سرگذشت ندیمه؛ کتاب بهتر است یا سریال؟
سال ۹۸ برای سریالبینهای حرفهای با اتفاقات قابلتوجهی شروع شد. از جمله اینکه دو تا از سریالهای خارجی محبوب، یعنی «بازی تاج و تخت» و «تئوری بیگ بنگ» در همین روزهای بهاری بعد از سالها به کار خود پایان دادند و قسمت آخر آنها منتشر شد. با این حال، به لطف رونق بازار سریالها در دهه اخیر، هنوز سریالهای پرطرفدار زیادی وجود دارند. سرگذشت ندیمه یکی از این سریالهاست که انتشار اپیزودهای فصل سوم آن، به زودی شروع میشود.
داستان اصلی سریال سرگذشت ندیمه از روی کتابی با همین عنوان نوشته مارگارت اتوود، نویسنده مشهور و پرافتخار کانادایی اقتباس شده است. این کتاب در زمره ادبیات گمانهزن یا به تعبیری (که البته خود آتوود با آن مخالف است) علمی-تخیلی قرار میگیرد.
موضوع سرگذشت ندیمه
سرگذشت ندیمه، یک پادآرمانشهر (ویرانشهر، متضاد آرمانشهر) را توصیف میکند که نویسنده برای آینده کشور آمریکا تصور کرده است. پس از اینکه بحرانهای زیستمحیطی به دنبال انباشت زبالههای اتمی و آلوده شدن آب شرب، مشکلات جدی در زیست شهروندان ایجاد میکنند و از جمله بحران ناباروری و مردهزایی در آمریکا و سایر نقاط جهان شدت میگیرد، گروهی انقلابی رییس جمهور وقت آمریکا را ترور کرده و حکومت جدیدی را در این کشور پایهگذاری میکنند.
حکومت جدید یک حکومت تئوکراتیک تمامیتخواه و افراطی است که شروع به دستهبندی شهروندان و تعیین وظیفه، سبک زندگی و حتی محل سکونت برای آنها میکند. در این دستهبندیها آزادیهای فردی شهروندان و بهویژه زنان تا حد قابلتوجهی محدود میشود. زنان در این کشور جدید حق تحصیل و حتی سواد خواندن و نوشتن ندارند و وظیفه اصلی آنها باروری است. هر طبقه از زنان با یک رنگ لباس خاص مشخص میشود؛ مثلا لباس ندیمهها سراپا قرمز، لباس همسران فرماندهان سراپا آبی و لباس خدمتکاران سبز کمرنگ است.
مردان نیز در حکومت جدید از آزادیهای اجتماعی سابق برخوردار نیستند. ماموران مخفی حکومت، همهجا شهروندان را زیر نظر دارند و هر تخلف کوچکی میتواند منجر به مجازاتی از قطع عضو تا اعدام در ملا عام و آویختن اجساد روی دیوارهای شهر شود.
داستان سرگذشت ندیمه، در منطقه گیلیاد (یا بنا به ترجمه فارسی کتاب، جلید) جریان دارد که بهنوعی پایتخت و رأس حکومت محسوب میشود و اغلب فرماندهان بلندپایه در این منطقه سکونت دارند. فرماندهان و همسران آنها از بالاترین طبقه در میان دستهبندیهای شهروندان برخوردار هستند و شهروندان دیگری از جمله مارتا یا خدمتکار (از گروه زنان مسن که قادر به باروری نیستند)، راننده یا نگهبان (از مردانی که طبق اصول حکومت جدید گناهکار محسوب نمیشوند) و ندیمه به آنها خدمت میکنند. ندیمهها از گروه زنان بارور مجرد یا زنانی انتخاب میشوند که ازدواج آنها طبق قوانین حکومت جدید، رسمی نیست؛ به این ترتیب از شوهر و فرزندانشان جدا میشوند تا به گیلیاد خدمت کنند.
وظیفه عجیب ندیمهها که قبلا شهروندان عادی آمریکا بوده و حتی خانواده و فرزند داشتهاند، فرزندآوری برای فرماندهان است. تمام فرماندهان حکومتی، یا باید فرزندان زندگی سابق این ندیمهها را تصاحب کنند، یا بدون ازدواج و شناختن حق مادری برای آنها، خودشان از ندیمهها صاحب فرزند شوند.
«سرگذشت ندیمه» از زبان یکی از این ندیمهها به نام «جون» روایت میشود که پس از تلاش نافرجام برای فرار از گیلیاد، از همسر و فرزندش جدا میشود. او در گیلیاد مثل همه ندیمهها حتی نام خود را هم از داده است و به نام «آفرِد» (برگرفته از نام فرماندهای که در خانهاش زندگی میکند) شناخته میشود.
