسیار زیادش به مراتب از دو کاراکتر آلیس و جک در طول داستان قابل تحمل تر است. دیگر کاراکترهای اثر از باب گرفته تا امیلی، امجد و یا شخصیت امام خلیل هم چندان طرفی را به اثر نمی بندند. در کل درامی که اوبریان به رشته تحریر درآروده است علیرغم موضوع مهم خود در سایه عدم منطق داستان پردازی و نیز ضعف در شخصیت پردازی نمی تواند چندان جدی گرفته شود.

اما به موازات فیلم نامه ناموفق اوبریان کارگردانی مایکل اپتد هم چندان دلچسب نیست. در حوزه اجرا اثر نشانی از کارگردانی یک تریلر جاسوسی و اکشن موفق ندارد. اپتد نه در دکوپاژ فیلم نامه و نه در طراحی میزانسن ها نتوانسته به گونه ای عمل کند که بتوان از دل آن به تعلیق، دلهره و یا همراهی مخاطب تا پایان برای کشف حقیقت در اثردست یافت. برای مثال آن میزانس و دکوپاژی که در صحنه مهم کشته شدن شخصیت اریک در فیلم ارائه شد؛ اپتد در جایگاه کارگردان به دنبال این مساله بوده که آن را با نمای لانگ شات، آن هم با P.O.V آلیس به نمایش درآورد. اما در نهایت برآیند کاری او در این خصوص به قدری ناکارآمد بود که اثر در انتها با زنده بودن اریک نمی تواند آن را به برگ برنده خود بدل کند. چرا که مرگ اریک چندان درست پرداخت نشده که حالا با زنده بودنش بتواند همراهی مخاطب را در پی داشته باشد. یا سکانس پایانی که به تقابل نهایی اریک و آلیس در حمله میکروبی به یک ورزشگاهی در انگلستان ختم می شود. باز هم اثر به کلیشه های قدیمی اکتفا کرده و هیچ خلاقیتی را نه در داستان پردازی و نه در حوزه اجرا و کارگردانی دارد. در این میان تدوین اندرو مک ریچل هم هماهنگی با یک تریلر ندارد. قطع نماها و نیز ریتم ایجاد شده به واسطه تدوینش نتوانسته بار یک تریلر جاسوسی و اکشن را به مخاطبش القا کند. خصوصا نماهایی که جرج ریچموند به تصوریر کشیده است. موسیقی استفان بارتون هم در اثر گم است. نه این که موسیقی سوار بر فیلم شود. اما باید همراه اثر باشد که در این مهم بارتون ناموفق عمل کرده است. لذا برآیند کاری حوزه اجرا و کارگردانی اثر به علاوه فیلم نامه نه چندان پخته و دلچسب اوبریان در نهایت ما را با اثری روبه رو می کند که مخاطب در پایان فیلم با این سوال روبه رو می شود که آیا اثر ارزش دیدن را حتی برای یک بار داشت؟!

فرامتن

فیلم سینمایی «بازشده» (Unlocked) با این که فیلم نه چندان جذابی در متن سینمایی محسوب می شود، اما در لایه های فرامتنی خود نکته مهمی را پوشش داده است. این که تا چه اندازه می توان حوادث و حملات تروریستی را در هر جای جهان به گردن مسلمانان و یا هر گروه دیگری انداخت. اثر به واقع نقدی بر رفتار جامعه غرب در تعریف از دشمن دارد. چرا که ذات امپریالیسم در تعریف دیگری به عنوان دشمن است. در این خصوص فیلم با حضور شخصیت اریک به عنوان یکی از اعضای C.I.A که به دنبال حمله میکروبی به انگلستان و بعد متهم کردن جامعه مسلمان اروپا به انجام چنین اقدامی است سعی دارد تداوم حیات غرب را در تعریف و زنده نگاه داشتن دیگر و یا دشمن تعریف کند.  لذا باید پرسید که از نمایش ۱۱ سپتامبر که به نوعی نقطه عطفی در تعریف دشمن با ماهیت اسلامی بود تا حملات متعدد چند سال اخیر در اروپا، آمریکا و دیگر نقاط جهان به نام طالبان، داعش و دیگر گروه ها تا چه اندازه می تواند متعلق به جامعه مسلمان باشد؟ در رابطه با همین پرونده قدیمی و در عین حال مشخص ۱۱ سپتامبر علیرغم گذشت ۱۷ سال باز هم آمریکا بهر برداری های خود را از آن می کند. در آخرین مورد آن سه ماه پیش در اردیبهشت ماه سال جاری دادگاهی با موضوع بررسی حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به آمریکا در نیویورک تشکیل شد که با رای قاضی آن «جرج بی دنیلز» ایران به اتهام مشارکت در حمله به مرکز تجارت جهانی نیویورک در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به پرداخت بیش از ۶ میلیارد دلارغرامت به خانواده‌های قربانیان این حادثه محکوم شد. مضافا این که در سال ۲۰۱۷ قاضی دانیلز در حکم دیگری ‌ایران را به پرداخت ۱۰ میلیارد دلار محکوم کرده بود. در آن حکم دادگاه آمریکا مقرر کرده است ایران به دلیل مشارکت در حملات ۱۱ سپتامبر باید به همسران قربانیان نفری ۱۲ میلیون و پانصد هزار دلار، والدین قربانیان ۸ میلیون و پانصد هزار دالر، کودکان آنها نیز با رقم مشابه و خواهران و برادران آنها نفری ۴ میلیون ۲۵۰ هزار دلار بپردازد. جالب تر اینجا است که در این حکم مبلغ خسارت شامل بهره پول از زمان رخداد حادثه نیز می‌شود. حال این که تمام جهان از سناریوهای پیدا و پنهان این حمله به اندازه کافی آگاه شده است. اما نمی توان از بهره برداری های سیاسی، مالی و غیره این حملات که جامعه مسلمان و به خصوص ایران در آن دخالتی نداشته است در طول این سال ها چشم پوشی کرد. اکون هم ترماپ دوباره با ماهیت ایران هراسی تهران را به سیبل وکنون حملات خود در جهان بدل کرده است تا بتواند در سایه تعریف دشمن و دیگری خود را زنده نگاه دارد، آن هم در ماه های منتهی به انتخابات مجلس سنا و مجلس نمایندگان آمریکا. لذا در نهایت فیلم “باز شده” در باره زخم های کهنه اما بازی است که غرب و به خصوص ایالات متحده آمریکا همچنان به دنبال تازه نگاه داشتن آن است تا بتواند هر زمان که می خواهد با نمایش آن به اهداف خود دست یابد؛ حیاتی در سایه حضور ترور.

 دیپلماسی ایرانی

مطالب مرتبط