هزارهها در کجای معادله صلح قرار دارند؟
صدای صلح با طالبان اکنون رساتر از هر زمان دیگری در گذشته، شنیده میشود. اعلام آتشبس محدود در ایام عید و انعطاف دولت در آزادی هزاران زندانی آن گروه، موانع آغاز مذاکرات داخلی را یکی پس از دیگری از میان برمیدارد.دولت بار دیگر اعلام کرده که آماده آغاز مذاکرات صلح است و در این زمینه، هیچ بهانهای برای تعلل و تأنی وجود ندارد.
در این میان، اقوام و تودههای قومی در افغانستان، همچنان نگران عواقب و پیامدهای شرایط پساصلح هستند. این به نظر کاملا طبیعی میرسد؛ زیرا از یکسو، فرمول توزیع قدرت در افغانستان، همواره قومی بوده، و از سوی دیگر، طالبان پیش از آنکه یک نیروی رادیکال مذهبی، ایدئولوژیک و فراملیتی باشد، یک نیروی قومی است.
پاکستان با سرمایهگذاری روی یک توده قومی مشخص، محصولی به نام طالبان را تولید کرده و با استفاده از مدارس مذهبی و مراجع پرنفوذ در میان ملاهای پاکستانی، آن را به مثابه یک تحریک مذهبی و ایدئولوژیک شبیهسازی کرده تا با صدور فتوای «جهاد» و وعده بهشت، با استفاده از احساسات مذهبی طلبههای جوان مستعد گرایشهای افراطگرایانه و رادیکال، موتور محرکه این جنبش قومی را قوی و فعال نگهدارد.
با این وجود، علیرغم شعار و تظاهر طالبان به دینداری و شریعتمداری، بسیاری از سیاستگذاریها و عملکردهای آن گروه در افغانستان، چه در زمان سلطه رژیم طالبان و چه پس از آن، قومی بودهاست.
با این حساب، نگرانیهایی که از سوی اقوام دیگر از جمله هزارهها درباره خطر بازگشت طالبان به قدرت و احیای رژیم امارت مطرح میشود، ریشه در تجربه زیسته تلخ و ناگوار این طیفهای قومی زیر سایه امارت طالبان دارد.
به عنوان نمونه، هزارهها هرگز زخمهای عمیقی را که طالبان بر پیکره این طیف قومی وارد کردند، از یاد نخواهند برد. قتلهای عامهایی که به دست طالبان در بامیان و مزار شریف و سایر مناطق صورت گرفت، قویا انگیزههای قومی و مذهبی داشت و هزارهها فارغ از اینکه نسبتی با گروههای ستیزهجوی مخالف طالبان داشتند یا نه، تنها به صرف اینکه هزاره و شیعه بودند، آماج قرار میگرفتند.
در سالهای پس از سقوط رژیم طالبان نیز این طیف قومی، همواره آماج حملات هدفمند آن گروه بودهاست.
از سوی دیگر در طول ۲۰ سال گذشته، هزارهها و شیعیان افغانستان، بیشترین تعهد، وفاداری و حمایت را نسبت به نظام، قانون اساسی و ارزشها و دستاوردهای آن نشان دادهاند؛ زیرا معتقد بودهاند که تنها در سایه استحکام چنین نظامی است که آنها امکان نفسکشیدن و وارستن از نادیدهانگاشتهشدن پیدا میکنند. این طیف قومی و مذهبی برای این رویکردش، هزینههای سنگین و مرگباری نیز پرداختهاست که تنها یک نمونه آن، اخیرا در شفاخانهای در غرب کابل، نمایش داده شد.
بنابراین، هزارهها و شیعیان حق دارند نگران باشند؛ نگران بازگشت طالبان به قدرت، نگران احیای سیاستهای تبعیضآمیز، حذفی و مبتنی بر تصفیه نژادی رژیم امارت، و نگران قربانیشدن به پای صلحی که خود هیچ سهم و نقشی در آن ندارد.
در چنین شرایطی هزارهها اکنون در کجای معادله صلح قرار دارند؟ رهبران قومی و نخبگان سیاسی هزاره، چه طرح و برنامهای برای صلح و پسا صلح دارند؟ چگونه میتوان بدون آنکه مجری منفعل تصمیمهای دیگران بود، خود در این فرایند، نقشآفرینی کرد و اجازه نداد تا صلح، کابوسهای مرگبار هزارهها را دوباره احیا کند؛ کابوسی که یادآور کوچهای اجباری، کلهمنارها، کوچیگری مسلحانه و مرگبار و تاراج آخرین سرمایههای اجتماعی و اقتصادی قومیتی همیشه محکوم باشد؟
به نظر میرسد اکنون زمان آن فرارسیدهاست که رهبران و نخبگان سیاسی و قومی و مذهبی هزاره و شیعه، اختلاف نظرها، منافع متعارض و رویکردهای متضادشان را کنار بگذارند و برای تعیین سرنوشت مشترک خویش، گرد یک محور بزرگ، فراهم بیایند. آنها باید برای صلح و پسا صلح، برنامه داشته باشند؛ برنامهای که متضمن حقوق بنیادین، بازتابدهنده آرمانهای تاریخی، آیینهگردان آمال و امیال مشروع نسل امروز و دربر گیرنده پاسخها و رهیافتهای شفاف، عینی و عملی برای نگرانیها، پرسشها و دلهرههای آن باشد. این برنامه باید جایگاه هزارهها در معادله صلح را مشخص کند.