عریضهنویسی که لیسانس باستانشناسی دارد و پنج زبان میداند
از کنار جاده دهمزنگ- دارالامان، پیاده در حرکت بودم. نزدیک کوچه منتهی به ریاست پاسپورت که رسیدم، جوانی از من پرسید: «عریضه مینویسی؟» گفتم: نه. فورا دست به قلم شد و چیزی روی ورق عریضه نوشت. من کمی دورتر ایستاده بودم، متوجه نشدم چه روی آن ورق نوشت. گفت: بیا برایت عریضه نوشته کنم. گفتم: من عریضه کار ندارم.
خودم را معرفی کردم. بعد دست از نوشتن کشید. پرسیدم چرا میخواهی بهزور بر مردم عریضه بنویسی، بدون اینکه بپرسی؟ آه سردی کشید و گفت: بنشین برایت قصه کنم.
کنارش نشستم. جوانان زیادی، کتاب بهدست از جلو ما میگذشتند. آنسوتر، دو عریضهنویس دیگر، سرِ نوشتن عریضه یک پیرمرد باهم مشاجره داشتند. من به حرفهای عریضهنویس ، گوش میدادم. آه سرد آن جوان، سردتر از آه من بود. بعد از هر جملهای یک آه سرد میکشید. گفت ناماش عزت الله است. لیسانس باستانشناسی دارد و به زبان های انگلیسی، فرانسوی، عربی و دو زبان ملی کشور تسلط دارد. پیش از این هم بهعنوان ترینر و ترجمان در مؤسسه ودان و شفاخانه کیور کار کردهاست.
گفت باری بهخاطر مشکلات، کارش را از دست دادهاست؛ اما پس از تلاشهای زیاد، موفق نشدهاست دوباره در جایی برایش کار پیدا کند. گفت بهدلیل مشکلات بد اقتصادی، مجبور شدهاست کار عریضهنویسی را شروع کند؛ اما این کار چیزی نیست که او میخواهد. مشکلترین بخش این کار، از نظر عزت الله، همان سماجت و بهزور عریضهنوشتن برای مردم است؛ زیرا بهگفته خودش، این سماجت برای او سختتر از ماندن زیر نور آفتاب سوزان است. ادامه میدهد که اگر این کار را نکند، دلالها همان فرصت پیشآمده را هم از او میگیرند و خانوادهاش برای شب، نانی نخواهند داشت.
قصه این عریضهنویس، قصه بیسروسامانی یک نسل است. میگوید که تلاشهای مداوم برای یافتن کار از یکسو، نداشتن پول کاپیکردن اسناد تحصیلی و نداشتن نانِ شب در خانواده از سوی دیگر، از او یک عریضهنویس ساختهاست. عریضهنویسی که دست هر عابری را محکم میگیرد تا اگر بخواهد عریضه بنویسد، فرصت نوشتن آنرا از دست ندهد. او میگوید ناچار است که دست هر عابری را بگیرد و بپرسد عریضه کار دارد یا خیر تا برای آن، عریضه نوشته کند. میگوید: اگر این کار را نکنم، بهدرد این کار (نوشتن عریضه) هم نمیخورم. اینگونه بازهم خانوادهام غذای شب نخواهند داشت.
عزت الله میگوید که در گیرودار مشکلات، گاهی فراموش میکند کیست: «اصلا نه غرور مانده، نه توان مبارزه و نه یک چراغ امیدی هست که آنسوترها ولو با نور خیلی خفیف سوسو بزند.» میگوید نوشتن چیزی است که به زندگی او معنا میبخشد. شبها متنهایی را به زبان انگلیسی و فارسی مینویسد.
از زبان فرانسه تا خوشنویسی و نقاشی
میگوید، در فرانسه درس زبان فرانسوی خواندهاست و گاهی به زبان فرانسه هم مینویسد. او میگوید که هنوز نوشتههایش را برای نشر به هیچ رسانهای نفرستاده؛ اما تصمیم دارد این کار را بکند. بهگفته عزت الله، خوشنویسی، خطاطی و رسامی هنرهاییاند که او مهارتها و آثار خوبی در این قسمتها دارند.
او میگوید که بیکاری و فقر و مسکنت، امکان خیلی چیزها را از او گرفته و بسیاری از فرصتهای او را به باد دادهاست. میگوید که با وجود ۱۰ ساعت ماندن زیر نور آفتاب، حتی توان خریدن یک مقدار کاغذ برای رسامی و خوشنویسی را هم نداشتهاست. بهگفته عزت الله روزی که خیلی کار کند، ۲۰۰ افغانی بیشتر نمیشود که این مقدار پول فقط صرف غذای شب و کمبودهای دیگر در خانه میشود.
عزت الله میگوید: «فرصت و امکانات، بزرگترین سرمایه برای آدمها است؛ اما من از سادهترین امکانات مثل خریدن رنگ و وسایل رسامی و خطاطی محرومام که اینگونه استعدادها بیاستفاده باقی میمانند و به دردی هم نمیخورند.»
شبها نوشتههایی در مورد زندگی و آنچه بر او گذشته، به زبانهای انگلیسی و فارسی مینویسد. میگوید، گاهی تلاش کافی نیست، اصلا نتیجه نمیدهد؛ چون زیربنای زندگی در این کشور، براساس واسطه و رابطه است و او که نه واسطهای دارد و نه رابطهای نزدیک با واسطهشوندگان، بیکار ماندهاست و از جبر روزگار، از ترس مردن از گرسنگی، از درد محرومیت خانوادهاش از کوچکترین خواسته در این دنیا یعنی غذایی برای شب، آمدهاست عریضه مینویسد.
عزت الله میگوید، چندبار برای نجات خانوادهاش از فقر و بیحاصلشدن نتیجه تلاشهایش، به ترک کشور و فروش اعضای بدنش اندیشیدهاست.
مبالغه میکنند شاید هم دروغ گفته باشد در اظهارات شان تناقص دیده میشود