احمد ایشچی: دوستم یک جنایتکار است؛ به مبارزه ام علیه او ادامه میدهم
احمد ایشچی از سران حوزه شمال که در گذشته نیز با جنرال دوستم غول دیگر شمال گاهی دوست و گاهی در تضاد و تقابل بودهاست در یک سال اخیر اما دایره دوستی و همپذیری او با این جنرال کهنهکار که اکنون در مقام معاون ریاست جمهوری نیز رسیده است بهشدت تنگ و پر تنش شدهاست.
ادعای ایشچی مبنی بر بد رفتاری جنسی دوستم با او حتی در تبعید دوستم به ترکیه نیز کمک کرد.
اکنون جنرال پس از نزدیک به ۱۴ ماه از ترکیه برگشته و ایشچی همچنان پای به ثمر رساندن پرونده اش ایستادهاست.
احمد ایشچی، در گفتوگوی ویژه با خبرگزاری افق از نگفتههای چندین سال اخیرش پرده برداشت و گفت که چهرهی واقعی جنرال دوستم و تعدادی از مجاهدین را بهخوبی میشناسم که آنان چگونه افراد متجاوز، معاملهگر و نوکر بیگانگان هستند.
در گفتوگوی ویژه با احمد ایشچی، ابتدا از او پرسیدیم که مبنای اختلافها میان او و جنرال دوستم از کجا آغاز شد؟
«در دورهی جوانی و اوایل کارهای سیاسی، من عضو سازمان «گروه کار» بودیم و دوستم، با پرچمیها کار میکرد ولی بازهم ما در یک جبهه بودیم.
در ثور ۱۳۵۸ درعلاقهداری کوهستانات سرپل که جز ولایت جوزجان بود، مخالفان نظام سربرآوردند. ۱۳تن از قریه ما به شمول همین عبدالرشید دوستم و عبدالرشید(رانندهی شخصی من) همراه با تعدادی از جوانان جوزجان در ولسوالی کوهستانات رفتیم.
پس از برگشت ما، به رییس صندوق تعاونی اتهام وارد شد که او(قاری عبدالغنی) از مردم پول جمع کرده ولی برای خانوادههای سربازان جبهه نداده است. عبدالغنی بعدتر توسط همین حیوان(دوستم) کشته شد.
برای تبدیلی رییس صندوق تعاون، ما از قاری عبدالغنی حمایت کردیم ولی دوستم، کاندید دیگری معرفی کرد که ناکام ماند. این سرآغاز وحشتگری او بود؛ وقتی سید احرار، عضو هیات مرکزی گفت، کسانی هست که انقلاب را بدنام میکند، دوستم، در میان مردم چاقوی خود را کشید و گفت، ما خایین نیستیم و اگر خایین باشیم خودرا میکشیم.
در ششم جدی همان سال، کارمندان جدید آمد. غفور وطن، – که هنوز زنده است – و یک استاد در قریه ما بهنام سید قربان که توسط خود دوستم، به کشتن برابر شد، او را حقارت داد و بیعزت کرد؛ این مساله حتا باعث مرگ او شد. [دوستم] این عقدهها را در دل داشت.
بعدتر یک مفرظه چهل نفری «خاد» در جوزجان آمد. چون دوستم استفادهی کلاشینکوف را میدانست در مفرظه جذب شد. او (دوستم) عضو پرچم شد و به خاد آمد. از همان تاریخ اختلافهای سیاسی ما وجود داشت و برجسته میشد».
آقای ایشچی میگوید، باوجود اختلافها، هردو به حمایت از نظام دکتر نجیب مبارزه میکردیم؛
«در سالهای ۱۳۶۴-۱۳۶۵ که بحث خروج شوروی مطرح شد، ما طرح دفاع مستقلانه از حکومت را مطرح کردیم. ما هشت لوا و چهار غند را پیشنهاد کردیم که ما این مقدار نظامی را اکمال و از حکومت [نجیب] دفاع میکنیم. در آنزمان دوستم در «خاد» قومندان کندک بود و در هر مرحله رتبه میگرفت.
در طرح دفاع از نظام، من قومندان لوا تعیین شدم. از مرکز هیات آمد و ما در لوای خود دوهزار نفر پیشنهاد کرده بودیم که یکهزار نفر از جوزجان را داشتیم.
