فریاد رها در باد؛ توقف زودهنگام یک جنبش
دوم اسد سال ۱۳۹۵ بود که جنبش بزرگ روشنایی در غرب کابل تشکیل شد. هسته اولیه این جنبش را رهبران سنتی و جدید هزاره تشکیل میدادند؛ اما روز واقعه با غیبت معنیدار رهبران سنتی، این جوانان جاهطلب و جویای نام جدید بودند که رهبری جنبش روشنایی را به عهده گرفتند.در روز رویداد، سیل جمعیت عظیم متشکل از صدها هزار نفر، از غربیترین نقطه پایتخت به سمت میدان تاریخی دهمزنگ راهپیمایی کردند؛ میدانی که در تاریخ مبارزات عدالتخواهانه شیعیان افغانستان اهمیتی نمادین دارد و نام آن با حبس آزادیخواهان و عدالتطلبانی مانند شهید سید اسماعیل بلخی گره خوردهاست.
زمانی که اجتماع عظیم مردم هزاره در میدان دهمزنگ تشکیل شد این نماد تاریخی به اصل خود بازگشت؛ این بار اما نه با حبس و سرکوب؛ بلکه به صورت وقوع یک انفجار مرگبار و البته تیراندازیهای پرسشبرانگیزی که دهها جوان معترض را به خاک و خون کشید.
برخی از رهبران جنبش روشنایی نیز زخم برداشتند، شماری دیگر از آنها بلافاصله پس از وقوع فاجعه به محل رویداد بازگشتند و سوگند یاد کردند که انتقام خون شهدا را میگیرند، راه آنان را ادامه میدهند و مبارزاتشان برای تحقق عدالت، استقرار قانون، پایاندادن به فاشیزم و تبعیض سیستماتیک که آرمان و آمال اصلی قربانیان بود، استمرار خواهد داشت.
این سوگند نیز مانند وعدههای رنگین رهبران حکومت افغانستان روی کاغذ باقی ماند و هرگز عملی نشد.
رهبران جنبش روشنایی به سرعت استحاله شدند. آنها در برابر بتهای جدید شهرت، ثروت و قدرت زانو زدند و قربانیان بزرگ آن فاجعه عظیم را فراموش کردند.
سیل پولهای سرازیرشده از سوی مهاجران افغان در کشورهای خارجی و همچنین منابع و مراجع داخلی، آنها را به جدالهای سخیف درونسازمانی کشاند.
سیاست تهدید و تطمیع و فشار و ارعاب حکومت نیز به عملگرایی آنان برای ادامه راه جنبش در خیابانهای پایتخت لگام زد.
در ادامه راه، اختلافهای جدیدی سر برآورد. یکجانبهگرایی، منطقهگرایی و مذهبگرایی، سران جنبش روشنایی را از هم دور کرد و در برابر همدیگر قرار داد.
در این میان، قربانیان هم علیه رهبران قیام کردند. آنها با ثبت یک شکایت حقوقی، رهبران جنبش روشنایی را به مسئولیتپذیری در قبال خون فرزندانشان فراخواندند. این شاید یک اهرم فشار جدید از سوی حکومت برای متلاشیکردن کامل جنبش روشنایی بود؛ اما صرف نظر از این اتهام هیچکس نمیتواند مسئولیت مستقیم رهبران جاهطلب و جویای نام و نان جنبش روشنایی در قبال خون قربانیان فاجعه بزرگ میدان دهمزنگ را انکار کند.
روند رویدادهای بعدی هم نشان داد که افراد شهرتطلب در رأس جنبش روشنایی از خون قربانیان آن فاجعه عظیم، متاعی گرانبها و ابزار کارآمدی برای ثروتاندوزی، دستیابی به قدرت و تشکیل سازوکارهای پیچیده رهبری قومی ساختند.
به این ترتیب، جنبش روشنایی، فریادی رها در باد بود که نه به مبدأ اولیه خود بازگشت و نه خواب سرکوبگران حاکم بر ارگ را آشفته ساخت. جنبشی که چند ساعت پس از تولد در همان انفجار مرگبار میدان دهمزنگ جان باخت و یکجا با ۸۴ قربانی عدالتخواه در تپهای در غرب کابل برای همیشه مدفون شد.
امروز تنها پنج سال از آن واقعه مصیبتبار و فاجعهآمیز حتی نامی از آن گرفته نمیشود و یادی از قربانیان آن به عمل نمیآید…