حفیظ منصور در گفتگو با افق:

وهابیت در افغانستان توسط عربستان تحریک می‌شود؛ خلع سلاح طالبان، آسان نیست

اشاره: عبدالحفیظ منصور؛ روزنامه‌نگار، عضو پیشین پارلمان و از فعالان فرهنگی جبهه متحد شمال است. آقای منصور پیش از این، اغلب به‌دلیل مواضع جنجالی‌اش در انتقاد تند و عریان از حکومت شناخته می‌شد؛ اما او چندی پیش، با ابراز نگرانی صریح، مستقیم و بی‌پرده از رشد اندیشه‌های افراطی منسوب به وهابیت و تکفیری‌گری در دانشگاه‌ها و مدارس دینی افغانستان، توجه فعالان فرهنگی را به یک تهدید بزرگ جلب کرد. آقای منصور پس از آن، چندین‌بار نظام تحصیلات عالی به‌ویژه در حوزه ثقافت اسلامی و مدارس دینی را به‌باد انتقاد گرفت و آن را بسترساز رشد اندیشه‌های افراطی و استفاده کشورهای حامی تروریزم و وهابیت در منطقه و فرامنطقه برای توسعه و تبلیغ این ایدئولوژی در افغانستان دانست.blank

آنچه در ادامه می‌خوانید گفتگوی مبسوط خبرگزاری افق با آقای منصور درباره طیف وسیعی از مسایل؛ از موقعیت رهبران پیشین و کنونی مجاهدین در معادلات قدرت در افغانستان تا سرگذشت و سرنوشت دوره‌های قبلی و کنونی پارلمان‌، خطر وهابیت و تفکر تکفیری، صلح با طالبان و… است.

لازم به ذکر است که این گفتگو قبل از شکست مذاکرات صلح امریکا و طالبان انجام شده؛ بنابراین، دیدگاه آقای منصور در این زمینه، ممکن است معطوف به شرایط قبلی این روند باشد.

شما از فعالان فرهنگی دوران جهاد و مقاومت محسوب می‌شوید، تفاوت یا شکاف نسلی میان رهبران نسل اول و دوم مجاهدین را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ اصولا قایل به چنین شکافی هستید؟

چرا چطور نه، تاریخ و کشور، نسبت به وسایل و ابزار، کهنه می‌شوند؛ افکار هم کهنه می‌شوند. شخصیت‌های محترم و بزرگی داشتیم؛ اما آن‌ها مردان زمان خودشان بودند، در همان وقت درخشیدند ونقش برجسته‌ای داشتند. حالا در عصر دیگری هستیم، با وسایل جدید و با فضای جدید بین‌المللی روبه‌رو هستیم.

نکته مهم این است که نسل جوان آن آمادگی را ندارد. حداقل یک اشتیاق هست؛ اما نه دانش‌شان به اندازه رهبران سابق است، نه تاثیرگذاری‌ و جاذبه‌شان به‌پای آن‌ها می‌رسد. این‌ها خوب‌اند؛ اما نیاز است قابلیت‌ها و ظرفیت‌های‌شان را بلند ببرند. مثلا اگر کسی بخواهد جای سیاف را بگیرد، همان‌قدر دانش و مقاومت نیاز است. کسی می‌خواهد جای استاد خلیلی را بگیرد، حداقل نصف زحمات خلیلی را بکشد. خلیلی از ساده‌ترین کار در روی بازار شروع کرده، بسا رنج‌هایی کشیده تا معاون پیشین رییس‌جمهور و رییس شورای عالی صلح شده است. همین‌طور جنرال دوستم که یک کارگر ساده بوده و از صنف سوم بیشتر نخوانده؛ اما بالاخره یک‌چیزی داشته که به اینجا رسیده‌است. این فاصله وجود دارد؛ اما با حرمت‌گزاری، تقدیر و تشکر از بزرگان، باید نسل تازه‌ای را آماده بسازیم تا مسؤولیت‌های امروزی و فردا را برعهده بگیرد.

دولت آرمانی رهبران نسل اول مجاهدین چیست و رهبران منسوب به اردوی جهادی‌ها تا چه حد در مسیر تحقق این آرمان قرار دارند؟ آسیب‌ها، چالش‌ها و موانع رسیدن به آن چیست؟

ما دو نوع رهبر داریم؛ یکی همین رهبرانی که در دوران جهاد بوده، دیگر رهبرانی که تغییر فکر داده و تجربه‌های آموخته از دوران جهاد دارند. همان افراد، از لحاظ فکری یکی نیستند. شما دیدگاه استاد خلیلی یا استاد محقق یا محسنی را نمی‌توانید با سال‌های دوران جهاد مقایسه کنید. در آن زمان چیزی کم‌تر از حکومت ناب محمدی تطبیق شریعت اسلامی نبود. خالص در میان رهبران سنی‌ها عدالت عمری و در میان شیعیان حکومت علی بود؛ اما تجربه شد که این آرمان‌ها عملی نیست. بعدها فهمیدند که چطور می‌توانند روی یک میز حضور یابند. در جمع نیروهای بین‌المللی حضور یابند. آن‌ها فکر می‌کردند، مسایل اقتصادی و سیاسی از آسمان حل می‌شود. اگر ما قلب پاک داشته‌باشیم و یک پرچم لااله الالله نصب کنیم، همه‌چیز خدایی پیش می‌رود. هیچ‌کدام از رهبران برنامه اقتصادی نداشت، برنامه حل تضادهای اجتماعی که فعلا هست، یک سطر نداشتند، ففط حزب وحدت در آن‌زمان یک مصوبه را که در آن حکومت فدرالی را مطرح کرده‌بود، آماده کرده بود. اصلا برای این‌که ساختار سیاسی چگونه شود، کسی خود را رنج نمی‌داد. آن‌ها باور می‌کردند که فقط با غلبه نظامی ما همه‌چیز خدایی حل می‌شود.

به‌عنوان یکی از فعالان سیاسی وابسته به جمعیت اسلامی، وضعیت کنونی این حزب با توجه به بحران‌های درونی، پراکندگی‌ها و شکاف‌های شدید میان رهبران آن را چطور می‌بینید و چه چشم‌اندازی در انتظار این حزب است؟ عوامل درونی و بیرونی دخیل در ایجاد این وضعیت چیست؟

من‌فکر می ‌کنم جمعیت هم از همین آب و خاک است و از کدام جای دیگری نیامده‌است. در یک وضعیت شبیه با بقیه تنظیم‌های جهادی قرار دارد؛ اما جمعیت بیشتر در رأس هرم قدرت یا در جایی بوده که بیشتر در چشم دیده می‌شود و مورد توجه است.

مشکل اساسی سر جای خودش است. تمام تنظیم‌ها در یک بحران فکری به‌سر می‌برند. همگی – به‌شمول ما- آموخته بودیم که ضد مارکسیزم و اتحادیه شوروی مبارزه کنیم. تمام دلایل ما این بود که مارکسیزم خلاف فطرت بشری است و بی‌خدایی را ترویج می‌کند و امثال این‌ها. نتیجه جنگ این شد که مارکسیزم به‌عنوان یک قطب سیاسی و نظامی در دنیا از بین رفت؛ اما فعلا تمام تنظیم‌های جهادی در یک خلا قرار دارند. مشکل فعلی اگر نظام کاپیتالیستی و سرمایه‌داری است؛ اما ذهن جهادی‌ها هنوز در مارکسیزم است. اگر مشکلی هست، از ناحیه جهانی‌شدن است و فردگرایی افراطی است.

هرگاه یک رهبر جهادی بخواهد راجع به موضوعی صحبت کند، بیشتر در معایب و نواقص مارکسیزم صحبت می‌کند. آپدیت نشده که قصه این‌گونه است. عمده‌ترین قصه این است که احزاب جهادی از لحاظ فکری در زمان جنگ سرد زندگی می‌کنند. فضای فعلی را هنوز درنیافته‌اند. هنوز درک نکرده‌اند که شرکت های چندملیتی است و این‌جا پیشرفت در فناوری اطلاعاتی می‌باشد و امریکا در راس و تصمیم‌گیرنده اصلی است. هنوز خود را احزاب جهادی نیافتیم. به همان خاطر ما شاهد تجدید برنامه نبودیم. اهداف و روش‌های مبارزاتی‌شان تجدید نشده‌است.

نکته دوم، احزاب جهادی عمدتا با مبارزه مسلحانه بزرگ شدند، رشد کردند و تقویت یافتند. این باعث شد که بازوی نظامی احزاب جهادی بزرگ شود و تقویت شود. در مبارزات سیاسی و فرهنگی این‌ها حرف زیادی برای گفتن ندارند. جنگ نیست که فرماندهان‌شان به جنگ بروند. حالا کار، سیاسی و خدماتی است. کاندیدان‌شان هم به جای این‌که از کار امروزی صحبت کنند از سوابق و کارنامه‌های‌شان در دوران جهاد و مقاومت صحبت می‌کنند. تمام این‌ها نشان می‌دهد که هیچ‌کدام‌شان مطابق شرایط آماده نیستند. این را نمی‌فهمند که چطور فقر را از بین ببرند و مشکل جوانان را چگونه حل کنند. همه احزاب از جمله جمعیت این گونه‌اند.

سوم، بسیاری از احزاب جهادی فاقد یک صداقت لازم هستند. به این معنا که احزاب جهادی در میدان رزم خوب درخشیدند و کار کلانی را انجام دادند؛ اما در عرصه سیاست، یک دور بود که ما یک دوره را به نام دوره حکومت مجاهدین داریم. به هر دلیلی نتوانستند. حزب وحدت نتوانست در کنار جمعیت قرار بگیرد، جمعیت نتوانست حزب اسلامی حکمتیار را قانع کند. این دیگران هستند که باید بگویند که کشورهای همسایه مداخله کرد؛ اما از دید من یک شانسی بود برای احزاب جهادی که قادر می‌شدند مشکلات اندک خود را کنار می‌زدند و مشترکا یک حکومت می‌ساختند. حالا هیچ‌کدام‌شان آماده نیست بگوید که من اشتباه کردم. بدون اعتراف، این مشکل حل نمی‌شود. ما تا وقتی که این ریشه‌ها را صادقانه بازگو نکنیم، شناسایی نکنیم، به‌عنوان یک مشکل دم روی ما می‌ماند و بحث‌های فیسبوکی و عده‌ای محرک هم جای خودش باقی می‌ماند و به یک راه حل نمی‌رسیم. این دو سه تا به عقبده من، مشکل کلان است.

مشکل چهارم، هماهنگ ساختن نسل دیروز و امروز است. به عبارت دیگر قوماندانان، فرماندهان جهادی با روشنفکران و تحصیلکرده‌های امروزی. حزب ما – مشکل جمعیت را می‌گویم- که دیگران هم با همان مشکل مواجه‌اند. این در جایش باید باشد، و در کنار هم امروز تحصیلکرده‌های جوان که امروز هرکدام با حفظ احترام به همدیگر گذشته‌ها را قدر بکنیم و هم به آینده موفقانه گام برداریم.

احمد مسعود؛ پسر فرمانده مسعود اخیرا از تشکیل ائتلاف ضد طالبان خبر داد که در صورت نیاز در هردو حوزه سیاسی و نظامی، وارد عمل خواهد شد. نگاه شما به این حرکت چیست؟ تکرار تجربه ناکام گذشته، داروی شفابخش رکود و رخوت حاکم بر جامعه جهادی‌ها در حال حاضر و یا ترسیم یک نقشه راه برای بقا در برابر ایدئولوژی حذفی طالبان؟

هنوز تازه است و من فکر می‌کنم که در شرایطی که گفتگوی امریکا و طالبان در پرده ابهام باقی است، همه‌کس حق دارد در پیوند به صلح و مسایل کشور نگران باشد نسبت به خودش، خانواده‌اش و کشورش؛ اما این به‌گونه‌ای یک واکنش است درباره ابهامی که وجود دارد. به این معنا که ما دست‌بسته تسلیم کسی نیستیم. اگر بنا باشد این گفتگوها به یک سمت نیکو برود چه بهتر، اگر قرار باشد آسیب‌هایی را متوجه مردم ما بکند، بهتر است ما در هردو جبهه سیاسی و نظامی آماده باشیم.

شما نخستین کسی بودید که به صراحت نسبت به خطر نفوذ وهابیت و اندیشه سلفی در دانشکده‌های شرعیات و علوم دینی افغانستان هشدار دادید. به نظر شما خطر وهابیت به خصوص نسبت به اندیشه اعتدالی اهل سنت حنفی چقدر جدی است و رهیافت‌های مبارزه با آن چیست؟ نقش قدرت‌های منطقه و فرامنطقه در توسعه این خطر چقدر است؟

هم خود ذات این تفکر، خطرساز است و هم دست‌های بیرونی که از این تفکر به‌عنوان یک ابزار استفاده می‌کنند. افراط‌گرایی تازه نیست؛ بلکه در هر جامعه‌ای آدم‌های افراطی هستند؛ اما این زمانی خطرساز می‌شود که دست‌های بیرونی، دست‌های سیاسی، مداخله می‌کنند و ابزار و وسایل را در اختیارش قرار می‌دهند، تحلیل می‌کنند، سازمان‌دهی می‌کنند و آن‌ها را سازمان می‌سازند آن‌وقت فاجعه ایجاد می‌کند.

فاجعه در افغانستان فعلا وجود دارد؛ فاجعه‌ای که در عراق و سوریه و جاهای دیگر شاهدش بودیم. ذات مساله این است که افراطی‌ها تمام حق را تنها از خود می‌دانند و بقیه طرف‌ها را باطل می‌شمارند. طاقت و تحمل‌پذیرش غیر از خود را ندارند.

دوم، از نظر روشی هم اعتقاد به روش‌های کوتاه‌مدت داشته باشد. یعنی آماده برنامه چندین‌ساله نیست برای تطبیق و بخش نظر خودشان. راه کوتاه، ترور، انفجار و ویران‌کردن است. این موضوع در مشرب سلفیت است که به عبارت دیگر وهابیت هم نام گرفته و اهل حدیث هم خوانده می‌شود. این با قدرت وجود دارد. این تفکر از سوی عربستان سعودی و دیگر همپیمان‌هایش تحریک می‌شود. گاهی به‌نام القاعده، گاهی به‌نام طالب، گاهی به‌نام داعش، گاهی به‌نام بوکوحرام و گاهی به‌نام دیگر که اصل قصه‌اش همین است. در حالی‌که در طول تاریخ، بین شیعیان و حنفیان یک رابطه دوستانه بود و از نظر کلامی، فقهی نزدیک و قرابت و هم‌نوایی داشتند و افغانستان یک نمونه عالی‌اش بود که در طول قرن‌ها پیروان دو مذهب باهم زندگی کردند. امروز ما می‌بینیم که عنصری در اینجا وارد شده که دیگر مسایل به خیر که حتی محفل عروسی را تحمل نمی‌تواند.

ما یک اصل واضح از یکی از امامان حنفی داریم که می‌گوید چیزی که ما فکر می‌کنیم صحیح است، احتمال دارد برای طرف مقابل درست باشد. در حالی‌که طرف مقابل فکر می‌کند حرفش درست است، شاید از دید ما خطا باشد. این‌جا مطلق‌اندیشی و جزم‌اندیشی جای خود را به یک تکثر می‌دهد و بیانگر این است که پیرو مذهب حنفی قطعا ادعا کرده نمی‌تواند که حق خالص ما هستیم و غیر ما باید مجازات شود.

چند سال است که من می‌گویم که یک فکر را با وسایل و ابزار‌های سخت نمی‌توانیم مهار کنیم. فکر فقط با فکر مهار می‌شود. به جای این‌همه مصارف توپ و تانک و لشکر، توجه کنیم به وزارت تحصیلات عالی، حج و اوقاف، شورای علما، و نصاب درسی دانشگاه‌ها و مدارس مان را تنظیم کنیم. گفته‌ام که روزانه اگر با خشونت سی تا را بکشیم، از آن‌طرف روزانه چند صد تا تربیه می‌شوند در ساحه دولت و با پول دولت. ما راه آسان را در همان می‌دانیم. ما مدارس بزرگی را در درون افغانستان باید بسازیم. از رفتن جوانان به کشورهای دیگر جلوگیری کنیم. آن‌هایی که علوم دینی می‌خوانند، ما زیر نظر عالمان بزرگ‌مان باید نصاب درسی را از نو بازنگری و تدوین کنیم که چه چیز را آموزش ببینند. ما باید ثقافت اسلامی را که اکنون به شکل وحشتباری اذهان جوانان را ویران می‌کند، و پرخاشگر می‌سازد باید مورد بازنگری و دقت قرار دهیم.

شما یک دوره در پارلمان حضور داشتید، تجربه کارتان در آن دوره، نقدهایی که بر کارنامه و میراث پارلمان وجود دارد و کارهایی که انجام دادید را بفرمایید؟

اول این‌که به‌باور من برای وکیل‌شدن و کاندیدا شدن در پارلمان ما باید شرایط بیشتری را وضع کنیم که در رأس آن تحصیلات باشد. یک آدم کم‌سواد هرچقدر مخلص باشد خدمت بزرگی نمی‌تواند. در پارلمان تمام قوانین را بدون استثنا بیش از ۳۰ وکیل از میان ۲۵۰ نفر نمی‌خوانند. بقیه نمی‌خوانند بدون خواندن، کارت سرخ و سبز بالا می‌کردند و برای سرنوشت ۳۰ میلیون تن حرف می‌زدند. شرط اساسی این است که وکیل سطح سوادش را بالا ببرد. افراد نافهمی‌شان را با غیر حاضری پنهان می‌کنند.

دوم، تاجر نمی‌تواند نماینده خوبی باشد. تاجر با حکومت خوب جور می‌آید؛ اما نمی‌تواند از حق مردم دفاع کند و در برابر خودخواهی‌ها و اضافه‌ستانی‌های ایستاده شود. به مجردی که یک وزیر همراه یک تاجر روبه‌رو شود، معامله می‌کند. ما بارها گفتیم که به تاجران رای ندهید.

نکته دیگر این‌که افغانستان در معرض مداخله کشورهای بیرونی است. افراد دوتابعیته، حافظ منافع افغانستان شده نمی‌توانند. راه را باز می‌کنند. وکالت مهم‌تر از وزارت است؛ به همین دلیل باید شرط گذاشته شود. وکیل هم باید دارای پاسپورت یگانه باشد.

اما کار دیگری که شما گفتید، من چیزهای زیادی یافتم. پارلمان یک خانه کوچک افغانستان است؛ یعنی همه اقوام از ولایات مختلف با دیدگاه‌های مختلف در آن‌ می‌آیند. وقتی درون تالار پارلمان می‌روی احساس می‌کنی درون افغانستان هستی، یک جای اموزشی از نظر فکری و فرهنگی است.