لیست به سید حکیم آغا، رییس «خاد» سپرده شد، او اکنون در قرغیزستان است. باآنکه افراد شامل این لیست را دستگیر میکرد و مخالفت با تشکیل لوا زیاد بود، اما من در حضور هیات مرکزی و جنرال وکیلخان از وزارت داخله و کمیته دفاع و عدل، با ۳۸۰ تن حاضر شدم. بازهم دوستم آمده مخالفت کرد که من خودم را میکشم.
من در ده دانا، در خانهی محمدهاشم(شوهر خواهرم) قرارگاه ساختم. پس از دو روز محمدهاشم را ترور کرد و صاحب حویلی را تهدید کرد که ایشچی را جای ندهید.
افراد پراگنده شد و حدود ۱۲۰نفر که از قریههای دور بود، باقی ماند، من آنان را اعاشه و اباته میکردم. تااینکه به غوند ۶۴ سارندوی که مربوط به وزارت داخله بود، مراجعه کردیم و قومندان رسول بیخدا، برای ما یک کندک قومی – مثل پولیس محلی – ایجاد کرد».
این هردو سرباز جنگجوی شمالی در هرصورت پابهپای همدیگر راه میرفته و در حمایت نظام هم باهم بودهاند و برای براندازی نظام هم باهم کار کرده اند. ایشچی در سخنانش گفت، دوستم تلاش کرد تا رابطهی شکسته را ترمیم کند و برای انتخاب یک گزینه از میان دکتر نجیب و مجاهدین از من مشورت و کمک بگیرد.
«ما در وهلههای سقوط داکتر نجیب، جایگاه برجستهای داشتیم. پس از آنکه چندین تقاضای دوستم را رد کردم و به کابل نیامدم، فیضالله البرز از همکارانم در گروه کار، رییس کوپراتیفهای دهقانان افغانستان -اکنون در کشور ناروی زندگی میکند – برایم زنگ زد و گفت مرکز بیا تا یک مشوره کنیم.
دوستم از من خواست که بیا رییس ارکان فرقه شو، غند، فرقه و هرچه بخواهی میدهم، هرقدر تجهیزات بخواهی برایت میدهم.
من برایش گفتم، تو به اوغان(پشتون) کلان نوکر هستی و من به اوغان خرد. تو در تمام نقاط افغانستان رفته فرزندان ازبک را کشته دادی ولی من در شمال نشسته تاهنوز یک کشته ندادهام و بر مردم ظلم نکردهام، سلاح و تجهیزات دارم، اما هیچ جنایتی نکردهام.
درابتدا مجاهدین دوستم را نمیپذیرفتند که او یک جنایتکار و قاتل است، مردم را در داده، خانهها را چور کرده و قریهها را برباد کرده است. هیچ یک از مجاهدین به دوستم اعتماد نمیکردند و من نیز بر او شک داشتم.
من بنابر مصالح ملی و اساسگذاری جنبش، تصمیم گرفتم که علیه حکومت مبارزه کنم، اگر من همراه جنرال رسول از حکومت دفاع میکردیم، دوستم را هم شکست میدادیم و مجاهدین مناطق مارا گرفته نمیتوانست».
ایشچی چگونه والی شد؟ و دوستم را چه کسی به رهبری رساند؟
آقای ایشچی میگوید: «وقتی براساس معامله ننگین ملک با طالبان، او(ملک) فرار کرده به ترکیه رفت، من چهارونیم ماه توسط ملک زندانی شدم. پس از رهایی ولایتهای جوزجان و سرپل را از نیروهای ملک تخلیه کردیم. دوستم در آنزمان دوستم پیش ملک در حیرتان عسکر بود. من در گرفتن جوزجان، ۱۴۰۰ نفر از افراد ملک را با کار سیاسی خلع سلاح کردیم و در دو نقطه مقاومت یک نفر زخمی شد. تا یک هفته سرپل را هم از دست غفار پهلوان گرفتیم و مردم جمع شدند. در آنجا همگی تصمیم گرفتیم و کمر دوستم رابسته کرده، رهبر جنبش اعلام کردیم. بادغیس و فاریاب را رها کردیم. پس از بازگشت، مردم مرا به عنوان والی جوزجان و فرمانده شورای نظامی آن ولایت تعیین کردند.
