چه چیزی تو را به جهان وصل می‌کند؟

روزگاری بود که ادویه کاری تنها در هندوستان پیدا می‌شد و تنها کسانی آن را چشیده بودند که یا آن‌قدر ماجراجو باشند که تا هند بروند و یا آنقدر ثروتمند که بتوانند چنین ادویه گرانی را از تاجران بخرند. بعدتر، کاری هم مثل چیزهای دیگر، به تمام جهان عرضه شد و وجه متمایز و جادویی‌اش را از دست داد. در جهت مخالف، نویسندگانی مثل اووه تیم تلاش می‌کنند تاریخی را که بر آن‌ها و ملت آلمان رفته است، برای باقی جهان عمومی و در نتیجه قابل فهم کنند. کشف سوسیس کاری داستانی است که در آخرین روزهای جنگ جهانی دوم در آلمان می‌گذرد.

«هیچ‌یک از پسران و دختران مادر این غذا را نمی‌خورند. چون آدم باید این غذا را سر پا بخورد، در هوای آزاد، کنار یک بازنشسته، کنار دختری هنجارشکن، کنار یک بی فایده که بوی ادرار می‌دهد و کنار کسی که خاطراتش را تعریف می‌کند؛ کنار یک قهرمان؛ به این ترتیب آدم در حالی که این طعم را روی زبان دارد، ایستاده و به یک داستان باورنکردنی گوش می‌دهد. داستان اوضاع در دورانی که سوسیس کاری کشف شد؛ خرابی کامل و شروع دوباره از نقطه صفر، داستان یک هرج و مرج شیرین و تند.»

در داستان‌های اووه تیم، آلمان تازه‌ای را می‌بینیم. یا شاید آلمانیِ تازه‌ای را. روحی که در داستان‌های او جاری است، دیگر آن آلمان خشنِ درون‌گرای منظم را، آن طور که می‌شناختیم، بازنمایی نمی‌کند. آلمانی است متاثر از حس گناه و عذاب وجدان تاریخی. آلمانی است که جهان پس از جنگ جهانی دوم ساخته است. آلمانی که برای پذیرفته شدن در میان کشورهای زخم‌خورده و بهت‌زده از فجایع قرن پیش، مجبور است به فرزندانی که جنگ را ندیده‌اند، این احساس شرمندگی را به هر ترتیبی که هست، بخوراند.

این موضوع را البته بیش از هر جای دیگر در داستان مثلا برادرم او می‌بینیم؛ جایی که از برادر نازی ۱۶ ساله‌اش می‌گوید و حس بی‌تفاوتی مردمی که حتی کنجکاو نبودند بدانند همسایه‌های یهودی ناگهان ناپدیدشده‌شان، حالا کجا هستند و مهم‌تر از همه چرا؟ اما در کشف سوسیس کاری نیز این حس برائت از جنگ، تمسخر حزب نازی و تلاش هرچند دست خالی برای از بین بردن کوچک‌ترین نشانه‌های آن، مشهود است. همان طور که لنا بروکر، شخصیت اصلی داستان می‌گوید: «من او را پیش خودم می‌بردم و مخفی‌اش می‌کردم. همین گام‌های کوچک است که موجب سکندری خوردن زورمندان می‌شود. فقط تعدادمان باید زیاد باشد، تا آن‌ها سرنگون شوند.»

لنا بروکر، زنی معمولی است. جوانی را پشت سر گذاشته و آخرین سال‌هایی را می‌گذراند که هنوز وقتی دامن کوتاه می‌پوشد، ساق پاهایش زیبا به نظر برسند. چیزی به پایان جنگ نمانده و او، تنها در ساختمانی پر از جاسوسان حزب زندگی می‌کند. پسر، دختر و شوهر زن‌باره‌اش هر کدام به نوعی درگیر جنگ هستند و او در میانه جنگ چیزی پیدا کرده که به زندگی وصلش‌اش کند: عشق به مهمانی ناخوانده!

برمر، سربازی جوان است، شاید همسن پسر لنا یا شاید کمی بیشتر، که یک روز غروب از سر ماجراجویی پا به خانه لنا می‌گذارد و صبح روز بعد، فقط به خاطر این که آن بیرون سرد است و آن تخت خواب لعنتی بیش از حد راحت است، ننگ سرباز فراری بودن را، احتمال محکومیت و کشته شدن را به جان می‌خرد و از آن خانه بیرون نمی‌رود.

