طرح‌های یاسر «برای تغییر» سیاست معاصر

یاسر محسنی یکی از درخشان‌ترین بازماندگان جوان خاندان مشهور آیت الله محسنی است؛ خاندانی که به طرفداری از اسلام سنتی و زندگی سنتی در افغانستان مشهور است. همان‌طور که آن‌ها دین را با همان قرائت سنتی‌اش، کارکرد مدرن نیز دادند حوزه علمیه آن‌ها جایی است که مسلمانان شیعه و سنی، زن و مرد می‌توانند در آن تحصیل کنند و در کنار آن دانشگاه مدرن نیز ساخته اند که در آن علوم مدرن مثل پالیسی اقتصاد حقوق و روابط بین‌الملل تدریس می‌شود. این مجموعه به یک دانشگاه و شفاخانه و یک مدرسه متوسطه درجه یک به نام مدیران ختم می‌شود که نشان‌دهنده نوع نگاه اسلامی یا شیوه زندگی اسلامی برای آن‌هاست.خود آیت‌الله محسنی نیز دلبسته ادبیات بود. علوم مدرن را لازم می‌دانست و شعر فارسی را خوب بلد بود؛ همان‌گونه که کتاب درباره دایره‌المعارف احادیث، تسلط و اهمیت سنت نبوی برای او و پیروانش را نشان می‌دهد و تلفیقی از سنت و مدرنیته دینی است.

یاسر در چنین فضا و خانواده‌ای تربیت شده و آخرین چهره از میان فرزندان دوم رهبران جهادی است که توانسته در میان نخبگان و سیاستمداران افغانستان جایگاه پیدا کند. خاصیت مهم او نیز دل‌بستگی به ادبیات و هنر و جلوه‌های علمی مدرنیته است. در دوره مدیریت، دانش مدیران و اهمیت‌دادن به علوم جدید کاملا واضح بود همانطور که دوره ریاست بر دانشگاه تغییر رویکرد تئوریک او را متمایز ساخته بود.

یاسر محسنی در جریان‌های سیاسی نیز بخت‌اش را آزمود معاون محور ملی افغانستان رحمت الله نبیل و دکتر سپنتا شد که خیلی از مجاهدین سنتی را خوش نیامده بود؛ اما او حرکت ملی‌گرایانه را بر حرکت صرفا دینی ترجیح داده بود. تسلط بر زبان عربی، آیه‌های قرآن و احادیث و همین‌طور ادبیات عرب رابطه او را با علمای نجفی لبنان فراهم ساخت. با این حال یاسر رفقای آوانگارد و علایق مدرن داشت؛ اما همیشه به چارچوب سنت‌های دینی تعریف‌شده توسط خانواده پایبند بوده‌است.

کتاب او که مانیفست سیاسی – اجتماعی برای شیعیان افغانستان است حاصل این تجربه‌ها و داعیه تئوریک و منسجمی از خواست‌ها و رویاهای قوی‌ترین خانواده مذهبی افغانستان است. پشت جلد کتاب با این جمله شروع می‌شود: تدوین چشم‌انداز اخوت‌محور برای شیعیان و تاسیس مؤسسات خدمات راهبردی و نسل بعدی روحانیت و مدیریت که نشان‌دهنده چارچوب اصلی دعوای اوست.

اخوت اسلامی دعوایی است که در طی چند دهه اخیر توسط بعضی از اصلاح‌گران یا روحانیان اصلاح‌طلب مسلمان از مصرتا ایران و عراق و به خصوص امام موسی صدر لبنانی و جریان همبستگی اسلامی‌اش، مطرح شده؛ اما هنوز رویای خام در خیلی از کشورها است؛ اگرچه افغانستان تنها کشور اسلامی بوده‌است که در تاریخ معاصرش به ندرت نزاع شیعه و سنی داشته؛ با این حال نسل‌کشی‌های مذهبی و ظهور گروه‌های بنیادگرا مثل داعش و طالبان و القاعده، این هراس را در افغانستان نیز پراکنده‌است. احتمالا آقای محسنی با توجه به این هراس اخوت اسلامی را در صدر مانیفست خود نهاده و و برای آن ابتدا اخوت میان شیعیان را مسأله‌ای بنیادی فرض کرده‌است؛ چرا که سال‌هاست اقلیت شیعه در افغانستان به گروه‌های نژادی تقسیم شده‌است که به نظر آقای محسنی آفتی برای نابودشدن این اقلیت است؛ چون آن‌ها برای همبستگی با دیگر مذاهب ابتدا به همبستگی میان خود احتیاج دارند.