من بیشتر شبیه روشنفکر عمل کردم که نتوانستم در مقام رهبری ظهور کنم. اگر مثل این پهلوانها عمل میکردم، ممکن بود یا کشته شوم ویا در مقام فعلی دیگر رهبران کنونی قرار بگیرم».
آقای ایشچی میگوید با آنکه ما و کل مردم دوستم را در مقام رهبری جنبش پذیرفتیم، اما او طرح ریخت تا مرا از بین ببرد.
«پس از آنکه ما کمر دوستم را بهعنوان رهبر بسته کردیم، عبدل چریک، در جوزجان بر سر خانهام حمله کرد. من والی برحال بودم و او یک عرب جانی از سربازان دوستم بود. دوستم اورا به قصد قتل من فرستاده بود؛ چون از نفوذ و پایگاه من در بین مردم میترسید.
ما رابطه خود را قطع کردیم. پانزده روز بعد من به ازبکستان رفتم و از همان زمان تصمیم گرفتم که چهرهی جانی دوستم را به مردم نشان دهم».
پس از توصیف علتهای تشدید اختلاف خود با دوستم، او پرده از یک راز دیگر بر میدارد و میگوید، جنرال دهقان، وزیر دفاع کنونی ایران مشاور نظامی دوستم بود و تا لحظهی ورود قوای خاص آمریکایی در بلخاب، دوستم را اکمال میکرد و مشاوره میداد.
«پس از گذشت زمان، منطقه به دست طالبان سقوط کرد. ما به تاجکستان و ازبکستان رفتیم، پس از آن برگشتیم و حدود دونیم سال در پنجشیر و جبلالسراج بودم. سپس به بلخاب رفتم و حدود ۱۳ ماه در بلخاب بودیم. این جنایتکار(دوستم) با حمایت ایران به بلخاب آمد. پس از دوسه ملاقات من فهمیدم که عقدههای دوستم از گذشته بیشتر شده است. بازهم رابطهی ما منقطع باقی ماند و من رفتم در ساحهی دیگری در بلخاب موقعیت گرفتم.
در آنجا یک جنرال ایرانی بهنام جنرال دهقان مشاور نظامی و برنامهساز دوستم بود. اکنون جنرال دهقان وزیر دفاع ایران است. انجینر رحیم از پنجشیر نیز همراه دوستم بود.
پس از یازده سپتامبر ۲۰۰۱ که آمریکاییها علیه طالبان جنگ را آغاز کرد، دوستم در کوهستانات سرپل، در بلخاب بود. ما در پیرغوله بودیم. مشاور ایرانی در کنار دوستم بود و اورا اکمال میکرد، در عین زمان با استخبارات آمریکا در تماس شد. وقتی آمریکاییها با هلیکوپتر پایین میشود، جنرال ایرانی آنجا ضعف میکند. جنرال ایرانی در کنار دوستم است، اما قوای خاص آمریکایی هم به کمک او میآید. جنرال ایرانی که ضعف میکند، او را به قرارگاه محمد محقق میبرند».
نظر ایشچی در مورد شخصیت دوستم چه است؟ او میگوید؛ دوستم یک انسان سیاسی نیست و تعادل ندارد، بلکه برای پول مادرش را هم میکشد.
«دوستم یک انسان سیاسی نیست، او سردستهای یک گروه مسلح غیرمسول است. دوستم تابع هیچ اصول و پرنسیپ نیست. دوستم در خدمت آی.اس.آی هم بوده، در خدمت طالبان هم بوده؛ زمانی که طالبان در قندهار بود، مرا نماینده فرستاد و با طالبان حرف زدیم. تمام طیارههای خراب طالبان را دوستم اکمال کرد و متخصصان مارا از مزار فرستاد تا ترمیم کند. دوستم برای سرکوب مواضع جمعیت با طالبان همکاری کرد. دوستم به طالبان کمک مالی کرد. دوستم در خدمت ایران بود، در خدمت ترکیه و ازبکستان و روسیه بوده و با آمریکا کار کرده است.
عدم تعادل دوستم ناشی از بیسوادی او است. من به خوبی اورا میشناسم و در یک گذر زندگی کردهایم. او از صنف چهارم مکتب با ناکامی مکرر اخراج شد. تهی دستی و زجر روزگار اورا عقدهمند حقیر به بار آورد.
