مجددی؛ سیاستمرد بسیط و بیادعا
صبغتالله مجددی، نخستین رییس دولت اسلامی افغانستان پس از پیروزی مجاهدین در بهار ۱۳۷۱ خورشیدی و رهبر حزب نجات ملی، در سن ۹۳سالگی در کابل در گذشت.
صبغتالله مجددی در سال ۱۳۰۵خورشیدی در یک خانواده روحانی در شهر کابل به دنیا آمد و از مشایخ طریقت نقشبندیه و منتسب به شیخ احمد سرهندی، معروف به مجدد الف ثانی بود.
کودتای کمونیستی هفتم ثور ۱۳۵۷، او را برای تأسیس حزب جبهه نجات ملی افغانستان راهی پاکستان کرد تا از آنجا به مبارزات سیاسی و مسلحانه علیه دولت کابل آغاز کند.
پیشگامی صبغتالله مجددی در جهاد، مسبب آن شد تا او در سالهای ۱۳۶۸و ۱۳۶۹خورشیدی بهعنوان رییس حکومت در تبعید مجاهدین در پاکستان تعیین شود.
صبغت الله مجددی پس از دو ماه، زمامداری سکان دولت اسلامی را بر اساس توافقات اسلامآباد به برهانالدین ربانی رهبر جمعیت اسلامی سپرد و با سقوط دولت مجاهدین و سلطه طالبان بر افغانستان، برخلاف دیگر رهبران جهادی که برای مقابله و مقاومت در برابر طالبان، جبهه شمال را به وجود آوردند، آقای مجددی، مجدداً راه پاکستان را در پیش گرفت و از آنجا به مبارزات خود برای بازپسگیری کابل ادامه داد.
پس از سقوط رژیم طالبان در سال ۲۰۰۱، بهرغم آنکه آقای مجددی به روند بُن پیوست و در تعاملات مختلف سیاسی کشور نقش فعالی داشت، اما چانس رسیدن دوباره به ارگ ریاستجمهوری را از دست داد و نهایتاً بهعنوان رییس مجلس سنا و ریاست کمیسیون تحکیم صلح کار کرد.
آقای مجددی، از این جهت که سیاستمردی معتدل و میانهرو بود، مورد تأیید و توجه همه جناحهای جهادی قرار داشت و به همین دلیل، پس از ورود فاتحانه مجاهدین به کابل، این آقای مجددی بود که بهعنوان رییس دولت اسلامی مجاهدین انتخاب شد. بهواقع اجماع همه طیفها و تنظیم پرادعای جهادی برای تصرف و تصاحب منابع قدرت بر سر آقای مجددی، موجب آن شد که سکان اداره کشور در دولت اسلامی مجاهدین به او سپرده شود؛ اما صبغتالله مجددی نتوانست از تبدیلشدن کابل به جزایر پراکنده قدرت در میان گروههای گوناگون جهادی و درنهایت درگیریهای خونین و جنگهای خانمانبرانداز داخلی دهه هفتاد، جلوگیری کند.
آقای مجددی، مردی راستگفتار و صریحاللهجه و بیادعا بود و در اغلب موارد، منافع جمعی را بر منافع شخصی خود ترجیح میداد و از انتقاد از سران جهادی به خاطر عملکردهای ضد جهادیشان ابایی نداشت، اما مدیری مدبر و کاردان نبود و از جریانها و شریانهای قطببندیها و سوگیریهای سیاسی در دنیای امروز، درک بالا و والایی نداشت. از این جهت واگذاری کشتی شکسته قدرت به ناخدای ناتوانی مثل او که هنر مواجهه با موجهای قدرتخواهی و توفانهای بیمهار تمتع مجاهدین از لذات سادیسمی ریاست را نمیدانست، گزینه مناسبی برای فرونشانی آتش افروخته قدرتطلبی در درون سران و رهبران جهادی نبود. اگرچه او خود در توجیه ناکارآمدی سیاسی خود بهعنوان رییس دولت اسلامی مجاهدین، از نداشتن اختیارات لازم شکایت کرده و گفته بود بیشتر کارها بهوسیله احمدشاه مسعود، معاون رییسجمهوری و وزیر دفاع دولت مجاهدین انجام میشد، اما این توجیه، خود عذر بدتر از گناه محسوب میشود و دال بر بیتدبیری و بیکفایتی مدیریتی آقای مجددی است.
شاید در کنار کهولت سن، بیکفایتی مدیریتی آقای مجددی نیز مزید بر علت شد و او را از رسیدن به موقعیتهای ممتاز اجرایی در کشور باز داشت، اگرچه او ریاست یکی از مهمترین لویهجرگههای پس از فروپاشی طالبان ـ لویهجرگه اضطراری ـ را که منتهی به شکلگیری اداره انتقالی به رهبری حامد کرزی شد، بر عهده داشت؛ اما ریاست این لویهجرگه بیش از آنکه جنبه جدی اجرایی داشته باشد، سمبولیک و تشریفاتی بود و تأثیر قابل توجهی در روند پیشبینیشده قضایای سیاسی آن زمان نداشت.
با همه اینها آقای صبغتالله مجددی از مهرههای میانهرو و معتدل سیاسی ـ جهادی بود و از این جهت، در میان همگنان جهادی خود، موقعیتی استثنایی و منحصربهفرد داشت. بهواقع فقدان نسخه یا نسخههای مشابه آقای مجددی در میان سران جهادی، یکی از کمبختیهای مردم افغانستان است؛ زیرا بدون شک به میزان تعدد و تکثر مهرههای محوریِ همانند آقای مجددی، از میزان بحرانهای ناشی از قدرتطلبی خونین جهادیها هم کاسته میشد و به ظهور طالبان و بحرانهای سیاسی ـ امنیتی ناشی از خروج این گروه برای فروبردن افغانستان به باتلاق بیپایان بحران و بنبست، نوبت نمیرسید.
روحش شاد.