فساد اداری و فرهنگ حکومت داری در افغانستان
چرا فساد به یک نظام فعال (Functioning System) در تمامی امور کاری کشور مبدل شده است و چرا باید به نحو خاص در سیستم، چاشنى فساد باشد، آیا فساد مبدل به یک فرهنگ حکومتداری شده است؟
نویسنده مقاله دکتور ولید تمیم٬ بخش دوم
دلیل عمدهی ترویج فساد مالی و اداری، ریشه در گذشته نیز دارد. تبدیلشدن نظامهای سیاسی هر ۵ سال ( کموبیش)، افتادن سرنوشت مردم بهدستان افراد بیسرنوشت، چه در سنگر دولت بهعنوان سرباز، و چه در جبههی تنظیمهای جهادی و یا هم افراد عادی مصروف کار در شهر و دهقان در روستا. اینها میتوانند دلیلهای کلانی باشند. تمام فکر ما در
این جریان مصروف این بود که فردا چی خواهد شد؟ اگر مجبور شویم مهاجر شویم کجا برویم؟ چی بخوریم و از کجا مخارجمان را پیدا کنیم؟ بیاعتمادی به آینده و اینکه هر چانسی که خدا نصیبت کرد، باید استفاده اعظمی کنی، تا اگر فردا مثل امروز چانس یاری نکرد، حداقل غم فردا را از همین امروز بهگونهی نسبی خورده باشی.
این بیاعتمادی به آینده، بعد از بهقدرترسیدن احزاب چپی رایج و بعد از سقوطشان در کشور، شدت گرفت و فساد اداری و سواستفاده وظیفهای به یک رسم عادی مبدل گشت. چون افراد عام هر دوطرف خط، که روزگاری در امور حزبی و تنظیمی خود، از منتهای صداقت کار گرفته بودند بعد از تغییر در نظامها، شرایط روزگار بهحقشان بیرحمتر از تصورشان رفتار کرد و آن اعتماد، بهخاطر آرمانها، خیالی بیش نبود. جبر روزگار، همه و همه را سرگردان پی لقمه نانی، پی یک مشت پول و لحظهای آسودگی روزگار کرد.
نه کمک اتحاد جماهیر شوروی مساعد بود و نه پول وافر کشورهای غربی و اسلامی، نه «راشن کارت» بود و نه «کوپون»، مردم افسوس روزگاری را میخوردند که همهچیز داشتند و نگران آینده نبودند و حتا فکر چنین روزگاری را هم در سر نداشتند.
بیش از سه دهه جنگ، آمد و رفت نظامها (سرگردانی ملی) فرهنگ اعتماد بهآینده رنگ باخت و با اندکترین چانس، وظیفه در هر سمت دولتی و یا موسسهای، کارمندان و رییسان به فکر پیداکردن بیشتر از درآمد ماهوار خود بودند و چارهسازیهایی میکردند و دیگران را نیز شریک میساختند و در دوران رژیمهایی که اکثر خدمات اجتماعی را موسسهها انجام میدادند، بیشترین نوع فساد در موسسههای داخلی و خارجی مشاهده میشد. روزگار مسوولان موسسهها، مانند روزگار قوماندانهای وقت و طرفهای قراردادهای امروز از همه امکانات پوره، با زرق و برق خاص مزین بود.
توسعهها در سیستمهای مالی در موسسهها، سیستمهای اداری مغلق و رایجشدن ترتیب گزارشهای مالی به دونر، افراد مسلکی بلد در این روند را دست بالا داده بود تا با ارایهی معلومات غلط و ترتیب گزارشهای مصارف غیرحقیقی برای خود و مسوولان موسسههای خود، درآمد بیشتر از معاش را فراهم کرده باشند. این گروه مردم در موسسهها، خیلی «آقا» بودند و حضورشان محدود به چند نفر میشد که هنر و فن خاص از کارشیوههای درآمد را بلد بودند.