در مبحث دوم آقای محسنی تاسیس مؤسسات خدمات راهبردی چنان‌که در ایران و لبنان بنا شده و چه بسا نظری هم به بنیاد امام خویی در اروپا داشته است، این مؤسسات برای جامعه شیعه باور استراتژی تهیه و خطرات و تهدیدات و فرصت‌ها برای آنان توسط نخبگان عملی را شناسایی می‌کند.

در بخش بعدی کتابش آقای محسنی به چگونگی نسل بعدی روحانیت می‌پردازد که چگونه بایستی با علوم مدرن و استراتژی‌های سیاسی و جهان دیجیتال آشنا باشند. او عدم این آشنایی را سبب عقب‌ماندن جامعه روحانیت از متن جامعه و به حاشیه‌افتادن‌شان می‌داند و این پرسش را مطرح می‌کند که چطور علمای دینی همگام و یا یک گام جلوتر از تحولات صنعتی دیجیتال حرکت کنند.

در فصل بعدی به پرورش نسلی برای مدیریت و رهبری اشاره می‌کند که بخشی از همان طرح قبلی ایجاد مؤسسات راهبردی است و مدرسه خود او با نام «مدیران» نیز ظاهراً بر اساس همین پارادایم درست شده‌است.

در فصل بعدی به سکوت روشنفکری دینی در دو دهه گذشته که دموکراسی لیبرال حاکم بوده‌است پرداخته؛ اینکه چطور اصلاح‌طلبان دینی و نواندیشان مذهبی خود را در موج‌های مدرنیته رها کرده‌اند و هیچ برنامه یا دعوایی نداشتند. البته این مساله قابل بحث است؛ چرا که هم در میان نواندیشان سنی‌مذهب و هم شیعه‌مذهب نواندیشان دینی برجسته‌ای در دو دهه گذشته سر برآوردند. محمد محقق‌نسب، علی امیری، اشراق حسینی، حفیظ منصور و بشیراحمد انصاری در کنار کسانی چون دکتر احمدی که صاحب مؤسسه تحصیلی نیز است، از جمله چهره‌های فراوان نوگرایان دینی بودند؛ بعضی مثل آیت‌الله محقق‌نسب حتی تکفیر شدند و کسانی چون آیت‌الله خراسانی خلع لباس دینی شدند. منتقدان جدید دین، در گفتمان درون‌دینی نیز کم نبوده‌اند؛ همان‌گونه که پیروان تحریر و جمعیت اصلاح هم خود را نوگرایان دینی با رویکرد خلافت می‌شمرده‌اند؛ با این حساب روشنفکری دینی در دو دهه اخیر ساکت نبوده‌است؛ بلکه اتفاقاً بیش‌ترین مجال و جولان را داشته‌است؛ همان‌گونه که گروه‌های صوفیانه چون «جمعیت ناجیه شریف» با بیش از ۱۰۰ هزار پیرو و نقشبندیه و قادریه و البته چشتیه‌ها با صدها هزار هوادار که تازه به آن‌ها پیوسته بودند و جانب دولت و جامعه جهانی نیز به عنوان جریان معتدل اسلامی از آن‌ها حمایت می‌کردند هم خط بطلان بر داعیه سکوت است.

این هم درست است که علمای سنتی و بنیادگرا فرصت جذب هواداران بیش‌تری را داشتند یک جریان دیگر که نادیده گرفته شده جریان علمای چپی یا عضو احزاب سوسیالیستی می‌باشد که نوعی از اسلام اجتماعی و مدرن را تبلیغ می‌کردند.

