مزاری، شهید وحدت ملی یا کشته عدالت قومی؟
۲۴ سال از مرگ مردی میگذرد که امروزه بسیاری از همتباراناش، صرف نظر از سوگیریهای سیاسی، جانبداریهای جناحی و تعصبهای تباری، او را «رهبر» خویش میدانند و به مشی مبارزاتی او اقتدا میکنند.
عبدالعلی مزاری؛ رهبر حزب وحدت اسلامی افغانستان، ۲۴ سال پیش، به دست گروه طالبان کشته شد.
آقای مزاری غالبا به این دلیل از جانب هواداران پرشمارش، ستایش میشود که برای استیفای حق سیاسی قومی مبارزه کرد که پیش از این همواره محروم و حاشیهنشین بود و سهمی از سیاست و بهرهای از قدرت نداشت.
آرمان مزاری، تحقق عدالت قومی بود؛ عدالتی که برپایه آن، همه اقوام به نسبت سهمشان در بافتار و ترکیب قومی جامعه افغانستان، در قدرت سهم داشته باشند.
او به پا خاست تا اعلام کند که هزارهبودن «جرم» نیست و هیچکس نباید به دلیل نسبت قومیاش، از حقوق مدنی و شهروندیاش محروم شود.
محور و مبنای مبارزه آقای مزاری، استیفای حق هزارهها از قدرت بود؛ همانچیزی که تا پیش از حضور او و دیگر همرزمانش در دوران جهاد علیه شوروی، به سادگی نادیده گرفته میشد. بنابراین، او برای عدالت قومی مبارزه میکرد و جان بر سر این آرمان نهاد.
این در حالی است که امروزه از او به عنوان «شهید وحدت ملی» یاد میشود. این لقبی است که اشرفغنی؛ رییس جمهوری، در سال ۹۴ خورشیدی با صدور فرمانی به عبدالعلی مزاری داد.
اشرفغنی در فرمان خود گفته بود که لقب «شهید وحدت ملی» به منظور «ارجگذاری بهخدمات ارزشمند» آقای مزاری در راستای تحقق اهداف جهاد و مقاومت مردم افغانستان، دفاع از ارزشهای اسلامی، تحکیم وحدت ملی، حاکمیت ملی و تامین عدالت اجتماعی اعطا شده است.
آقای غنی در مراسمی که به همین مناسبت در ارگ ریاست جمهوری برگزار شده بود، گفت که تمام مردم افغانستان باهم برابر اند و حکومت برای تحکیم برابری میان شهروندان متعهد است. آقای غنی از عبدالعلی مزاری به عنوان یکی از شخصیتهای «تاریخساز» نام برد و افزود که خواست اصلی آقای مزاری برابری شهروندان کشور بود.
این در حالی است که به باور منتقدان این فرمان، آقای مزاری، «شهید وحدت ملی» نه؛ بلکه کشته عدالت قومی بود. او میخواست حق هزارهها را بگیرد، برای قوماش، هویت و حیات سیاسی، تعریف کند، راه آن را به دالانهای سیاست و قدرت باز کند و با طرح گفتمان عدالت قومی، به محرومیت تاریخی سازماندهی شده و عمدی قوماش پایان دهد.
اگرچه در فرمان آقای غنی هم اشاراتی به مطالبات و مبارزات آقای مزاری در حوزه عدالت اجتماعی و برابری هم شده است؛ اما این امر، نمیتواند اعطای لقب «شهید وحدت ملی» به او را توجیه کند؛ زیرا وحدت منهای عدالت، ریاکارانه، فرافکنانه و عین ستم و تعدی است؛ چیزی که به نظر نمیرسد که آقای مزاری اگر زنده بود، آن را برمیتافت.
وحدت ملی یعنی اینکه اگر حکومت، سهم قوم شما از قدرت را به چند وزارتخانه غیر کاربردی، فاقد صلاحیت و دارای تشکیلاتی در حد یک ریاست دست چندم هم تقلیل داد، دم برنیاورید، اعتراض نکنید و از عدالت قومی در توزیع قدرت، سخن نگویید. وحدت ملی بدان معناست که اگر مساجد و تکایا و مراسم مذهبی و گردهماییهای سیاسی و اجتماعات اعتراضی و مراکز فرهنگی و آموزشی تان آماج حملات مرگبار قرار گرفت، اگر مسافران تان سر بریده شدند، اگر درجهداران نظامیتان به بهانه «تقاعد» اخراج شدند و… اعتراض نکنید؛ زیرا اعتراض شما با اصل «وحدت ملی» در تعارض است و به آن آسیب میزند. خلاصه اینکه «وحدت ملی» یک لقب اشرافی، عقیم، بیخاصیت و فاقد روح مبارزه برای عدالت قومی و ایستادن در برابر ستم و بیداد و بیعدالتی و قومگرایی است. اگر مزاری، وحدت ملی را میپذیرفت همان زمان باید دست از مبارزه برمیداشت و به سیطره برادران بزرگتر و قومیتهای برتر تن میداد تا هزارهها همچنان «رعیت» مطیع و سر بهزیر باقی بمانند.
آقای مزاری اگرچه نتوانست عدالت قومی را در توزیع قدرت، محقق کند؛ اما جان بر سر این آرمان نهاد و کشته شد. او با مرگاش گفتمان عدالتخواهی قومی را در برابر گفتمان عقیم و اشرافی و مزورانه «وحدت ملی» قرار داد تا مدعیان هواداری و میراثداریاش در آینده، آن را دنبال کنند…