اکرم عثمان، شهرنگار کابلی از میان ما رفت
داکتر محمداکرم عثمان، نویسنده و پژوهشگر نامآشنای کشور روز گذشته در کشور سویدن دار فانی را وداع گفت.
بستگان او اعلام کردند که روز دوشنبه او را به خاک میسپارند؛ اما این طرف در کابل، بسیاری در تلاشاند تا دولت را قانع کنند که پیکر او را به کابل بیاورند.
اکرم عثمان از پدری کابلی و مادری مزاری، در سال 1316 خورشیدی در هرات به دنیا آمد. در دانشگاه کابل و تهران درس خواند و دکترای خود را در رشتهی حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه تهران اخذ کرد.
او سالها گوینده و نویسنده برخی از برنامههای ادبی و اجتماعی رادیو و تلویزیون افغانستان بوده و برای مدتی مسئولیت اداره هنر و ادبیات آن مؤسسه را بر عهده داشت. عثمان مدتی هم به عنوان مسئول انیستیتوتهای تاریخ و حقوق در آکادمی علوم افغانستان کار کرده است.
پس از آن اکرم عثمان به وزارت امور خارجه رفت و پس از چندی به صفت قنسول افغانستان در شهر دوشنبه تاجیکستان و بعد از آن به عنوان کاردار سفارت افغانستان در تهران ایفای وظیفه کرد.
سپس راه مهاجرت را پیش گرفت و سویدن را برای ادامهی زندگیاش انتخاب کرد.
بیشتر اهالی فرهنگ، داکتر اکرم را با آثارش و به عنوان یک نویسنده میشناسند تا یک دیپلمات و یا گوینده رادیو. هر چند او در زمینههای سیاسی و حقوقی نیز پژوهشها و نوشتههایی دارد.
عثمان به تعبیر اسد بودا، نویسنده افغانی مقیم سویدن، داستاننویس شهری است. بودا در نوشتهای برای مرگ او مینویسد: «در میان بیشمار نویسندگان افغانستان که اغلب یا غرق عرفان و خدا هستند یا ستایشگرانِ هیچ و پوچ، اکرم عثمان روایتگر مشکلات و تناقضاتِ اجتماعی شهر بود».
حسین فخری، داستاننویس و از منتقدین ادبی، در جایی مینگارد: «بخش مهم آثار نویسنده را که تشخص بیشتر دارند و با نثر گرم و آهنگدار و در عین حال بی تکلف نوشته شده است، قصهی خانوادههای سنتی، کوچهها و گذرهای کهنه و رابطهها و سنن کاکهها و عیاران قدیم کابل تشکیل میدهند که عطر و طعم بیشتر ادبی و هنری دارند و داستانهای مَرداره قول اس، وقتی که نَیها گل میکنند و مرد و نامرد از همین گروهاند و شیفتهگان بیشماری دارند. رمان حجیم و پرآب و تاب تاریخی – ادبیِ «کوچهی ما» نیز اثریست در خور ستایش که نویسنده سالهای درازی از عمرش را وقف آن کرد و جایگاه ویژهای در تاریخ ادبیات داستانی به خود اختصاص داده است».
از نگاه برخی از منتقدین ادبی، «کوچۀ ما» مشهورترین اثر این نویسنده است. این کتاب بارها در داخل و خارج از افغانستان چاپ شده و مخاطبین زیادی داشته است. کوچهی ما، روایت روزمرهی اهالی کابل است.
اما از او نوشتهها و آثار زیادی باقی مانده است. کوچهی ما، وقتی نَیها گل میکنند، درز دیوار، مَرداره قول اس، قحط سالی، بازآفریده و داستانهای پراکندهی دیگری که در مجلات به چاپ رسیده، او را در تاریخ داستاننویسی افغانستان زنده نگاه میدارد.
آثار او به زبانهای انگلیسی، آلمانی، روسی، سوئدی، بلغاری و چند زبان دیگر دنیا ترجمه شده است.
داکتر ارلی لوین کانادایی که کتاب «مَرداره قول اس» را به انگلیسی برگردانده است در جایی مینویسد: «اکرم عثمان، لاف و گزاف و خودنمایی را بی پرده میسازد. بدون آنکه در عیبجویی زیاده روی کند، روحیه و شور قهرمانگرایی ملی را میستاید. ولی نه آنچنان که به احساسات پردازی بلغزد؛ رسم و رواجها را به طنز میگیرد، بی آنکه خوار شمردنی در میان باشد؛ و در مبارزه در راه دست یافتن به هویت را نقش میبندد، البته نه به شیوهی نمایشهای شور انگیز خود فرجام. کابلیهای زیادی به سادگی میتوانند خود را در داستانهای عثمان بیابند.
البته خواندن این داستانها ارزش دیگری نیز دارند و آن بازتاب زندگی کابل پیش از آشفتگی و نابسامانیهای خونین پسین است. داستانهای اکرم عثمان مایه میگیرند از تجربههای دست اول آنهایی که برای زنده ماندن میکوشند، عاشق میشوند، سر از نیکو کاریها یا تبهکاریها بیرون میآورند و به لاف و گزاف میپردازند تا از پلکان مدارج اجتماعی بالا روند».
خود او در مقدمهی کتاب مَرداره قول اس، نوشته: «از چهل سال به اینطرف که دست به قلم بردهام، همیشه در ملتقای دو کشش خودانگیخته و خودجوش به نوشتن پرداختهام. از سویی انگیزهی درونی و مهارناپذیر مرا وا داشته که مسایل خرد و کلان وطن مألوفم را بهرشته بشکم و از جانب دیگر مقناطیس و جاذبهی همان کوی و برزن وادارم کرده مه ذره وار به طواف برخیزم و برایم محراق و محوری کشف کنم. پس با وصف آمد و شد صدها روز و شب قادر نیستم که از شعاع تأثیر این مدار حیات بخش آیم و به قطب دیگری اقتدا کنم».
در نهایت چند خط از واصف باختری، شاعر و منتقد بلندآوازه کشور در مورد اکرم عثمان: «تاریخ در داستانهای اکرم عثمان متوقف نمیشود. در بستر این رودخانه، او گاهی نیم نگاهی به لجنهای ایستای دو کرانه هم میافکند و هستی پلشت آنها را نادیده نمیگیرد، اما آگاهانه به آن روند اصلی زلال و شفاف که رو به پیش میشتابد و تند سیر و غریو است، چشم دوخته است».