او(دوستم) در کودکیاش در فامیلهای تصدی زندگی میکرد و حتا تا اوایل دهه هفتاد هم چیزی نداشت. اکنون بارگاه و سرمایههای هنگفتی دارد که همه را از راه چور و چپاول بهدست آورده است.
دوستم اگر در شمال طالبان را سخت آسیب رسانده برای پول بوده؛ او تابع هیچچیزی نیست. برایش پول داده شود مادرش را هم میکشد».
آقای ایشچی ادعا دارد که دوستم در بین مردم محبوبیت ندارد، بلکه مردم را در گروگان گرفته است، او حتا در اعتراضهای شمال، چندی را اجیر و چندی را مجبور کرده به جادهها آورده است.
«این محبوبیت مردم نیست. مردم در طی ۲۶ سال اخیر بسیار افراد را سربرید، خیلیها را بیعزت کرد، برناموس مردم تجاوز کرد، اما حاکم مطلقالعنان در شمال بود.
دوستم، در شمال هم تاج میبخشید و هم بیناموسی میکرد. من میدانم که چقدر خانواده را تاکنون بیعزت ساخته است. مردم هم میدانند ولی کسی این جسارت را نتوانسته است.
دوستم، مردان را در روبهروی عام تیرباران میکرد. در زمان حکومت دکتر نجیب، خانمش را تیرباران کرد و جسدش را به پدر و مادرش تحویل داد، هیچ کسی ح پرسیدن نداشت که چرا این کارها را میکند. دوستم تمام مردم را به اسارت گرفته بود.
هماکنون در ولایت جوزجان تمام مسولان ادارهها دستنشاندهی او است. من عکسهایی دارم که حتا در مظاهرههای چند روز پیش رییسان ادارهها شامل بودند، ادارهها را خود شان بسته بودند.
تعدادی از مظاهره کنندگان با ما در تماس میشوند که ما مجبور هستیم به جادههای اعتراض بیاییم. معترضان را که من میشناسم بیشتر ارازل و اوباش هستند. در کابل هم افراد سیاسی مظاهره نکردند، مردان کارگر و معتاد را پول میدهد و بسیج میکند».
ایتلاف نجات، یک جریان سیاسی سه ضلعی متشکل از دوستم، عطامحمد نور و محمد محقق است، اما ایشچی میگوید با شناخت که من از این هرسه شخصیت دارم، فقط برای منافع شخصی گردهم آمدند و دوستم هر لحظه ممکن است بر علیه شریکانش قد راست کند.
احمد ایشچی میگوید: «من هم آقای محقق و هم آقای نور و این آقای جنایتکار را بهخوبی میشناسم. این هرسه به هیچ چیزی پابند نیست. عطا و دوستم بر ضد هم خیلی حرفها زده و باهم جنگیده و افراد همدیگر را کشته اند که مردم شمال همه شاهد اند.
آنان فقط پابند منافع خود هستند. اگر حکومت، دوستم را امتیاز بدهد، او علیه عطا و محقق برمیخیزد.
اعتراضهایی که برای برگشت او شکل گرفته بود، بدون هیچگونه سپاس پایان یافت و در برگشتش اعلام کرد که من از سفر معالجوی برگشتم. این اعتراضها که پس از دستگیری نظامالدین قیصاری شروع شد، او هم یک شبیه دوستم است.
اگر صلاحیت دوستم کمی صلاحیتاس بیشتر شود، قیصاری را نیز خودش خواهد کشت. در نخست، رسول سپس هاشم حبیبی و اکنون قیصاری است. او نمیتواند بپذیرد که مردم ازبک همه دنبال یکی دیگر زنده باد، مرده باد گفته بروند.
جنایتهایی که او با من انجام داده است، آیا جنایت نیست. او زنش را کشته، قومندانی که بهخاطر دوستم جان داده بود، به ناموسش تجاوز کرده، یک جوان را با دست خودش با برچه کشته، او را جنایتکار نگوییم، چه بگوییم؟ من اگر اورا حیوان و جنایتکار میگویم، این ناشی از عقدهی من نیست، بلکه حقیقت است.
مشکل این است که کسی از حقیقت دفاع کرده نمیتواند. اگر من خاموش میماندم، فردا بر یکی دیگر همین عمل را انجام میداد. من خودم را قربانی کردم تا نسل آینده را از دست این جنایتکار نجات بدهم.