مقایسهای بین کتاب و سریال
اگر هنوز سراغ سرگذشت ندیمه نرفتهاید و دوست دارید هم اثر ادبی را مطالعه کنید و هم از ساختار بینظیر سریال لذت ببرید، شاید بهترین پیشنهاد این است که اول کتاب را بخوانید! دلیل این پیشنهاد فقط به سلیقه نگارنده برنمیگردد و احتمالا در ادامه این مطلب در جریان مقایسه کتاب و سریال برایتان قانعکننده خواهد بود.
البته چه در نیمهی راه خواندن کتاب و چه مشغول پیگیری سریال باشید، باید گفت که مجموعا ارزشش را دارد از هردو (دست کم تا اینجای سریال) استقبال کنید. اصولا بهرهمندی از یک اثر در هر دو قالب فیلم و کتاب تجربه خوبی را رقم میزند.
مارگارت آتوود این اثر را در سال ۱۹۸۵ نوشته و درواقع زمانی حدود ۲۰۰ سال بعد را با تخیل خود به تصویر کشیده است. از ۳۵ سال پیش تا امروز جهان تغییرات و بهویژه تکنولوژیهای جدیدی را به خود دیده است و امروز اگر خود آتوود دوباره قرار باشد کتاب را بنویسد، شاید تغییرات قابلتوجهی در آن ایجاد کند.
با این همه در مورد کتاب باید گفت اینکه نویسنده توانسته فضایی را که تقریبا هیچ مابهازای خارجیای (دست کم در محیطی که او در آن زندگی کرده) ندارد، به این ظرافت و دقت خلق کند، آن هم طوری که قابللمس و باورپذیر باشد، نهتنها از مهارت و دانش ادبی، بلکه از احاطه او به جهانبینیهای سیاسی-اجتماعی مختلف حکایت دارد.
سبک روایتی که آتوود برای کتاب «سرگذشت ندیمه» انتخاب کرده جریان سیال ذهن است. یعنی اتفاقات کتاب لزوما روی یک خط زمانی روایت نمیشوند و از پرشهای ذهنی راوی اول شخص (در اینجا شخصیت اصلی، جون) تاثیر میپذیرند. در این سبک روایت، مخاطب نه طبق زمان واقعی و توالی اتفاقات، بلکه طبق زمان ذهنی راوی پیش میرود. این سبک روایت با توجه به شرایط شخصیت اصلی هنگام نقل کردن ماجرا که در بخش پایانی کتاب با نام «ملاحظلات تاریخی» با یک راوی متفاوت متوجهش میشویم، بسیار هوشمندانه انتخاب شده است.
این کتاب در زمان انتشار علیرغم موج انتقادها، نامزد جایزه بوکر و برنده جایزه آرتور سی.کلارک شد و همچنین مارگارت آتوود بعد از انتشار سرگذشت ندیمه در فهرست نامزدهای دریافت جایزه نوبل قرار گرفت.
توصیفهایی که آتوود در کتاب میدهد، جذاب و ملموس هستند و قلم توانمندش مخاطب را پای اثر مینشاند. اما چیزی که بیش از همه در کتاب خودنمایی میکند (و در سریال کمتر است)، توجه به طبیعت جریان زندگی و تطبیقپذیری انسان با شرایط است. ندیمهای که در کتاب میشناسیدش، یک ابرقهرمان نیست؛ همان چیزی است که باید باشد. او پیش از تغییر حکومت یک شهروند عادی بوده است، در شرایطی مشابه شرایط همه شهروندان زندگی کرده و با مشکلاتی دستوپنجه نرم کرده که برای هر فردی ممکن بود پیش بیاید.
وقتی ورق بر میگردد و زندگی بدترین روی خود را به «جون» نشان میدهد، جون همان انسان معمولی است. این بار از غم دوری خانواده و غریزهی جریحهدار شدهی مادریاش لبریز شده و این درد، شجاعتی را برای جون به ارمغان میآورد که شاید سابق بر این جسارت بروزش را نداشته است. اما با این همه جون یا همان آفرِد، یک انسان است و مارگارت آتوود روان انسان را خوب میشناسد. انسان در طول اعصار با نیروی فوقالعادهی تطیبقپذیریاش، بقای گونهی خود را تضمین کرده است. عادت، رمز موفقیت برای بقا و همزمان دلیل تن سپردن انسان به شرایط هرچند ناگوار است.
انتشار سریال سرگذشت ندیمه از سال ۲۰۱۷ از سوی کمپانی هولو (Hulu) شروع شده و بعد از انتشار فصل دوم در سال ۲۰۱۸، از دیروز پخش قسمتهای جدید فصل سوم شروع شده است. فصل اول سریال تقریبا همه جوایز امی (معتبرترین جایزه برنامهها سریالهای تلویزیونی) را از جایزه بهترین بازیگر نقش اول زن (الیزابت ماس در نقش جون) گرفته تا بهترین کارگردانی و بهترین نویسندگی فیلمنامه سریالهای تلویزیونی و چندین جایزه دیگر درو کرده است! فصل دوم هم با استقبال زیادی روبهرو شد و نامزد و برنده جوایز متعددی شد. نمرهی IMDB سریال سرگذشت ندیمه در حال حاضر ۸.۵ است.
