آیا میهنپرستی از ملیگرایی بهتر است؟
چندی پیش امانوئل مکرون، رئیس جمهور فرانسه، در مراسم یادبود آتشبس جنگ جهانی اول گفت که ملیگرایی «خیانت به میهنپرستی است».
یکی از علل راهیابی این حرف به صدر اخبار این بود که آن را انتقادی از دونالد ترامپ میشمردند که در این مراسم حاضر بود. دیگر علت جلب توجه افکار عمومی این بود که این حرف یادآور یکی از معضلات حاد دنیای کنونی است: چطور میتوان احساس فراگیر ازهمگسیختگیِ فزایندهی جوامع را فرو نشاند بیآنکه به التهابات ملیگرایانه دامن زد.
به نظر مکرون، ملیگرایی، انحصاری، ستیزهجویانه و ایدئولوژیک است. میهنپرستی احساس عشق و آبرومندی است، احساس تعلق خاطر به یک محل یا سنت. جورج اورول هم به چنین تمایزی قائل بود. او در «یادداشتهایی دربارهی ملیگرایی» میگوید که میهنپرستی «دلبستگی به محل یا سبک زندگی خاصی است که به عقیدهی ما بهتر از آن وجود ندارد اما نمیخواهیم آن را بر دیگران تحمیل کنیم». میهنپرستی، «از هر دو جنبهی نظامی و فرهنگی، تدافعی است.» اما ملیگرایی، «از میل به قدرت انفکاکناپذیر است».
باوجوداین، نه مفاهیم ملیگرایی و میهنپرستی و نه رابطهی میان آنها به این سادگی است که اورول و مکرون میگویند.
ملیگرایی همیشه مثل شمشیر دولبه بوده است. از یک طرف، به تضعیف دستهبندیهای کوتهبینانهتر کمک کرده و به مردم اجازه داده تا با جمعی فراتر از محدودهی تنگ جامعهی دور و بر خود همذاتپنداری کنند، و نهادهایی را تأسیس کرده است که دموکراسی را جا میاندازند. از طرف دیگر، ملیگرایی به نهادینهسازی تمایز میان «ما» و «آنها» کمک کرده، ایدئولوژیهای میهنپرستی متعصبانه را تثبیت کرده و ایدهی همگونیِ فرهنگهای ملی را پرورش داده است. ملیگرایی میتواند در بعضی شرایط مترقی و در دیگر شرایط واپسگرایانه باشد. بر همین قیاس، میهنپرستی را نمیتوان صرفاً به احساس دلبستگی به یک محل یا سنت تقلیل داد. میهنپرستی، احساسی عمیقاً سیاستزده است و اغلب به تفرقه دامن میزند.
برای مثال، مناقشه بر سر «زانو زدن»، و نه ایستادنِ، کالین کپرنیک و دیگر بازیکنان لیگ ملی فوتبال آمریکایی در هنگام پخش سرود ملی آمریکا به نشانهی اعتراض به قتل سیاهپوستان این کشور به دست نیروهای پلیس را در نظر بگیرید.
لنگستن هیوز، شاعر بزرگ جنبش «نوزایی هارلِم»، در شعر «بگذارید آمریکا دوباره آمریکا شود» میگوید: «هرگز برابری از آنِ من نبوده است/ در این “میهن آزادگان” آزادی هم از آنِ من نبوده است.» او میافزاید:
«آی آدمها، بگذارید آمریکا دوباره آمریکا شود-
سرزمینی که هنوز آنچه میبایست بشود، نشده است-
اما باید بشود-سرزمینی که در آن هر کسی آزاد باشد.»
رفتار کپرنیک یادآور گفتار هیوز است، هر دو خواهان آن هستند که آمریکا به آرمانهای ظاهریاش وفا کند. به نظر بسیاری چنین موضعی میهنپرستانه است. اما به عقیدهی منتقدانی مثل ترامپ، اعتراض کپرنیک، و بیتردید شعر هیوز (البته اگر از آن خبر داشتند)، بیاحترامی به آمریکا، توهین به پرچم این کشور و عمیقاً حاکی از فقدان حس میهنپرستی است.
در فرانسه هم تصمیم مکرون به تجلیل از فیلیپ پِتَن به خاطر «عظمتش» در جنگ جهانی اول، به رغم رهبری حکومت (هوادار نازیِ) ویشی پس از اشغال کشور به دست آلمانیها در سال ۱۹۴۰، هیاهو به پا کرد. میهنپرستی ممکن است به معنای گرامیداشتن گذشته باشد. اما این که چگونه گذشته را گرامی بداریم و چه کسی را گرامی بداریم، میتواند تفرقهانگیز باشد.
اگر میهنپرستی سیاسی شده باشد، مخالفت با آن هم سیاسی شده است. وقتی میگویند «این مغایر با حس میهنپرستی است» در واقع میخواهند مخالفت را، به طور رسمی از طریق قوانین، و به طور غیررسمی از طریق فشار اجتماعی، از بین ببرند. اگر بگوییم میهنپرستی، احساسی غیرسیاسی و سرشار از دلبستگی به یک محل یا سنت است صرفاً خاموش کردن صدای مخالف را آسانتر کردهایم.
برخی خواهند گفت که این نوعی سوءتعبیر است. «جایی مایه مباهات»، گزارش منتشر شده از طرف اندیشکدهی «دموس» در سال ۲۰۱۱، نشان داد که برای اکثر مردم، غرور ملی بیش از آن که ناشی از تاریخ یا نهادها باشد حاصل فعالیتهای سادهی روزمره، از قبیل کارهای داوطلبانه و امدادرسانی در جامعه، است. برای مردم، هیچ چیز به اندازهی دیگر آدمها و کارهایشان ارزشمند و مایهی غرور نیست.
به نظر اورول و مکرون، میهنپرستی یعنی همین احساس غرور بیسروصدا. بنا به گزارش «دموس»، مردم نسبت به «هر گونه تلاش برای سیاسی کردن احساسات میهنپرستانهی عادی خود به شدت مشکوکاند و به بحثهای روشنفکرمآبانه دربارهی احساس غرور نسبت به کشورشان عمیقاً بدبیناند.»
غرور مدنی یکی از عناصر سازندهی مهم جامعه است. یکی از دلایل شیوع احساس ازهمگسیختگی در جوامع کنونی، زوال جامعهی مدنی و سازمانهایی است که چنین غروری را تقویت میکنند. اما اگر غرور مدنی و میهنپرستی را یکی کنیم، هر دو را بیمعنا کردهایم.
در بسیاری از نقاط بریتانیا، مردم در واکنش به کاهش هزینههای دولت، کتابخانههای محلی ساختهاند یا محلهایی برای ارائهی غذای رایگان به فقرا ایجاد کردهاند. این همان غرور مدنی است. بیتردید غرور مدنی در اصل یعنی احساس علاقه به یک محل و ساکنانش. اما اینها در عین حال کارهایی سیاسی، و حتی نوعی نافرمانی مدنی، هستند. اگر آنها را عناصر سازندهی مهم میهنپرستی بشماریم از اهمیتشان، و، در واقع، از اهمیت سیاسی جامعهسازی، کاستهایم. به قول هیوز:
«آی آدمها، بگذارید سرزمینم سرزمینی شود که در آن آزادی را
با تاجِ گلِ دروغین میهنپرستی نمیآرایند.»
ترجمه: عرفان ثابتی
منبع: آسو
کنعان ملک نویسنده و سخنور بریتانیاییِ هندیتبار است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلی زیر است: