معجزه سینمایی خدا؛ نگاهی به زندگی و سرگذشت رومن پولانسکی

اگر بدانیم لحظه لحظه‌ی فیلم‌هایی که دیده‌ایم یک جایی یک تاریخی برای کسی اتفاق افتاده‌اند، چطور با آن فیلم‌ها برخورد خواهیم کرد؟ چطور ثانیه‌هاشان را خواهیم بلعید؟ و اگر وقتی خاطرات واقعی سازنده‌ی آن‌ها را می‌خوانیم، بتوانیم  رد پای صحنه‌های جهان واقعی را در آن بیابیم آیا فکر نمی‌کنیم که خدا به دست یکی از مخلوقات نابغه‌اش پروژکتورغول آسایش را روشن کرده تا ما بدانیم چه بر جهان گذشته است؟  شاید زنده ماندن رومن پولانسکی معجزه‌ی سینمایی خدا بود برای دیدن برهه ای از زندگی انسان ها از نگاهی هنرمندانه.

رومن پولانسکی، پسرک یتیم بی‌سوادی که آینده‌اش یک علامت سوال بزرگ بود، در خیابان‌های کراکوف سطل‌های زباله را می‌گشت تا چیزی برای خوردن پیدا کند. او می‌دید تکه‌های گوشت ران‌ یک اسب گاری که چند روز پیش مرده و حالا دیگر فاسد شده بود چگونه توسط گرسنگان بریده می‌شود؛ اما او و مادر و خواهر ناتنی‌اش قسم خورده بودند هر چقدر هم که در قحطی بمانند به لاشه‌ی متعفن حیوانی لب نزنند. تا همین چند وقت پیش رومن حاضر نبود از توالت خانه‌ی ییلاقی بیرون برود و در جشن تولدش حاضر شود؛ زیرا مادرشبه او خیانت کرده و  به مهمانان گفته بود:«رومک روی تخت پادشاهیش نشسته»

پس از آن تابستان بود که اوضاع برای یهودیان و کم کم برای سراسر اروپائیان ناامن شد. آن‌ها از خانه‌ای به خانه‌ای دیگر رفتند و سپس به امید حفظ جان خانه‌ای در ورشو اجاره کردند که تنها اثاث آن یک تشک بود. یک‌بار مادر میان آشغال ها مقداری شکر پیدا کرد. در خانه شکرها را در آب حل و از صافی رد کرد تا از شن و سنگ جدا شوند و بتواند شیرینی درست کند. بار دیگر پس از چند روز گرسنگی چند قوطی خیار شور نصیب شان شد. آب داخل قوطی‌ها ترش و شور و هیجان‌انگیز بود اما در قطعی آب تشنگی امان شان را بریده بود. در این بیرون رفتن‌های مادر در جستجوی غذا  و نگرانی آن‌ها از دیدار دوباره‌اش بود که او خواهرش کشف کردند اگر بخوابند زمان زودتر خواهد گذشت.

کارگردان فیلم‌های فراموش نشدنی سینما، فیلم‌هایی مثل پیانیست، مستاجر، بچه‌ی رزماری، محله‌ی چینی ها، ماه تلخ و… بسیاری از چیزهایی را که دیده بود در آثارش تصویر نکرد. او مهربان‌تر از آن بود که ما را با خشونت و تراژدی حقیقتی مواجه کند که از شش سالگی با آن آشنا شده بود؛ اما رومن به روایت پولانسکی با نخستین خاطرات او آغاز می‌شود و ذره ذره راهی که رفته را نشا‌ن‌مان می‌دهد. داستان فرار او از گتو و بی سرپرستی و آوارگیش در خیابان‌ها وقتی پدرش را به اردوگاه مرگ بردند؛ زیرا پیش از آن مادر و خواهرش به آشوویتس فرستاده شده بودند. در حقیقت، مادر باردارش یک روز صبح او را به خانه‌ی امنی سپرده و شب پدر به دنبال او رفته بود. نزدیک گتو روی پلی پدر بغض کرده و گفته بود:«مادرت را امروز بردند.» پسرک شش ساله جواب داده بود:« پدر گریه نکن حالا می فهمن ما آرام از گتو بیرون آمدیم.»

اما زندگی رومن پولانسکی روی دیگری هم دارد. او در تمام مدتی که با رویدادهای اعجاب آور زمانه‌اش – دورانی که در آن متولد و بزرگ شد- دست پنجه نرم می‌کرد، راهی برای خوش گذرانی می‌یافت. خیابان گردی و یتیم بودن برای او حکم آزادی از قفس و رهایی از قوانین زندگی خانوادگی را داشت. برای همین پس از جنگ، وقتی اتفاقی کاکایش را در خیابان دید و مجبور شد برای زندگی به خانه‌ی او برود، غمگین شد. در روزهای ابتدایی مکتب، وقتی شش سال داشت، به جرم گفتن عبارتی ناشایست به معلمش اخراج شد؛ عبارتی که حتی معنایش را نمی دانست و آن را از کاکایش شنیده بود. او پسر سمج، بازیگوش و قدرت‌مندی بود که خون سرپرستانش را به جوش می‌آورد. در دوران جنگ در یک بعد از ظهر، خانواده ای را بسیار آزار داد که از سر دلسوزی او را پناه داده بودند. فردای آن روز مهمان خانواده او را به روستایی دور برد تا مدتی با خانواده ای دیگر زندگی کند.

رومن به روایت پولانسکی کتابی درباره‌ی سینما نیست و به شیوه‌ی تخصصی به تحلیل و تبیین آثار یک کارگردان نمی‌پردازد. هر چه هست تنها خاطرات کارگردانی جنجالی‌ست که با نگاهی یگانه، آن چه دیده و تجربه کرده است را نه با دوربین که با قلمش روایت می‌کند. دوستداران سینما و کسانی که میانه‌ای با سینما ندارند، می‌توانند مخاطب این کتاب باشند. کتابی که با نکته سنجی و دقت بالایی نگاشته شده تا فرصتی فراهم آورد که دیدگاه رسانه‌ها به زندگی یک فرد را با بینش شخصی خود او مقایسه کنیم.

نسرین ریاحی پور

مطالب مرتبط