افغانستان و رویای حل یک بحران چندضلعی
فریاد صلحخواهی از زیر آوار مرگبار دهها سال جنگ. این تجربهای آشنا و نزدیک برای هر شهروند افغانستان است؛ امیدهایی که اندکی پس از تولد، مردهاند و برای تولد دوباره آنها، فصلهای خونبار تازه جنگ باید پشت سر گذاشته میشدند. اینک مردم افغانستان یکبار دیگر در آستانه تجربهای دیگر از این نوع قرار گرفتهاند. امیدهای واهی به سرابهای گمراهی.
سفیر امریکا در کابل میگوید که ماههای آینده برای افغانستان مهم است و افغانها برای مصالحه و تفاهم با طالبان آماده شوند.
جان بس گفت که افغانستان در ۴۰ سال گذشته «قهرمانان بیشماری» را به میدانهای نبرد فرستاده؛ اما تفاهمکنندگان کافی را برای مصالحه معرفی نکردهاست.
او گفتهاست: «در جریان چندماه آینده – ماههایی که فرصتی برای رسیدن به یک توافق سیاسی و انتخاب یک رهبر جدید را فراهم میسازد – باید آماده مصالحه و تفاهم باشید.»
آقای بس تاکید کرده که ایالات متحده، ناتو و همکارانشان نمیتوانند مشکلاتی را حل کنند که سبب متفرقشدن افغانها شدهاست؛ بلکه افغانها خود باید باهم کار کنند و کنار بیایند.
سفیر امریکا افزودهاست: «ما نمیتوانیم نتایج قابل اعتماد از انتخابات ریاست جمهوری را تضمین کنیم، فقط شما میتوانید این کار را انجام دهید، ما نمیتوانیم. تصمیم بگیرید که برای ختم جنگ، طالبان با شما و شما با طالبان در کجا و چگونه آماده مصالحه میشوید.»
حق با جان بس است. صلح را باید ساخت. صلح یک هدیه بستهبندیشده مرغوب نیست که بتوان آن را از واشنگتن یا مسکو یا اسلامباد یا دوحه وارد کرد و بهطور مساویه به همه افغانها سهمی از آن داد. صلح پیش از هر چیزی یک فرایند سیاسی و فرهنگی است که در درون یک «ملت» باید شکل بگیرد و در سایه توافقی همگانی، متولد شود؛ ملتی که هرگز بهوجود نیامده و نخواهد آمد.
بحران افغانستان یک بحران چندضلعی است؛ ترکیبی پیچیده و چندلایه از بحرانهای چندگانه متراکم. ابعاد و اعماق این بحران بهاندازهای وسیع و ژرف است که بهنظر میرسد حتی صلح با طالبان بهعنوان یکی از اصلیترین عوامل ناامنی و جنگ جاری در افغانستان هم نمیتواند آن را حل و فصل کند؛ حتی اگر در بیان این دیدگاه، متهم به بدبینی و ناامیدی شویم.
یک بحران چندضلعی، راه حلهای چندوجهی میطلبد؛ ظرفیتی که در صلح با طالبان وجود ندارد. طالبان خود بزرگترین مانع و تهدید در برابر یک راه حل چندوجهی برای بحران چندضلعی افغانستاناند. گروهی تمامیتخواه که همه قدرت را میخواهد، به امور و مسایل ریشهدار ملی از عینک قومیت نگاه میکند و در صدد تحمیل اقتدارگرانه یک ایدئولوژی و خوانش مشخص از دین بر همه مردم است؛ بیتوجه به طیف تفاوتهایی که در دیدگاهها و باورهای آنان وجود دارد، و بدتر از همه آنکه سابقهای سیاه در رویکرد خشونتبار به مبارزه دارد و کارنامهای خونین در ارتکاب فجیعترین اعمال ضدانسانی و مرگبار را بهنام خود رقم زدهاست. صلح با چنین گروهی، نهتنها به حل بحران کمکی نمیکند؛ بلکه چهبسا به آن ابعاد و ژرفای تازهای خواهد بخشید.
از سوی دیگر، توافق طالبان و امریکا را نباید بهمعنای استقرار صلح در افغانستان بهحساب آورد. در افغانستان مسایل بزرگی وجو دارد که هنوز هیچ راه حلی برای آنها بهدست نیامدهاست. سرنوشت ارتش و نیروهای امنیتی، دولت مستقر، نهادهای دموکراتیک، دستاوردهای ۱۸ ساله، فرمول توزیع قدرت، مدعیان میراثخواری سیاست و سلطنت، گروههای فشار، جریانهای قومی، انتخابات، داعش و سایر بقایای تروریزم بینالمللی، آتشبس، خلع سلاح، تعارض منافع همسایگان و قدرتهای بینالمللی و… همه اینها مسایلیاند که با صلح امریکا و طالبان حل نمیشوند و نیاز به راهکارهای ملی و راه حلهای داخلی دارند.
گفتگوهای بینالافغانی نیز پیش از آنکه بستری برای یافتن راه حلهای واقعی برای بحرانهای واقعی باشند، نمایشی مضحک برای گرفتن عکسهای یادگاری و در حد طرح موضع و بیان رویکرد منفعتمحور جناحها و جریانها است. بزرگترین بهره را از این گفتگوها، کشورهای میزبان میبرند و میخواهند با ایجاد بسترهای نو، فرصتهای تازهای را برای نقشآفرینی در بحران افغانستان برای خود ایجاد کنند و بهعنوان یکطرف معادلات استراتژیک تحولات مهم این کانون همیشگی بحران و تنش و تقابل در منطقه، ظاهر شوند.