مسعود قهرمان یک ملت بیآرمان
ما در افغانستان «قهرمان ملی» نداریم، تنها قهرمانهای قومی داریم. اگر هوادار فرمانده احمدشاه مسعود هستید، پیش از آنکه برآشفته شوید، اجازه دهید توضیح بیشتری بدهم.
ما در افغانستان یک «ملت» واحد و قابل تعریف نداریم. یعنی کنش و واکنش ما به هر رویدادی پیش از آنکه «ملی» باشد، قومی و حزبی و سمتی و زبانی و تباری و مذهبی است.
این در حالیاست که از نظر صاحب نظران علم سیاست، شاخصهها و بنمایههای محوری «ملت»، مقولههایی چون سرزمین مشترک، تبار مشترک، تاریخ و سرنوشت مشترک، زبان مشترک، فرهنگ مشترک، دین مشترک، اراده جمعی داوطلبانه مردمان یک سرزمین برای شناخت و شناساندن خود بهعنوان یک ملت و عمل بر پایه آن و میراث سیاسی مشترک است.
کدامیک از این عناصر در ما یا قهرمانان مان متبلور و متجلی بودهاست؟
این پرسش را بهصورت سادهتری مطرح میکنیم: چهچیز مشخصی وجود دارد که همه ما فارغ از طیفبندیهای کوچک قومی و تباری و زبانی و حزبی و سمتی و… بتوانیم بر محور آن گرد آییم و خود را «ملت» بنامیم؟
طرفداران فرمانده مسعود حتی پرچم ملی را هم قبول ندارند. آنها پرچمهای زمان مجاهدین را حمل میکنند،در حضور یک دولت مستقر، امنیت و نظم شهری را به چالش میکشند، عمدا در زیستبوم اقوام دیگر، مانورهای مسلحانه میدهند؛ اما همزمان از او به عنوان «قهرمان ملی» تجلیل میکنند؛ در حالی خود نخستین کسانی هستند که این ادعا را نقض میکنند و زیر سؤال میبرند.
بیایید با خود مان صادق باشیم. ما در افغانستان قهرمان ملی نداریم؛ بلکه تنها قهرمانهای قومی داریم. این سخن البته هرگز بدان معنا نیست که فرمانده مسعود، فاقد فکر ملی بهمعنای متعارف کلمه بود و فقط به منافع قوم و منطقه و حزب و تبار خود میاندیشید؛ هدف این است که ما مسعود و دهها چهره دیگر همانند او را محدود کردهایم و به طیف و طبقه و تبار و تیره مشخصی تقلیل دادهایم.
ما در واقعیت امر، یک ملت –به معنای عام کلمه- بی آرمان هستیم؛ ملتی که اعضای آن از فقدان شدید آرمان های مشترک ملی، رنج می برند و به همین دلیل، مصیبتی که در غرب کابل، رخ می دهد، بر شرق کابل، اثر ندارد و رنج های شرق کابل، برای ساکنان غرب پایتخت، محسوس نیست.
در چنین شرایطی مسعود و هم مسعودهای نوعی دیگر که از دید شماری، قهرمان ملی هستند، قهرمانان ملتی فاقد آرمان های مشترک ملی هستند.
از سوی دیگر، مارشال و جنرال و پهلوان و قهرمان، همگی القاب اشرافی و تشریفاتی کرزی و امریکا بود که بخشی از فرایند مهار مجاهدین مدعی قدرت پساطالبان محسوب میشد و بسیار سادهانگارانه خواهد بود اگر علیرغم کارنامه کرزی در حذف هدفمند عناصر مجاهدین، هنوز زیر این عناوین، سینه بزنیم و احساس غرور و افتخار کنیم.
کرزی اگر به این القاب و عناوین، اعتقاد و ایمان داشت، تمام توان و انرژیاش را صرف صلحی سازشکارانه و قومی با طالبان و دشمنان مسعود و حذف و حاشیهنشینکردن دوستان و بازماندگان او نمیکرد.
ما برای ملت شدن به چیزهای بزرگتری نیازمندیم؛ چیزهایی جز نمایش قدرت خیابانی، گذشته گرایی های افراطی و تجزیه طلبانه، آتشبازی های مسلحانه در خیابان های پایتخت و رژه های هنجارشکنانه ای که هیچ منطقی جز نشان دادن زور لجام گسیخته و فراتر از قانون، آن را توجیه نمی کند.
صرف نظر از القاب ریاکارانه کرزی و امریکا، ایکاش می توانستیم از مسعود یک قهرمان ملی به معنای واقعی کلمه بسازیم؛ شاید همان چیزی که خود او هم به نوعی می خواست و تاریخ مبارزات نظامی اش نیز – صرف نظر از برخی فرازهای بحث برانگیز- دست یافتن به این مهم را تسهیل می کند.
مسعود می تواند به یک محور مشترک به ملت شدن ما کمک کند. او حد اقل، یک ابرالگوی همیشه زنده، نزدیک به ذهن و قابل گرته برداری مثبت در عرصه مقاومت و ایستادگی دشمنان شکنانه است و این همان چیزی است که ما امروز به آن نیاز داریم. بی تردید در غیاب مردانی مانند مسعود است که امروز افغانستان از جنوب تا شمال و از شرق تا غرب، سراسر جولانگاه تروریست های پا برهنه و مزدوری شده که تا دیروز با حقارت، پشت سد پنجشیر گیر افتاده بودند و بوی تند تعفن ناشی از انباشت اجساد شان، سراسر سرزمین های شمالی را آلوده کرده بود.
حتی می توانیم به القاب اهدایی کرزی هم افتخار کنیم؛ اما پیش از آن باید خود زمینه های پایداری و تعمیم و تسری این افتخار را به عنوان یک سرمایه ملی، تسهیل و فراهم کنیم و این چیزی نیست که با نمایش قدرت خیابانی به دست بیاید.