و آن‌هایی که ادبیات‌شان قومی و مذهبی و جنایی است پارلمان به آن‌ها می‌آموزد که رعایت حال مردم را داشته باشند.

من پیش از رفتن به پارلمان زیر تاثیر تلقین زنان ناقص‌العقل هستند، قرار داشتم، مشکوک بودم؛ اما وقتی رفتم، دیدم که این‌گونه نیست، در موارد زیادی دیدم که زنان عاقل‌تر از مردان کار می‌کردند. در موارد زیادی زنان را با انصاف‌تر و شجاع‌تر از مردان دیدم. حضور در پارلمان این درس را به من داد که زنان فروتر از مردان نیست. فضیلت‌های انسانی هم می‌تواند در وجود مردان باشد هم در وجود زنان.

مشکلات من زیاد بود. راستش را بگویم، تا یک‌سال حرف زده نمی‌توانستم. من از جمله وکیل‌هایی خط‌‌خوان بودم؛ اما راستش حرف زده نمی‌توانستم. دلیل‌اش این بود که من در یک فضای کلان جمعیت، شورای نظار، پنجشیر، تاجیک، شب هم حرف می‌زدم روز هم. کل ادبیاتم تاجیکی است. شورای نظاری است. جمعیتی است. یک‌سال طول کشید تا من گپی بزنم که یک زن آزرده نشود در پارلمان. آن وطن‌دار قندهاری و دایکندی ما آزرده نشود. یک مدرسه و آموزشگاه است.

من فکر نکنم که شایسته باشد که خودم از خودم حرف بزنم؛ اما همین‌قدر می‌گویم که در همان مدت من غیر حاضر نبودم. در کدام لیست نه علنی نه مخفی اعلان نشده که قرارداد کرده و به‌دنبال کدام وزیر رفته باشم. بی‌دوسیه رفته بودیم و بی‌دوسیه برگشتیم؛ اما بیشتر قوانین را عامه مردم نمی‌فهمند. کار اساسی وکیل، ساخت قانون است. ما به اشتباه یک چیز دیگر را در رأس گرفتیم. به جرات می‌گویم که قوانین را فقط ۲۵ تا ۳۰ نفر می‌خوانند که من جزو این تعداد بودم. در تمام قانون‌سازی‌ها حضور داشتیم، نظر داشتیم. کاری کلان‌تر از این شاید نباشد. این دلیل شده نمی‌تواند که هر وکیلی بگوید من مهماندار بودم؛ اما این کار، وظیفه یک وکیل نیست. من عریضه فلانی را بردم. تو عریضه‌بر نیستی. کار اساسی وکیل قانون‌سازی است… برای ما بسیار جالب بود که ما با جمعی از همفکران مان در کمیسیونی بودیم به‌نام تفتیش. اصل کارهای ما این بود که فساد رییس را مشخص کردیم. ما یک گروه همفکر رفیق باهم هماهنگ کار کردیم.

پارلمان موجود و انتخاباتی که منجر به تشکیل آن شد را چطور ارزیابی می‌کنید و چشم‌انداز مردم‌سالاری و اصل تفکیک قوا، نظارت و پاسخ‌گویی و حاکمیت قانون را با توجه به پارلمان کنونی چگونه می‌بینید؟

من در این‌باره نظر کامل داده نمی‌توانم چون کاندیدا بودم و موفق نشدم، یک‌جانبه نشود. من فقط این‌قدر گفته می‌توانم که یکی از مشکلات اساسی پارلمان این است که بیشتر تاجران آمده‌اند، از هرگوشه افغانستان. تاجر نماینده خوبی شده نمی‌تواند. مشکلات بیشتر از قبلی می‌باشد و انواع مشکلات فساد می‌آورد می‌تواند قانون‌شکنی و تنش‌های قومی و… ایجاد کند، عیب کلانش همین است؛ این‌که افرادی براساس واسطه آمده‌اند… مصیبت دیگر این است که انتخابات ضربه سنگینی بر تعلیم و تحصیل وارد کرده. جوانانی که کل عمر خود را صرف کرده که درس بخوانند… فهمیدند که اصل پول است که رای می‌آورد، نه تحصیل، نه زحمت نه لیاقت. و این یک ماتم کلان برای تمام تحصیل‌کردگان و دانشگاهیان ما می‌تواند باشد.

