حقوق بشر؛ کوسه ریشپهن!
افغانستان به عضویت شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد درآمد. این عضویت برای کشوری که تجربه سنگین و خونینی از نقض گسترده و سیستماتیک حقوق بشر دارد، چیز غریبی است. افغانستان هماکنون نیز میدان تاخت ناقضان داخلی و بینالمللی حقوق بشر است. در اینجا مافیاهای بسیار نیرومند سیاسی و اقتصادی وجود دارند که بر سرشت و سرنوشت سیاست، امنیت، اقتصاد و همه سیستمهای منتهی به گلوگاههای چرخش ثروت و قدرت، سلطه و سیطره مطلق دارند و جز از مجرای نقض حقوق بشر نمیتوانند به حیات خود ادامه دهند.
اینان «پدرخوانده»هایی هستند که نبض بازار سیاست و اقتصاد را در دست دارند و امنیت را نیز به مثابه زیرمجموعه عملیاتی آن دو در فرایند معطوف به منافع و مطامع خود مدیریت میکنند.
گستردگی و فراوانی موارد و مصادیق نقض حقوق بشر در این سرزمین به اندازهای است که تقریبا از میان همه کسانی که روزی قدرت داشته یا اکنون آن را در اختیار دارند، کسی را نمیتوان به عنوان عنصر متعهد به حقوق بشر شناسایی کرد. هر کس، از بزرگترین و برجستهترین رهبران جهادی تا کوچکترین فرمانده جهادی، در سطوح و ساحات مختلف، حقوق بشر را نقض کردهاند، آن چنان که شبه روشنفکران داعیهدار تفکر چپ کمونیستی نیز آن را در شکل بیسابقهای نقض کردند. پس از آن طالبان در صدر فهرست ناقضان عریان حقوق بشر قرار دارند.
با سقوط طالبان که البته به معنای پایان تجاوز و تعرض این گروه به حریم حقوق بشر نبود، اما نیروهای جایگزین عناصر و افکار طالبانی نیز چیزی در این خصوص کم نگذاشتند. آنان این بار در شکل و شمایلی مدرن و بسیار پیشرفته، حقوق بشر را لگدمال کردند. نیروهای ناتو که با شعار دموکراسیسازی، مبارزه با تروریزم و توابع و ملزومات فکری و مبنایی آن مثل حمایت از حقوق بشر و حقوق زن و نظایر آن وارد افغانستان شدند و به یمن همین شعارها بساط طالبان را برچیدند، خود اما به فجایعی دست بردند که برآیند آن در حوزه نقض حقوق بشر، کمتر از نقض این حقوق توسط کمونیستها، مجاهدین و طالبان نبود.
در روزهای پس از سقوط امارت اسلامی طالبان، هیاهوی غرب برای دفاع از حقوق بشر و نهادینهسازی آن در حدی بود که نخستین گام را تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر قرارداد و از آن زمان تا کنون، هزینههای سنگین، سرسامآور و غیرقابل تصوری را به کام آن فرو ریخت. این نهاد نیز با شعارهای فریبنده «عدالت انتقالی» و امثال آن برای مدتی موجبات نگرانی ناقضان حقوق بشر به ویژه از میان طیف مجاهدین را فراهم ساخت، اما در عمل جز انتشار چند تا کاغذ باطله بیخواننده، برگزاری چند سمینار، کارگاه آموزشی و صدور بیانیههای بیهوده و بیبازده در مواقع انجام جنایتهای جنگی و جز آن، کاری از پیش نبرد.
جدای از دخالت خود غربیها در نقض آشکار و آفتابی حقوق بشر در افغانستان، تجربه شکستخورده و ناموفق حمایت از حقوق بشر در قالب نهادها و سازمانهای مدنی و رسانهای، نشانگر دو امر مهم است:
یکی این که حقوق بشر برای قدرتهای بزرگ منادی و مدافع آن، ابزاری برای کوبیدن خصم و توسعه هژمونی خود در پوشش حمایت از حقوق بشر در کشورهای مقصد است.
دیگر این که افغانستان زمین مستعد و حاصلخیزی برای افشاندن بذر حقوق بشر نیست. حقوق بشر در هر کجای عالم امکان کاشت و برداشت دارد، اما در جوامعی با ساختارهای مافیایی قدرت و ثروت، نمیتواند به بار و بر برسد. افغانستان چنین کشوری است. آنچه در اینجا نتیجهبخش تعامل با ارباب و اصحاب مافیا متناسب با طبیعت اجتماعی و مقتضای قلمرو منافع شان است. وگرنه چه دلیلی دارد که با قصاب کابل، گلبدین حکمتیار، توافقنامه صلح امضا میشود و او با اکرام و احترام شاهانهای وارد کشوری میشود که همه مردم آن به گونهای از نقض حقوق بشر توسط او متأثرند؟!
این پرسش در مورد سایر رهبران مجاهدین نیز قابل طرح است؛ به ویژه این که آنان افزون بر ارتکاب جنایات وحشتناک جنگی، منابع و داراییهای ملی این مردم را نیز غاصبانه غارت کردهاند، اما هیچ کس جرأت نمیکند به آنان بگوید بالای چشم تان ابروست.
بنابراین پیوستن افغانستان به شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد، بیش از آن که جدی باشد، شوخی است. اگرچه جدیت آن را در آشکارسازی چهره واقعی مدافعان حقوق بشر، نمیتوان انکار کرد.
به بیان دیگر عضویت افغانستان در شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد، عینا شبیه دموکراسی این کشور، همان کوسه ریشپهنی است که نمونه آن تنها در کشورهایی مثل افغانستان یافت میشود!