چگونه فرهنگ بر اضطراب مرگ غلبه می‌کند

آیا تابویی در مورد صحبت از مرگ وجود دارد؟ یک خط فکری در فرهنگ غربی به نفع این ایده استدلال می‌کند. این خط فکری شامل مفاهیم اتو رنک روانکاو و مارتین هایدگر فیلسوف در نیمه‌ی اول قرن بیستم، انسان‌شناس فرهنگی آمریکایی ارنست بک در دهه‌ی ۱۹۷۰، و روانشناسان اجتماعی آمریکایی نظیر شلدون سولومون، جف گرینبرگ و تام پیزچینسکی می‌شود.

انکار مرگ

اتو رنک، روانکاو اتریشی، مبحث انکار مرگ را به عنوان موضوع اصلی کتاب خود در سال ۱۹۳۰ به نام روانشناسی و روح انتخال کرد. او ابتدا دبیر انجمن روانکاوی وین بود که توسط زیگموند فروید تأسیس شد. اما بعداً وقتی روشن شد که افکار مستقل خودش را دارد از فروید فاصله گرفت. به ادعای رنک، ایده‌ی جاودانگی روح در واکنش به ترس پنهان ما از مرگ به وجود آمد. ادیان توحیدی، که وعده‌ی زندگی پس از مرگ را می‌دهند، از این تکانش ظاهر شدند. این ایده چندان اصیل نیست، اما رنک فراتر می‌رود. او ادامه می‌دهد که نیروهای ناخودآگاه مانع از تفکر افراد در مورد مرگ می‌شوند. جامعه مکانیسم‌ها و اشکالی از انطباق فرهنگی ایجاد کرده، که قرار است از آگاه شدن مردم نسبت به طبیعت حیوانی خود -و به تبع آن، میرایی‌شان- جلوگیری کنند. تابوهای اجتماعی و خصوصی‌سازی نیازهای بیولوژیکی از این واقعیت ناشی می‌شوند که ما –درست مانند سگ همسایه- یک دستگاه هاضمه و یک رانه‌ی جنسی داریم. هر چیزی در مورد ما که ممکن است متضمن حیوانیت و میرایی باشد با یک «سپر» فرهنگی پوشانده می‌شود.

در دهه‌ی ۱۹۷۰، ارنست بکر در کتاب خود به نام انکار مرگ از ایده‌های رنک و هایدگر حمایت کرد، که دو سال بعد از مرگش به خاطر سرطان برای نوشتن آن جایزه‌ی پولیتزر را برد. هایدگر از آن‌جا وارد صحنه می‌شود که ادعا می‌کند زمان‌مندی هستی ما به مرگ خودمان اشاره دارد، و ما باید با این ویژگی ذاتی روبرو شویم تا حیات بامعنا و اصیلی را سپری کنیم.

مدیریت ترس

«نظریه‌ی مدیریت ترس» که توسط شلدون سولومون، جف گرینبرگ و تام پیزچینسکی پرورانده شد، بر این ایده‌ها متکی است. یعنی روانشناسان اجتماعی سعی می‌کنند به نحو تجربی این ادعا را تأیید کنند که چگونه جهان‌بینی فرهنگی یا مذهبی فرد، و عزت نفس او، در خدمت انکار مرگ هستند. شرکت‌کنندگان در مطالعات آن‌ها وقتی از طریق ارائه‌ی نشانه‌ها به یاد مرگ خودشان می‌افتند، معمولاً از لحاظ فرهنگی دفاعی‌تر می‌شوند و با قدرت بیشتری به نمادهایی که به زندگی آن‌ها معنا می‌بخشد ارزش می‌نهند. پس آن‌ها با نگاه مثبت‌تری به رسوم و اعتقادات فرهنگی/مذهبی خودشان می‌نگرند و سایر فرهنگ‌ها و مذاهب را خوار می‌کنند. یعنی، عزت نفسی که با تهدید مرگ خدشه‌دار شده است، با ارجاع قوی‌تر به نمادهای جاودانگی (مذهب) یا فرهنگ خود فرد (عمدتاً گروه نزدیکان شما)، که مرجعیت راه درست زندگی را دارد، تقویت می‌شود. به همین دلیل است که فرهنگ‌های خارجی تهدیدی برای بعضی از مردم محسوب می‌شوند زیرا به نسبیت ارزش‌های فرهنگی خودشان اشاره دارند. از آن‌جا که رفتار مذهبی-معنوی در طول زمان کاهش یافته است، حداقل به طور چشمگیری در غرب، برخی نظریه‌پردازان افزایش حضور رویدادهای فرهنگی یا ظهور ناسیونالیسم را جایگزینی مدرن قلمداد می‌کنند. اگر کسی دیگر صریحاً به خدا اعتقاد نداشته باشد، ممکن است به دنبال اشکال دیگر تعالی فرهنگی بگردد – تعالی به معنای چیزی تا ابد معتبر، همچون هنر یا موسیقی، یا مردم و ملت خود.

