فرید خروش:آینده سیاسی محمدکریم خلیلی؛ دو تفسیر و یک دیدگاه
اینک که مدتی کوتاه به پایان دوره معانت ریاست جمهوری استاد محمدکریم خلیلی باقی مانده است، در محافل سیاسی و حلقات نخبگان جامعه هزاره گمانه زنی های متفاوتی در مورد آینده سیاسی او مطرح شده است. رقبا و مخالفین سیاسی استاد خلیلی با این استدلال که او به زودی دیگر در ساختار قدرت حضور نخواهد داشت، آینده سیاسی او را خاتمه یافته می دانند. در جانب مخالف اما هواداران استاد خلیلی به این نکته تأکید می کنند که کسی که علیرغم داشتن مخالفین و رقبای سرسخت سیاسی چه در سطح افغانستان و چه در درون جامعه هزاره، توانسته است به مدت ۱۲ سال در درونی ترین حلقه قدرت سیاسی افغانستان حضور داشته باشد، در آینده نیز حتی بدون حضور رسمی در قدرت، یکی از بانفوذترین سیاستمداران افغانستان باقی خواهد ماند.
اما فراتر از استدلال موافقین و مخالفین که نمی تواند عاری از حب و بغض باشد، در یک ارزیابی واقع بینانه اگر شاخص ها و الگوهای رفتاری استاد خلیلی در عرصه سیاست، معیاری برای سنجش آینده سیاسی او باشد، به احتمال بسیار زیاد وی همچنان یکی از سیاستمداران تأثیرگذار در عرصه سیاست افغانستان باقی خواهد ماند. اما این شاخص ها و الگوهای رفتاری استاد خلیلی یا در واقع فاکتورهایی که در طول ۱۲ سال به صورت مؤثر از آن بهره جسته و او را تبدیل به سومین مقام عالیرتبه افغانستان کرده است کدامند؟
حزب وحدت به عنوان میراث سیاسی شهید مزاری
چند سال پیش من در مقاله ای تحت عنوان «حزب وحدت و پوسیدگی ساختاری؛ در جستجوی یک آلترناتیو جدید» عواملی را که منجر به ناکارآیی حزب وحدت اسلامی شده بود نقد کرده و پیشنهاد کرده بودم در صورتی که این حزب قادر به نوسازی ساختار خود مطابق با شرایط جدید نشود، هزاره ها باید در جستجوی یک سازمان سیاسی جدیدی برآیند که بتواند پاسخگوی نیازهای آنها در دوره پساجهاد و پساطالبانی باشد. تا جایی که به مشکلات ساختاری حزب وحدت مربوط می شد، پیش بینی من درست از آب درآمد و این حزب به چند شاخه منشعب شد. اما آن بخش از نوشته من که یافتن یک آلترناتیو جدید و متفاوت را پیشنهاد کرده بود، به درستی تحقق نیافت و چند حزبی که تلاش کردند بدیلی برای حزب وحدت اسلامی باشند، نه موفق شدند ساختار سازمان یافته تر از این حزب بسازند و نه جایگاه اجتماعی قوی تری نسبت به این حزب در بین هزاره ها بدست آوردند. بنابراین، با تمام ضعف های موجود در ساختار حزب وحدت، این حزب حتی بعد از انشعاب نیز به عنوان معتبرترین حزب هزاره ها در عرصه سیاست افغانستان باقی مانده است و حضور 12 ساله رهبر این حزب، استاد خلیلی، به عنوان معاون رئیس جمهور گواهی بر این استدلال است.