بحث بعدی آقای محسنی، توسعه مناطق شیعی در پارادایم ملی یا چشم‌انداز تفکر ملی می‌باشد. آقای محسنی شیعیان را مکلف به محبت وطن و آبادی خانه همسایه بعد از خانه خود می‌داند. در این مسیر نیز مثال‌هایی برخاسته از تجربیات زیسته او در سوریه و لبنان است؛ جایی که امام موسی صدر آن شهید مفقود که مبلغ و معلم همبستگی اسلامی و صدای تازه بیداری جهان اسلام بود برای شیعیان لبنان، راهبرد توسعه اجتماعی و اقتصادی را طراحی کرده‌بود تا بعدا همین شیعیان توسعه‌یافته مناطق سنی‌نشین و مسیحی‌نشین را نیز چون محلات خود بدانند و الگوی خود را در آن‌ها هم تکثیر کنند؛ بدین‌گونه آن‌ها به جای نمادی از تخاصم و نفرت قومی و مذهبی، جامعه‌ای مثال زدنی می‌‌شدند.

در فصل‌های بعدی کتاب درباره شیوه‌های مدرن خبرسازی و کار خبرنگاری و همینطور مساله ثمر دادن دانشگاه‌ها صحبت کرده‌است. برای هر دو نیز مثال‌ها و شیوه‌هایی را مطرح کرده این‌که چطور خبر در عصر اطلاعات، رسانه‌ قدرت مطلق اجتماعی می‌باشد و دانشگاه ها را مورد نقد قرار داده که به جای بنگاه‌های علمی دکان‌های درآمدزایی شدند. البته دانشگاهای افغانستان این نقیصه را دارند که هیچ‌کدام چارچوب تئوریک مشخصی ندارند، گفتمان علمی هرکدام گرته‌برداری از دیگری و همه در ادامه یک گفتمان منفعل سر برآورده‌اند؛ اگرچه بعضی چشم‌انداز نژادی و اتنیکی را در ادامه جنگ داخلی برای خود اساس کار قرار دادند؛ اما از همان گفتمان نژادی نیز نتوانستند چارچوب فکری و پالیسی‌داری بیرون بکشند. دانشگاه کابل به عنوان قلب علمی افغانستان گرفتار مافیا بازی و باندگرایی فضای عمومی سیاسی شده و استادهایی در آن هنوز تدریس می‌کنند که ۱۰ سال پیش باید بازنشسته می‌شدند و در همان دورانی که جذب شده‌اند نیز بر اساس تقسیم‌بندی قومی و نژادی گرفته‌اند نه بر اساس یک چارچوب فکری که دانشجویان آن ‌را تعقیب کنند. هنوز در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ سه جریان اسلامی و ملی‌گرا و لیبرال قدرت جذب دانشجو در دانشگاه کابل را داشته؛ اما امروز یک جریان منحط واپس‌گرا بی‌هیچ زحمتی می‌تواند در آن به شدت نیرو جذب و فعالیت کند این به خاطر عدم چارچوب فکری است.

بالاخره در فصل آخر آقای محسنی در جستجوی یافتن نسخه‌ای ساختارمند از مدل حکومت‌داری اسلامی است مدلی که هم وابسته به تفکر دموکراتیک باشد هم ریشه در سنت‌های اسلامی داشته باشد؛ اگرچه یافتن این نسخه در داخل فرهنگ اسلامی به خصوص از نوع شیعی‌اش، بسیار دشوار است.

از سال‌ها پیش‌تر دو جریان مهم در تدوین سیاست‌نامه یا آیین حکومت‌داری مورد قبول اسلام نوشته شد یکی را خواجه نظام‌الملک طوسی در دربار سلجوقیان تهیه کرده‌بود که هنوز هم مرجع بسیاری از کشورهای اسلامی است و دیگری را حسن صباح و یاران باطنی‌اش در قلعه الموت تهیه کرده‌بودند که بخش عمده آن امروزه از بین رفته‌است. در رسایل اخوان صفا و تاریخ سیستان هم می‌توان به پرده‌ها و فرازهایی از این نسخه دست یافت؛ اما بدون شک کامل نیست همان‌گونه که صوفیان نیز در دو دوره تیموری و بابری با مدد عبدالرحمان جامی و بعد میر سید علی همدانی و البته جلال‌الدین اکبر تهیه کرده‌بودند. جامی از جمعیت جوانمردان پیغمبر اسلام که قبل از بعثت‌اش، راه انداخته بود الگو گرفته‌بود که بعدها در جنوب افغانستان با نام «خدایی خدمتکار» دوباره قد علم کرد. کتاب نصیحه الملوک همدانی نیز سال‌ها برای شاهان بابری و بعد هندی، الگوی حکومت‌داری بوده است؛ اما هیچ‌کدام از این‌ها به آن معنی مرسوم دموکراتیک نیست. در همه آن‌ها شاه در راس امور و سایه خداوند است.