دوستم تاکنون در حق صدها خانواده بیناموسی کرده است. اینگونه اعمال چیست؟ جنایت است یا نه؟ او آدم کشته است».
احمد ایشچی، با آنکه همرزم مجاهدین بوده و برای حفظ نظام دکتر نجیب هم جنگیده، ولی خود را مجاهد نمیخواند و میگوید، مجاهدین عامل بربادی وطن شده اند.
«من هیچگاه مجاهد نبودم، طرفدار مجاهدین نبودم و بههیچ عنوان از کارکرد مجاهدین راضی نیستم. مجاهدین برعلاوهی اینکه باعث نجات کشور شدند، وسیله بربادی این وطن شده اند. ما با اکثریت قومندانان مجاهدین در ولایتهای شمال کشور تماس گرفتیم، اما هیچکدام هدف و برنامه جنگ و مجاهدت نداشت فقط میجنگیدند. باشناخت من از مجاهدین، در میان مجاهدین یک تعداد برضد حضور شوروی و حفظ دین، میجنگیدند ولی بیشتر افراد مصروف کشتن و جنایت و چپاول بودند.
اما روند مجاهدت سران جهاد بر ضد شوروی بربنیاد نوکری بیگانه بود. سران مجاهدین در خدمت استخبارات پاکستان بود، آی.اس.آی برای آنان جای و مکان داده بود و سوق و اداره میکرد و کشورهای عربی به مجاهدین پول میداد که برضد شوروی بجنگند. مجاهدین حتا خدمتکار مکتب را اگر میدید، میکشتند، اما با ما که عضو کمیته شهر بودیم، نشسته گفتوگو میکردند».
احمد ایشچی، که حالا در سنگر سیاسی مقابله با حنرال دوستم، تلاش دارد تا جلو قهرمانسازی دوستم را بگیرد.
او میگوید: «در مورد پروندهی خود هیچ تزلزل در انگیزهی پیگیری آن ندارم. من اعادهی حیثیت میکنم و چهرهی واقعی دوستم را به مردم فاش خواهم کرد. میخواهم به مردم افغانستان و جهان نشان دهم که او چگونه یک جنایتکاری است. ممکن از بااستفاده از مصونیت قضایی تا یک سال دیگر به محکمه حاضر نشود، اما پس از آن مجبور است مثل شهروند عادی پاسخگو باشد.
اگر دوستم قبل از این حادثهها کشته میشد، او به یک قهرمان تبدیل میشد ولی دردی که در قلب ما بود و شناختی که از جنایتهای او داشتیم، نمیتوانستیم که در مقابل اذهان مردم تبارز دهیم.
مدتی سیاست را کنار گذاشتم؛ چون میدانستم که با او رو در رو میشوم. دوستم ظرفیت پذیرش افراد دارای پایگاه اجتماعی را ندارد».
او در مورد پروندهاش از مبارزه و دادگاه بینالمللی سخن میگوید: «در مورد پروندهی خودم، به یک مبارزه باورمندم. تلاش دارم تا چهرهی همچو جنایتکاران را افشا کنم و مردم را از چنگ آنان نجات بدهم.
اگر در محاکم افغانستان، تصمیم شان قناعت مرا حاصل نکند، دوسیهام را در محاکم بینالمللی هم دنبال ثبت کردهام و اقامه دعوا خواهم کرد. اگر آنجا هم مجازاتی نکند، ما دادخواهی خود را میکنیم تا تاریخ و نسل آیندهی کشور از شر این جنایتکار نجات یابد.
این حکومت مانند دیگر نظامها آمده و خواهد رفت، ولی باید تصمیم بگیرد که از قانون دفاع کند یا از یک جنایتکار».
احمد ایشچی، میگوید که مردم شمال نیاز به پشتیبانی حکومت دارد تا از چنگ جنگسالاران رهایی یابد.
او میگوید: «حکومت اگر برای حاکمیت قانون ایستادگی کند، مردم همراه افراد جنایتکار نیست ولی مردم در گرو آنان هستند. دوستم هماکنون در جوزجان حدود ۵۰۰ مسلح جنایتکار دارد که مردم از ترس آنان صدای شان را بلند نمیتوانند. مرد از آنان بیزار است، اما نیاز به حمایت دارد».