در تمام سالهای گذشته بخشی از جایگاه اجتماعی و نفوذ سیاسی استاد خلیلی مربوط بوده است به اینکه سکان رهبری حزب وحدت اسلامی را به عهده داشته است. در ضمیر و عاطفه جمعی بخش بزرگی از جامعه هزاره، حزب وحدت اسلامی هنوز به عنوان حزبی مطرح است که رهبر شهید استاد مزاری نه تنها در ایجاد و سازماندهی آن نقش بنیادی داشت بلکه در یکی از حساس ترین مقاطع تاریخی، یعنی دوران مقاومت غرب کابل که عمیقاً با عواطف، غرور و دست آوردهای بعدی آن مقاومت پیوند خورده است، رهبری آن را به عهده داشته است. به تعبیر دیگر، بخش بزرگی از هزاره ها همچنان حزب وحدت اسلامی را میراث سیاسی بر جا مانده از رهبر شهید استاد مزاری می دانند و طبعاً استاد خلیلی را به نحوی میراثدار و امانتدار این میراث سیاسی تلقی می کنند. این عامل باعث نوعی نفوذ معنوی و ماندگار حزب وحدت در درون هزاره ها شده است. تجربه ثابت کرده هر حزبی که در یک مقطع حساس از نظر عاطفی و احساسی رهبری و هدایت جامعه را به عهده اشته، نفوذ آن در آینده به سادگی قابل از بین رفتن نیست. بنابراین، در یک آینده قابل پیش بینی که استاد خلیلی همچنان رهبری حزب وحدت را به عهده خواهد داشت، این حزب یکی از فاکتورهایی است که نفوذ سیاسی او را در عرصه سیاست افغانستان حفظ خواهد کرد.
بهره گیری از دیپلماسی و چانه زنی سیاسی به جای تعارض و تقابل و هیاهو
حتی در زمان سازمان نصر افغانستان و بعدتر در دوره حزب وحدت اسلامی، استاد خلیلی بیشتر به عنوان یک چهره دیپلمات حزب شهرت داشت. در آن دوران استاد خلیلی همیشه یکی از چهره های اصلی تیم مذاکره کننده حزب وحدت با سایر احزاب و جریان های سیاسی به شمار می رفت. در حال حاضر نیز چه هواداران استاد خلیلی و چه مخالفین سیاسی او معترف هستند که وی ذاتاً سیاستمداری دیپلمات است که آداب و نزاکت دیپلماتیک را چه در بده بستان های سیاسی و چه در تعامل با مردم به خوبی رعایت می کند.
بعد از فروپاشی حکومت طالبان و روی کار آمدن حکومت جدید، استاد خلیلی در تعاملات سیاسی اش با هسته قدرت از این استعداد ذاتی اش بیشترین بهره را برده است. او در تعاملات سیاسی اش همیشه از ایجاد هیاهو پرهیز کرده و به جای آن از عنصر دیپلماسی و مذاکره و تفاهم بهره جسته است. این ویژگی از او یک چهره اهل مدارا و تفاهم نزد شرکا و حتی رقبای سیاسی اش ترسیم کرده است و این امر به نوبه خود روی حفظ جایگاه و موقعیتش در هسته قدرت تأثیر اساسی داشته است.
در افغانستان هنوز بافت قدرت، سنتی است. این بافت سنتی باعث شده است طیفی از «سیاستمداران متنفذ» بوجود بیایند که حتی در صورت نداشتن مقام رسمی دولتی، باز هم می توانند نفوذ سیاسی شان را در تعیین و جابجایی مقامات بالای دولتی حفظ کنند. با توجه به این موضوع، حتی بعد از ختم دوره معاونت، استاد خلیلی قادر است با تکیه بر این تجربه و توانمندی اش همچنان رابطه و تعاملش را با هسته قدرت، شخصیت ها و جناح های مسلط بر قدرت حفظ کند و از طریق جابجایی افراد مورد اعتمادش در ساختار دولت نفوذ سیاسی اش را تداوم بخشد.
پیروی از سنت مدارا و میانه روی
در میان هزاره ها عده ای آقای خلیلی را به محافظه کاری متهم کرده اند. از دید آنها، مصداق های محافظه کاری استاد خلیلی اینها هستند: او در طول سال هایی که به عنوان معاون رئیس جمهوری در قدرت بوده است، در جهت برآورده شدن خواسته ها و مطالبات مردم هزاره در برابر دولت و رئیس جمهور به صورت جدی موضعگیری نکرده است؛ استاد خلیلی در برابر تبعیض های موجود علیه هزاره ها اعتراض نکرده است؛ استاد خلیلی نتوانسته است به میزان عادلانه هزاره ها را در ساختار دولت جابجا کند؛ در طول 12 سال گذشته مناطق هزاره نشین از کمک های جامعه جهانی و بودجه انکشافی دولتی بی بهره مانده است و استاد خلیلی نتوانسته است در این مورد مؤثر واقع شود و…
در مورد اینکه رهبران سیاسی هزاره برای برآورده شدن عادلانه خواسته های سیاسی مردم شان رویکرد تند و انتقادی پیشه کنند یا شیوه تعامل و همکاری با دولت را برگزینند، اما و اگرهای جدی و نظریات متفاوتی وجود دارد. به عنوان نمونه عده ای از مردم و نخبگان فکری جامعه هزاره رویکرد تهاجمی و انتقادی استاد محقق را در برابر دولت مثمر ثمر می دانند و عده ای دیگر شیوه ملایم و همسو بودن استاد خلیلی با دولت را مفید ارزیابی کرده اند. کسانی که طرفدار رویکرد استاد محقق هستند، روی این موضوع تاکید کرده اند که طی سالهای گذشته نمودار حضور هزاره ها در قدرت سیاسی به وضوح سیر نزولی داشته است و این بدان علت است استاد خلیلی به عنوان عالی ترین نماینده هزاره ها در قدرت، نتوانسته است جلو این تنزل جایگاه را بگیرد. در نتیجه برای به دست آوردن مطالبات سیاسی هزاره ها باید به شیوه انتقادی استاد محقق و با بهره گیری از ایجاد موج اعتراضی، دولت را تحت فشار قرار داد تا به خواسته های مردم هزاره تمکین کند. در نقطه مقابل، استدلال کسانی که به رویکرد استاد خلیلی برای تأمین مطالبات سیاسی هزاره ها باورمند هستند این است که با در نظرداشت اقلیت بودن هزاره ها از نظر قومی و مذهبی، مناسب ترین شیوه این است که رهبران سیاسی هزاره با دولت برآمده از اجماع جامعه جهانی همراه و همگام باشند و مطالبات سیاسی را به دور از بحران سازی و در پرتو چانه زنی ها و تعاملات سیاسی به دست آورند. تأکید این دسته بر این است که در شرایطی که کشور درگیر بحران و ناامنی است، تبدیل شدن هزاره ها به یک جبهه معترضِ دیگر می تواند از یک سو بر شدت بحران های افغانستان بیفزاید و از سوی دیگر تعارض با دولت لزوماً به برآورده شدن مطالبات سیاسی ختم نمی شود.
صرف نظر از استدلال موافقین و مخالفین دو رویکرد ذکر شده در بالا، آنچه که روشن است برای رسیدن به مطالبات مشروع و عادلانه هزاره ها به کارگیری هردو شیوه لازم و ضروری است. اما اینکه بر اساس هوشمندی سیاسی و شرایط زمانی، تشخیص داده شود که کدام رویکرد در چه زمان و به چه شیوه به کار گرفته شود، از اهمیت اساسی برخوردار است. به عنوان نمونه، بعد از روی کار آمدن دولت مجاهدین، شهید مزاری به عنوان رهبر سیاسی هزاره ها با این استدلال که در ایجاد ساختار دولت مجاهدین احزاب و رهبران سیاسی هزاره نقشی نداشته و به هزاره ها سهم عادلانه در قدرت داده نشده، رویکرد تعارض با دولت برهان الدین ربانی را در پیش گرفت. در همان زمان کسانی چون محمد اکبری، سیدعلی جاوید، سید مصطفی کاظمی، سید حسین انوری و شیخ آصف محسنی با تشبیه عملکرد شهید مزاری به بغاوت علیه دولت اسلامی، مسیر همراهی و تعامل با دولت را در پیش گرفتند. سه سال مقاومت غرب کابل هزینه سنگینی را بر جامعه هزاره تحمیل کرد، اما بعدها به اثبات رسید که بر اساس هوشمندی سیاسی، تشخیص و جهتگیری شهید مزاری صحیح و درست بوده است نه تشخیص مخالفین و رقبای سیاسی اش. اگر سرسختی مزاری در مقاومت سه ساله غرب کابل نمی بود، در اجلاس بن اول که ساختار حکومت فعلی شکل گرفت هرگز سهمی به هزاره ها داده نمی شد. مقاومت سه ساله غرب کابل به رهبری شهید مزاری نه تنها توجه جامعه جهانی و کشورهای دخیل در قضیه افغانستان را به هزاره ها و حقوق سیاسی و اجتماعی آنان جلب کرد، بلکه مهمتر از آن اعتماد به نفس از دست رفتۀ اجتماعی و فردی را به هزاره ها بازگرداند که امیر عبدالرحمن خان آن را تا مغز استخوان در وجود هزاره ها نابود کرده بود.
اما شرایط سیاسی بعد از سقوط طالبان و روی کار آمدن حکومت جدید در افغانستان بسیار متفاوت از دوره حکومت مجاهدین و طالبان بوده است. در ساختار حکومت برآمده از اجلاس بن، برای نخستین بار برای هزاره ها سهمی نسبی در نظر گرفته شد که با دوره های قبلی متفاوت بود. از طرف دیگر، سیستم سیاسیِ روی کار آمد که نه تنها برای افغانستانِ درگیر گسست های اجتماعی و قومی مناسب ترین سیستم سیاسی است، بلکه برای هزاره ها تنها سیستم سیاسی موجود است که می تواند مشارکت سیاسی آنها را در قدرت تأمین کند. برای هزاره ها به غیر از سیستم دموکراسیِ نیم بندِ موجود، هیچ آلترناتیو دیگری وجود ندارد. بنابراین اگر از این زاویه به قضیه نگریسته شود، اولین رسالت سیاسی رهبران هزاره باید کوشش در جهت حفظ نظام سیاسی موجود باشد. وقتی از نظام سیاسی موجود صحبت می شود، منظور نفسِ یک نظام دموکراتیک است؛ نه فساد و نواقصی که حکومت فعلی با آن دست به گریبان است.
شرط اول و بنیادی تلاش برای حفظ نظام سیاسی موجود پرهیز و دوری از خشونت است. خوشبختانه کارنامه هزاره ها در طول 12 سال گذشته درخشان و هوشمندی سیاسی آنان قابل ستایش است. شعور جمعی هزاره ها به خوبی این را دریافته است که روی کار آمدن هرنوع نظام سیاسی دیگر- پادشاهی، جمهوری اقتدارگرا، طالبانی، جهادی- نوعی عقبگرد به گذشت است. به همین سبب در تمام انتخابات های 12 سال گذشته آنان بالاترین میزان مشارکت را از خود به نمایش گذاشته اند و با پرهیز از خشونت، صادق ترین و سختکوش ترین مدافعین نظام سیاسی موجود بوده اند.
اگر پرهیز از خشونت و محافظت از نظام سیاسی موجود را یک اصل استراتژیک برای هزاره ها تلقی کنیم، این اصل چیزی نیست جز اتخاذ سیاست میانه روی توسط هزاره ها که استاد خلیلی بیش از هر رهبر دیگر هزاره آن را به کار بسته است. دلایل متعددی ممکن است در اتخاذ رویکرد میانه روانه توسط استاد خلیلی وجود داشته باشد. بعضی ها این رویکرد میانه روانه او را دلیلی بر محافظه کاری وی دانسته اند و عده ای آن را در راستای منافع حزبی و شخصی اش تحلیل کرده اند. اما فراتر از این تحلیل، اگر ما برآیند نهایی این سیاست را برای منافع کلان هزاره ها در نظر بگیریم، هزاره های در یک دهه گذشته از سیاست میانه روانه بیشتر سود برده اند تا زیان. سوال اساسی اینجاست که اگر هزاره ها سیاست میانه روانه را در پیش نمی گرفتند، چه آلترناتیو دیگری در اختیار داشتند؟ آیا آنها هم باید مانند طالبان دست به اسلحه می بردند؟ باید تبدیل به اپوزسیون سرسخت دولت می شدند و هر روز دست به اعتراض و اعتصاب می زدند؟ هیچیک از این رویکردها با عقلانیت سیاسی و نیز تنگناها و وضعیت دشوار هزاره ها همخوانی ندارد. بنابراین، میانه روی تنها راه عقلانی است که به ترسیم یک چهره صلحجو و همگام با سیاست های جامعه جهانی از هزاره ها کمک می کند. در سایه اتخاذ یک سیاست میانه روانه بوده است که در ده سال گذشته مناطق هزاره نشین از امنیت کامل برخوردار بوده و در سایه این امنیت، فرصت های مناسب تری برای آموزش، تحصیل، ترمیم زیرساخت های اقتصادی و روانی جامعه فراهم بود است.