آقای محسنی اگرچه سه مولفه مهم دموکراسی امروزی که سکولاریزم، اومانیزم و لیبرالیزم هستند را ضد دین اسلام می‌داند و جامعه افغانی را از جانبی در ظرفیت پذیرش دموکراسی نمی‌داند؛ اما اعتقاد دارد که اگر بتوانیم دین را بومی کنیم و اسلام را با سنت‌های تاریخی این سرزمین بیاموزیم برعکس دموکرات‌ها که می‌خواستند دموکراسی امریکایی را چون لباسی ناساز و بداندام بر تن جامعه افغانی کنند آن‌گاه تلفیق دین و سنت های بومی می‌تواند راه تازه‌ای از دموکراسی را باز کند؛ همان‌گونه که دموکراسی غربی از آلمان تا انگلیس و از اسکاندیناوی تا امریکا و کانادا بر اساس بافت خود جامعه متفاوت است در افغانستان نیز اگر ابتدا خود دین بومی شود چون دین سابقه و تاریخی کهن‌تر از دموکراسی دارد ابتدا باید تکلیف مردم با دین معلوم شود و بعد با الگوهای زندگی دیگر در این راه نیز تروریزم و بنیادگرایی را آفت‌هایی جدی می‌داند و البته آنها را نیز پدیده‌های غیر بومی و غیر افغانی می‌شمارد که در واکنش به دموکراسی تحمیلی پیدا شدند.

کتاب آقای محسنی شروعی بسیار خوب برای آغاز یک گفتمان تازه درون‌کشوری و شاید درون‌مذهبی در افغانستان باشد. او دغدغه‌هایی را با صراحت بیان کرده اگرچه بیشترین ارجاعاتش به آموزه‌های آیت الله محسنی و درس‌گفتارهای اوست، با این حال از دیگر منابع معدود، به عنوان سرچشمه‌های فکری خود نام برده‌است و شاید این بزرگ‌ترین عیب کار علمی او باشد. تدوین آموزش‌ها و تئوریزه‌ساختن فکرهای آیت‌الله محسنی به عهده شاگردان است ، نه خانواده‌اش. خیلی از خانواده‌ها و نسل دوم رهبران و بزرگان سیاسی و فکری در همین زندان مانده‌اند. آن‌ها خود را میراث‌دار فکر پدران خویش حساب کرده و در سایه عظمت آن‌ها خود را فراموش و محو کردند برای همین از نسل دوم رهبران چهره برجسته مستقلی کشیده نشده‌است.

آقای یاسر محسنی که دانشمندی جوان و با ذوق است باید خود را از این سایه بیرون بکشد. به جای بهره‌بردن از ثمره میراثی، خود درختی تازه بکارد و آن را کم‌کم بالنده بسازد. ما با شاخه‌های جدیدتر یا کمرنگ‌تر و پررنگ‌تر رهبران بزرگ قبلی نمی‌توانیم جریانی زاینده بسازیم؛ بلکه امیدواریم چهره‌های جوان و خوش‌فکر نسل دوم رهبران سیاسی به خود و توانایی خود باور کنند و سوار بر تجربه میراث خانوادگی از چارچوب آن میراث، فراتر بروند و آقای یاسر محسنی این ظرفیت را دارد.

برای او آرزوی توفیق می‌کنم و امیدوارم کتاب‌های تازه او آرزوهای ما را کمرنگ نکند.

مطالب مرتبط