داستان غم‌انگیز زندگی کودکان کار در کابل؛ مادری که تن‌فروشی نکرد، پسری که فلج شد

از آن‌جایی‌ که شماری از کودکان افغان در جنگ‌ها، ماین‌پاکی، حادثه‌های ترافیکی و سایر رویدادها سرپرستان به‌خصوص پدران‌شان را از دست داده‌اند تعدادی زیادی از آنان مجبور شده‌اند که آموزش را ترک کرده و به ‌کارهای شاقه از جمله نان‌پزیِ، خیاطی، کفش‌دوزی و… رو بیاورند؛ شاید هیچ پایتختی در جهان به اندازه کابل کودکان کار را در خود جا نداده باشد. کابل میزبان همیشگی هزاران کودک در افغانستان می‌باشد و در هر قدم، تعدادی از کودکان کار را بدقه می‌کند.

دوست دارم پدر می‌داشتم

«دوست دارم پدر می‌داشتم و مثل دیگر هم‌صنفی‌هایم مکتب می‌رفتم، درس می‌خواندم و سواد می‌داشتم» جمله‌ای است که محمدرضا سخنانش را با آن آغاز می‌کند. او که صبح تا شام کفش رنگ می‌کند و قلم می‌فروشد، فقر و نداشتن سواد کافی گلویش را به تنگ آورده و مجال سخن گفتن را از او می‌گیرد.

محمدرضا که مکتب را تا صنف دوم خوانده می‌گوید: «من خیلی خورد بودم که پدرم ما را ترک کرد و برای همیشه از پیش ما رفت. پدرم در دوره جمهوریت در ماین پاکی هر دو پایش را از دست داد و مدت زیادی مریض بود؛ ولی دیگر تحمل نتوانست و مرد. من یک سال بعد از فوت پدرم مکتب رفتم چون خواهرانم هم خورد بودند باید با مادرم کار می‌کردم و خرج خانه را پوره می‌کردم. رفتم که شاگرد نانوایی شوم؛ ولی مرا گفتند خورد استی و هرچه که گشتم هیچ نانوایی مرا نگرفت. یکی از دوستان پدرم به من پنج هزار افغانی داد که برای خودم لوازم بخرم و بروم مکتب؛ ولی مادرم کمش را برای من بورس، رنگ، قلم، پنسل، پنسل‌تراش و نوک‌پنسل خرید که سودا کنم و دیگرایش را هم آرد و روغن خرید.»

محمدرضا که دو سال پیش پدرش را از دست داده با آستین پرچرک‌اش آخرین قطره اشک‌هایش پاک می‌کند، بغض‌اش را قورت داده و به سخنانش این‌گونه ادامه می‌دهد: «کاش پدرم زنده بود و من مجبور نبودم کار کنم به مکتب می‌رفتم و مثل دیگر هم‌صنفی‌های لباس نو می‌پوشیدم کتاب می‌خواندم.»

او همچنین می‌گوید:‌ «کدام روز کمی کار می‌کنم و می‌برم برای مادرم و کدام روز هیچ کار نمی‌کنم و یگان روز هم نان می‌برم خانه؛ ولی مادرم می‌گه که نان نخرم پول را به خانه ببرم و به مادرم بدهم.»

کاش ما هم پولدار بودیم
محمد نام دارد، ۱۲ ساله است. او تمام آرزویش پولدار شدن است و با حسرت می‌گوید:‌ «کاش ما هم مثل دیگران پول‌دار می‌بودیم و مجبور نمی‌شدم بیایم و کار کنم، برای یک نان منت بکشم و گپ هر کسی را تحمل کنم.»

او که دست راستش زخم است می‌گوید بچه‌ها زده‌اند و برای این‌که وقت توزیع کردن نان، او سهم یکی دیگر از بچه‌ها را دزدیده و فرار کرده و بعد بچه‌‌ها گروهی به او حمله کرده و با تکه‌ای آهن به دستش ضربه زده‌اند.

او که بیش‌تر وقت‌اش به اسپند دود کردن می‌گذرد کارش را سخت می‌خواند. محمد که تاکنون از مهاجرت چیزی نمی‌داند می‌گوید که یک روز از این‌جا خواهد رفت تا پول‌دارش شود.

تن‌فروشی نکردم، پسرم فلج شد 

مادر میثم نیز با آه‌ و ناله می‌گوید: «شوهرم معتاد بود و از زیر پل‌ سوخته گم شد، کسی را نداشتم که کار کند و خودم گپ‌ها و حرف‌های بد زیادی از مردم به خصوص مردان شنیدم و بسیاری از مردان از من درخواست‌های نامشروع می‌کردند تا برای من و بچه‌هایم کار بدهند تا این که یک نانوایی سر کوچه پسرم را قبول کرد که آن‌جا کار کند. کارهای سنگین داشت پسرم سن کم داشت هر شب ناله می‌کرد که کمرش درد می‌کند تا این‌که دیگر از نشستن ماند و نمی‌توانست بنشیند. پیش داکتر که بردم کامل جواب داد که کمر پسرم به دلیل سنگینی کار کاملا از بین رفته باید برای درمان به خارج از کشور فرستاده شود. پول نداشتیم برای درمان و به همین دلیل پسرم از کمر به پایین فلج شد و از راه رفتن ماند.»

مادر میثم که عذاب وجدان امانش نمی‌دهد آهی بلند می‌کشد و ادامه می‌دهد: «این که پسرم به این روز افتاد از روزگار بد و از دست من است.»

او همچنین می‌گوید که فعلا پسرش در ایران تحت درمان است و یکی از خیرین کشور او را برای درمان به ایران برده و فعلا کمی بهتر شده است و می‌تواند سر چوب راه برود.

این در حالی است که مسئولان طالبان بارها اعلام کرده که برای کودکان کارگر به خصوص آنانی که دست به گدایی زده اند فرصت‌های آموزشی مهیا خواهد کرد. در همین حال، طی سه سال اخیر کودکان زیادی دست به کارهای شاقه زده و تعداد زیادی هم به گدایی رو آورده‌اند.

بر اساس برآوردی که در نظام قبلی صورت گرفته بود بیش از سه‌ونیم میلیون کودک در سراسر کشور به کار رو آورده‌اند که بیش‌ترین آنان بین سنین ۵ تا ۷ سال قرار داشتند.

در همین حال، در سال‌های اخیر حکومت پیشین اداره احصائیه افغانستان اعلام کرده بود که تعداد کودکان کار کاهش یافته و این اداره براساس یافته‌های کمیسیون حقوق بشر گفته بود که کودکان کار طی سال‌های اخیر ده درصد کمتر شده است؛ اما از آن‌جایی که فقر و گرسنگی بار دیگر کشور را در بر گرفته، برخی منابع و رسانه‌ها از افزایش دوباره کودکان کار در کشور خبر می‌دهند.

اخیرا صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل متحد در افغانستان اعلام کرد که ۴۰ درصد از کودکان در افغانستان دچار آشفتگی روانی هستند. یونیسف دلیل اصلی این بیماری روانی را جنگ، افزایش فقر، مهاجرت و بی‌جا شدن خانواده‌ها خوانده است. پس از برگشت مهاجران از کشورهای همسایه تعدادی زیادی فرزندان و کودکان‌شان به کار گماشته و آنان بنا بر مشکلات اقتصادی مجبور به کار شده‌اند.

یادآوری: عکس‌ها متعلق به مصاحبه شوندگان نیست.

مطالب مرتبط