صلح با طالبان جریان دارد و شماری از رهبران مجاهدین ضد طالبان هم در برخی مقاطع در آن سهم داشته اند. شما به این روند چگونه نگاه می‌کنید، طالبان چه می‌خواهند، امریکا در پی چیست، دولت چه می گوید، پس از صلح چه می‌شود، نقش مجاهدین و اقوام در کجاست و چه چیزی از آن به‌دست خواهد آمد؟

همین‌قدر می‌فهمم که امریکا دو هدف دارد: در حال حاضر سالانه حدود ۵۰ تا ۵۱ میلیارد دالر در افغانستان مصرف می‌کند، می‌خواهد مصرف خود را کم کند. دوم طالبان افتادند به‌دست کشورهای مختلف منطقه. امریکایی‌ها می خواهند این‌ها را از دست کشورهای منطقه بکشد و در دست بگیرد. البته در بدل آن باید یک حکومت جدید ساخته شود و طالبان هم در بخشی از کرسی‌ها و موقعیت‌های سیاسی سهم داشته باشند.

نکته مهم دیگر این است که هنوز رییس جمهور برای مذاکرات صلح، اهمیت قایل نیست و هنوز برای انتخابات تلاش دارد و این مجادله هنوز جریان دارد. تا جایی که من خبر دارم و نماینده حزب ما من هستم، من رفتن به صلح را ترجیح می‌دهم؛ اما به شرطی ‌که صلح عادلانه باشد. ما در پی تخفیف و تضعیف هیچ‌کسی نیستم و با حذف‌کردن‌ها مشکل افغانستان حل نمی‌شود. ما می‌خواهیم که هرکسی حق و جایگاه قانونی خود را داشته‌باشد. طالبان هم به‌عنوان بچه‌های این وطن حق دارند که بیایند در اداره کشورشان و تعیین سرنوشت‌شان به شکل مسالمت‌آمیز سهیم شوند؛ بدون اینکه حق دیگران را تلف کند.
آن‌ها به دیگران احترام بگزارند و دیگران هم به خواست آن‌ها توجه و احترام بکنند. و از مجموع آن ما بتوانیم به صلح و آرامش برسیم؛ اما یک آرمان بسیار کلان است که آیا طالبان هم همین فکر را می‌کنند؟

بسیاری از فرماندهان طالبان از طریق جنگ مشهور شده و به قدرت رسیده و گرفتن سلاح از دست آن‌ها کار آسان نیست. طالبان می‌فهمند که تمام توان تلاش و شهرت‌شان در جنگ‌شان است. هرگاه جنگ قطع شود و سلاح آن‌ها گرفته شود آن‌وقت باید مثل شهروند عادی زندگی کنند و دنبال این بگردند که یک لقمه نان چطور پیدا کنند.

در یک جمع‌‌بندی کلی، نگاه‌تان به آینده چیست؟ آیا می‌توان هنوز امیدوار بود؟

با کمال تاسف که من زیاد روزنه‌های امید را نمی‌بینم؛ به‌دلیل این‌که درون کار، زمینه کار ندارد، قاچاق مواد مخدر همچنان زیاد است، تبعیض قومی و سمتی زبانه می‌کشد و کشورهای همسایه هم برای تامین امنیت افغانستان چندان دلسوزی ندارند و هرکه در پی منافع خودش است. این منافع در تضاد با همسایه دیگر قرار می‌گیرد و در نتیجه، تنش‌ها را بیشتر می‌کند.

مطالب مرتبط