روشن است که رویکرد میانه روانه هزاره ها در یک دهه گذشته بیشتر به دلیل شرایط سیاسی و اجتماعی موجود بوده است. اما استاد خلیلی به عنوان عالیرتبه ترین رهبر هزاره ها در دولت نیز در ارائه یک چهره میانه رو و حامی نظام سیاسی موجود از هزاره ها نقش اساسی داشته است. او مطالبات سیاسی هزاره ها و حتی مطالبات حزبی اش را بیشتر از کانال های گفتگو و چانه زنی های سیاسی دنبال کرده است تا ایجاد هیاهو و بی ثباتی سیاسی. صرف نظر از این که میزان دست آورد سیاست میانه روانه استاد خلیلی برای هزاره ها چه مقدار بوده است، نکته اساسی اما این است که رویکرد مخالفِ این استراتژی، یعنی پیگیری مطالبات سیاسی هزاره ها با استفاده از تقابل و تعارض با دولت، نه تنها دست آوردی نداشته است، بلکه در بعضی موارد به بی ثباتی سیاسی و سرگردانی هزاره ها منجر شده است.
دوازده سال حضور مستمر استاد خلیلی در ساختار قدرت سیاسی و رویکرد میانه روانه وی به اضافه محدودیت ها و ملاحظاتی که پست معاونت ریاست جمهوری بر شیوه رفتاری و موضعگیری های وی تحمیل کرده بود، به این تلقی دامن زده بود که او در نبرد بر سر نفوذ در بین توده های مردم قافیه را به حریف باخته است. این گمانه زنی ها همزمان با نزدیک شدن به پایان معاونت ریاست جمهوری وی بیشتر تقویت شده بود. اما استاد خلیلی در مراسم یادبود از سالگرد شهادت رهبر شهید استاد مزاری که به نوعی یک آزمون مهم نیز برای سنجش پایگاه اجتماعی وی و حزب وحدت اسلامی تلقی می شد، به این گمانه زنی ها پایان داد. حضور هزاران نفر در هوای نامناسب و ریزش باران در مصلای شهید مزاری بیانگر توان بسیج اجتماعی استاد خلیلی بود که به نظر می رسید حتی رقبای سیاسی وی را نیز اندکی غافلگیر کرده باشد.
تنها چند روز به انتخابات ریاست جمهوری باقی مانده است. در این انتخابات استاد خلیلی معماری یکی از قوی ترین تیم های انتخاباتی را به عهده داشته است. چینش اصلی این تیم یعنی قرار گرفتن جنرال دوستم و استاد سرور دانش در کنار داکتر اشرف غنی احمدزی بر می گردد هماهنگی ها و کوشش های استاد خلیلی. هنوز برنده و بازنده شدن این تیم مشخص نیست، اما اگر نظرسنجی های به عمل آمده ملاک ارزیابی باشد و اگر انتخابات به صورت شفاف برگزار شود، تیم اشرف غنی احمدزی چانس برتر برای فتح ماراتُن انتخابات است. با توجه حساسیت انتخابات پیش رو و خاتمه یافتن دوره معاونت ریاست جمهوری استاد خلیلی، عده ای تداوم نفوذ سیاسی او را گره خورده با برنده شدن تیم اشرف غنی احمدزی می دانند. تردیدی نیست که در صورت برنده شدن تیم تداوم و تحول، استاد خلیلی یکی از معماران اصلی کابینه آینده نیز خواهد بود، اما با توجه به قراین موجود و فاکتورهایی که در این نوشته ذکر شد، حتی در صورت برنده نشدن تیم تداوم و تحول، وی همچنان یکی از سیاستمداران با نفوذ و تاثیرگذار در آینده باقی خواهد ماند. استاد خلیلی بارها مهارتش را در محاسبه دقیق فعل و انفعالات عرصه سیاست افغانستان نشان داده است و بسیار بعید است که مردی چون او که یکی از میراث داران سنت میانه روی و سیاست تعاملی در کشور است، به حاشیه سیاست رانده شود.
فرید خروش