پرسه زدن روزانه برمر در خانه، صدای پایش روی تخته‌های چوبی کف اتاق و کنجکاوی مخبران ساختمان، وسایل شوهر لنا، سیگارها و کت و شلوارش در تن برمر، عکس زن و بچه او که ناغافل از جیب لباسش بیرون می‌زند، اخباری که دیر به دیر می‌رسند، رادیویی که خراب است، بازار سیاه توی خیابان، غذاهای ساده‌ای که از جیره محدود غذایی پخته می‌شوند اما طعم رویای پیش از جنگ را می‌دهند، همه و همه این دو نفر را به یکدیگر وصل می‌کنند تا اینکه اتفاقی غیرمنتظره رخ می‌دهد: آدولف هیتلر، پیشوای بزرگ، می‌میرد.

این، همان جایی است که داستان اوج می‌گیرد. تلاش لنا برای مخفی کردن پایان جنگ از برمر و پیدا کردن راهی برای این که این اقامت کوتاه، کمی بیشتر کش بیاید. کمی بیشتر لذت‌بخش شود. کشف سوسیس کاری هم از همین جاها کلید می‌خورد. درست وقتی که برمر، در یکی از این شب‌ها، از خاطراتش از هندوستان می‌گوید. از ادویه‌ای جادویی که هوش از سر آدم می‌برد و فقط در هندوستان پیدا می‌شود.

شاید جادوی کاری اصلا همین باشد. پیوند زدن پسر بچه‌ای در انتهای جنگ جهانی دوم با مردی جا افتاده که حاضر است قسم بخورد که مطمئن است اصل این غذای بی‌نظیر، فقط در دکه‌ای از هامبورگ دهه ۱۹۴۰ پیدا می‌شود. پیوند زدن او با گذشته زخم خورده‌اش در جنگ. گذشته سیاهی که از پدر قهرمان او، مردی سرخورده می‌سازد، شهر را سیاه و مه‌آلود می‌کند و وسیله مبادلات روزمره را، نخ‌های سیگار. نخ‌های سیگار در برابر کره، نخ‌های سیگار در برابر ماهی، نخ‌های سیگار در برابر نان سفید و… . گذشته‌ای که در مهی غلیظ فرو رفته اما طعم تلخ و عجیب کاری، زنده نگاهش می‌دارد.

شاید جادوی کاری، همان قدرت عجیبی است که بعد از رفتن برمر، در پاهای لنا دمیده می‌شود. که برود، زمین و آسمان را به هم بدوزد، نشان نظامی برمر را با الکل، الکل را با چوب، چوب را با پوست، پوست را با پالتو و پالتو را با روغن و سوسیس و کاری مبادله کند و دکه‌اش را راه بیاندازد. که روزی، سال‌ها بعد، برمر سال‌خورده‌تر، بیاید، کنار بازنشسته‌ها و دخترهای ناهنجار و الکلی‌ها و زیاده‌گوها بنشیند و یک ظرف از آن را بخواهد. تا بعد از سال‌ها، حس چشایی از دست رفته‌اش را دوباره به دست بیاورد، لنا را از دور تماشا کند و برود.

زمانی بود که ادویه جادویی کاری، فقط در هندوستان پیدا می‌شد. همان چیزی که هوش از سر افسران دریانوردی چون برمر که از سر اتفاق پایشان به شبه جزیره اسرارآمیز باز شده بود، می‌برد و در خاطرشان می‌ماند. بعدتر، شاید کاری هم مثل چیزهای دیگر، به تمام جهان عرضه شد. وجه متمایز و جادویی‌اش را از دست داد. عام شد. عمومی شد. درست مانند هر آنچه ما از تاریخ می‌دانیم. درست مانند آنچه از تاریخ باید بدانیم. تاریخ تکثیر شده به تعداد. تاریخ دیکته شده‌ای که اووه تیم از آن شرمنده است و خب، به باور ما مردم جهان که طعم تکثیر شده کاری را چشیده‌ایم، باید هم باشد.

مطالب مرتبط