سریال، اقتباسی از جهان و ماجراهای کتاب است اما اتفاقات کتاب درواقع فقط در فصل اول حضور دارند و از فصل دو به بعد ادامه ماجرا با زبان سریال و نویسندههای فیلمنامه خلق شده است. البته مارگارت آتوود هم در این جریان، بهعنوان مشاور حضور داشته است. بهخاطر ماهیت ادامهدار بودن سریال، در همان فصل اول هم پتانسیلهایی برای داستان ایجاد شده که زمینه را برای پیشبرد داستان در فصلهای بعدی ایجاد کند. از جمله این که به شخصیتهای فرعی کتاب بیشتر پرداخته شده و مهمترین تفاوت اینکه آفرد در سریال اگر نه از ابتدا، از اواسط فصل اول تبدیل به قهرمان سفتوسخت داستان میشود. آفرد حاضر در سریال ریسکپذیرتر، قویتر و هوشمندتر از آفردِ کتاب است.
از سوی دیگر فضای امنیتی گیلیاد در سریال پررنگتر از کتاب است و به موازات پرداختن به شخصیتهای فرعی، اتفاقاتی در فصل اول سریال رخ میدهد که در کتاب نوشته نشده است؛ اتفاقاتی که اغلب وحشتناک و شوکهکننده هستند اما گاهی جان شخصیتهایی را حفظ کردهاند تا در فصلهای بعدی با سریال همراهی کنند. بهعلاوه، مقولهی عشق هم در سریال پررنگتر است و بسیار به آن پرداخته میشود. خلاصه آن که در جریان اقتباس از کتاب، همهچیز «هالیوودی»تر شده است.
برای راضی کردن مخاطبان یک سریال نیاز است که کمی بلندپروازانهتر حرکت کرد. قهرمان فیلم یا سریال برای اینکه نظر مخاطب را جلب کند باید قویتر از این حرفها باشد و اینجاست که اگر اول سریال را دیده باشید، ممکن است از انفعال نسبی شخصیت آفرد در کتاب کلافه شوید! حال آنکه آفردی که در کتاب خلق شده، درواقع به واقعیت یک انسان در چنین جهانی شبیهتر است. در سریال گاهی این قهرمانسازی آنقدر اغراقشده است که حتی در جهانی چنین تخیلی باورناپذیر مینماید. نمونه بارز چنین اغراقهایی صحنههایی است که در آستانه و هنگام تولد فرزند آفرد در فصل دوم توی چشم میزند.
با همه این اوصاف چیزی از خوبی سریال کم نمیشود؛ سریالی که اگرچه بهضرورت قالب، از نثر آتوود محروم است، با طراحی صحنه و لباس جای خالی توصیفها را پر کرده و مونولوگها را با دقت و ظرافت از کتاب دستچین کرده است. گرافیک هم عنصری است که چه در پوسترها و چه در خود سریال همواره درخشان و به مثابه یک امتیاز برای سریال محسوب میشود. با نگاهی به پوسترها و عکسهای فیلم، وقتی بازی رنگها و چینش عناصر تحت تاثیر قرارتان میدهد، احتمالا این امتیاز را تایید میکنید.
تکگویی به یاد ماندنی آفرد در کتاب که در سریال هم الیزابت ماس کموبیش آن را برایمان تکرار میکند، تشابه سریال و کتاب را در دردآور بودن تایید میکند و میتواند پایان مناسبی برای بستن پرونده این مقایسه باشد:
«کاش این داستان متفاوت بود. کاش متمدنانهتر بود. کاش مرا در وضعیتی نه شادتر، دست کم بهتر نشان میداد، حداقل پویاتر و کمی مصممتر و کمتر درگیر جزییات مینمود. کاش شکلی شکیلتر داشت. کاش دربارهی عشق بود یا مکاشفاتی ناگهانی که در زندگی انسان نقاط عطفی هستند، یا حتی درباره غروبهای خورشید، درباره پرندهها، رگبارهای باران، بارش برف.
[…]متاسفم که این داستان تا این حد آبستن درد و رنج است. متاسفم که چون تنِ به دام افتاده در رگبار آتش یا بدنی شرحه شرحه، بخش بخش است. اما برای تغییرش هیچ کاری از عهدهام برنمیآید.» -سرگذشت ندیمه، ص ۳۹۹، ترجمه سهیل سمی، انتشارات ققنوس-
در نهایت اینکه پاسخ به سوال «کتاب بهتر است یا فیلم/ سریال؟» همیشه درمورد آثاری که اقتباس سینمایی و تلویزیونی دارند، چالشبرانگیز است؛ گرچه درمورد بعضی آثار جواب واضحی دارد (بگذارید رک بگوییم که در اغلب مواقع کتاب برنده است!) اما سرگذشت ندیمه تا اینجا ثابت کرده که در هردو قالب ارزشمند است و گزینه «هردو» در جواب سوال تیتر این مطلب تا اطلاع ثانوی صحیح است!