نتایج مطالعات وقتی آگاهی از مرگ به صراحت سنجیده شده است چه نشان می‌دهند؟ آیا آگاهی از مرگ در افراد سالمند که زندگی آن‌ها به بیان عینی رو به پایان می‌رود قوی‌تر است؟ مطالعه‌ی طولی بُن در مورد سالمندی نشان داده است که موضوع مرگ و مردن برای افراد مسنی که سالم هستند در پیش‌زمینه قرار ندارد – حداقل نه در سطحی آگاهانه. این قضیه با ایده‌ی رنک از سرکوب ترس از مرگ سازگار است.

کارشناسان مرگ!

در مطالعه‌ی جامعه‌شناختی جدیدتری در مورد مفهوم مرگ، ۱۵۰ مصاحبه مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. سه نوع گفتمان ظاهر شد. «کارشناسان مرگ» تصویر دقیقی از مرگ داشتند، که ممکن است ماهیتاً مذهبی یا در غیر این صورت در قالب واژگان آتئیستی ریخته شده باشد. در هر دو مورد، مرگ به تحقیق بیشتری نیازی ندارد زیرا «کارشناسان» این پاسخ‌ها را به قدر کافی روشن در نظر می‌گیرند: افراد مذهبی می‌دانند که خدا وجود دارد و زندگی پس از مرگ هست؛ دیگران می‌دانند که هیچ چیز به دنبال مرگ بیولوژیکی نمی‌آید. افراد قاطعانه مذهبی و آتئیست‌ها به موضعی تزلزل‌ناپذیر باور دارند که مانع بحث بیشتر می‌شود.

در مقابل، برای «منکرین»، موضوع مرگ اصلاً جای بحث ندارد. آن‌ها نگران سلامت و تندرستی خودشان و فرزندانشان هستند. آن‌ها بر زندگی تمرکز دارند و از صحبت در مورد مرگ اجتناب می‌کنند. اگر این‌ها تنها دو راه مواجهه با این مسئله بودند، آن‌گاه مرگ و مردن اساساً مطرح نمی‌شدند؛ نظریه‌پردازان انکار مرگ، موضع خود را با این دو مقوله از هر جهت تایید می‌کنند.

با این حال، گروه سومی وجود دارد: «محققان مرگ». این افراد صریحاً از خودشان سؤالاتی در مورد مرگ می‌پرسند؛ آن‌ها احساس چالش از جانب مرگ می‌کنند و فعالانه به دنبال پاسخ هستند. همانطور که می‌توان انتظار داشت، تحلیل جامعه‌شناختی از شیوه‌هایی که مردم با معنای مرگ برخورد می‌کنند، تصویر ناهمگونی را ارائه می‌دهد. منکرین حقیقی وجود دارند، اما افرادی هم هستند که آشکارا با میرایی خود مواجه می‌شوند.

احتمالاً اتو رنک ادعا خواهد کرد که «محققین مرگ» ترس بالفعل خود از مرگ را سرکوب می‌کنند. این افراد ممکن است در تلاش برای کسب حسی از جاودانگی با تولید رساله‌های فلسفی باشند؛ مقابله‌ای شجاعانه با این موضوع مهم ممکن است به آن‌ها احساس قهرمانانه بدهد. این‌که فرد چقدر جسور است را فقط می‌توان بر مبنایی انضمامی و فردی تعیین کرد، وقتی واقعاً باید با مردن روبرو شویم و دیگر مسئله‌ی کتاب‌ها و بحث در کافه نیست.

قدرت روایت‌ها

تحقیقات تجربی مربوط به «نظریه‌ی مدیریت ترس» شواهدی واقعی را از افکار سرکوب شده در مورد مرگ نشان می‌دهد که از طریق دستکاری‌های هوشمندانه طراحی شده در آزمایش‌های روان‌شناختی آشکار می‌گردد. پس از آن، ما همگی کمابیش تحت تأثیر اضطراب مرگی بنیادین هستیم که ما را به روایت‌های پر آب و تاب از کیستی ما و فرهنگی که در آن قرار گرفته‌ایم سوق می‌دهد. مورخ اسرائیلی، یووال نوح حراری، به شکل مجاب‌کننده‌ای استدلال کرده است که هومو ساپینس جهان را با قدرت روایت‌ها فتح کرده است. هر چقدر که این داستان‌های اساطیری، مذهبی، علمی یا سیاسی ممکن است خیالی به نظر برسند، نیروهای محرک قدرتمندی برای بشریت بودند، که ما را قادر ساختند تا اکنون سیاره‌ی زمین را تحت سلطه قرار دهیم و از بین ببریم. امروزه ایدئولوژی مصرف‌گرایی است که در سراسر فرهنگ‌ها غلبه دارد. خرید مانع از تفکر ما درباره‌ی مرگ می‌شود. به این ترتیب مصرف‌گرایی سرمایه داری اکوسیستم سیاره‌ی ما را تهدید می‌کند.

این مقاله با عنوان «The Taboo of Death» در نشریه‌ی سایکولوژی تودی منتشر شده و در تاریخ ۹۷/۰۲/۲۳ توسط تیم ترجمه‌ی مجله ی روانکاوی تداعی م ترجمه شده است.

مطالب مرتبط