در نبود حکومت و در شرایط جنگی سالهای ٧٠ ، طبعا سواستفاده نه تنها از دارایی ملی، بل از مال و منال مردم هم یک امر عادی شده بود، «چورکردن» داراییهای عامه و فردی، تقسیم کابل بین تنظیمها و گروهها، ویرانی ساختمانهای دولتی و عمومی کشتار مردم (عام و خاص)، روال آیندهنگری را متاثر ساخت و امید برای نام نیک، زندگی آبرومند، داشتن حساب و کتاب پاک را در ذهن همه حذف کرد و تنها هدف زندگی، بقای حیات برای چند روز دیگر تا تغییر نظام، مهاجرشدن از یک شهر به شهر دیگر، از یک ناحیه به ناحیه دیگر و یا هم فرار از کشور شده بود و بس.
در این شرایط که «چی اسفلها شود علیا – چی علیاها شود اسفل…»، نسلهای نو روی کار آمدند و قصهها، بالای سفرههای بیرنگ از جنگ و نیستی بود و هر دم، در ذهن نوجوان خانواده، همین تاکید میشد که «تنها امروز نصف نان است و فردا چی باید کرد؟». به همین شکل که یک رییس موسسه خدماتی، زندگی مرفه داشت، قوماندانان تنظیمی نیز روزگاری بهتر از دیگران داشتند و هر قدرتمند، حق استفاده از امکانات ملی را برای شخص خودش محفوظ میدانست. فروش پایههای برق، وسایل فابریکههای دولتی، پارچهکردن واسطههای نظامی و فروش آنها به قیمت آهن کهنه به کشورهای همسایه. خلاصه از بیچارگی نسل نو، استفاده سو برده و حتا استخوان مردهها و ریشهی درختان میوهدار را از زیر خاک کشیدند و بهخاطر «لقمه نانی برای فردا پیدا کردن»، نسل نو هم در گرو فساد و بیاعتمادی به آینده، گیر ماند و منافع ملی را برای بقای روزگار خود زیرپا کرد. فساد، بعد از دههها بیاعتمادی، به یک شیوه و فرهنگ مبدل شد و «فاسد» تعریف نداشت و ضمنا «سواستفاده از صلاحیت های وظیفهای» اصلا کار بد نبود «وند» تا دیرزمانی کلمه قابل قبولی بود. تاراج دارایی عامه، با این شعار که «مال دولت از ملت است، اینه ما هم ملت» فساد را مروجتر کرد.
شرایط دشوارتر شد و طالبان نیز داشتههای طبیعی، یعنی درخت و کشتزار مردم را نابود کردند. باشندگان شهرها به کشورهای همسایه مجددا مهاجر شدند و به کار های شاق و غیرمعیاری برای پیداکردن نفقه خانوادهیشان پرداختند و باز قصه «آن بود و نبودهای همیشگی…»
شرایط دهه دموکراسی و نظام جدید با آنکه تعهد درازمدت را به همراه داشت، ولی تاثیر دهههای جنگ و بیاعتمادی از آینده، ترس پشتکردن مجدد کشورهای کمککننده و چهرههای سیاسی که عامل جنگهای داخلی بودند و هم در تطبیق دموکراسی سر و کله افراشته بودند. حکومت آقای کرزی نتوانست اقناع ذهن مردم را حاصل کند تا از پیدا و پناه بیش از معاش فکر نکنند. سیستم غیرموثر مبارزه با فساد و گماشتن یک فرد فاسد از «ولایت به وزارت و از وزارت به سفارت» که سبب شد تا همان شخص فاسد هم در ولایت فساد کند و هم «گندِ» تجربه فساد خود را به وزارت و سفارت ببرد. عدم مجازات مفسدان و شعاری که «فساد کنید ولی در همین کشور سرمایهگذاری کنید»، ابعاد فساد را گسترده و ریشههای این پدیده را عمیقتر ساخت. فساد، سبب شد تا حقوق اکثریت خموش را چند نفر و یا گروه انحصارگر و زراندوز «شرکتهای برادران» به یغما ببرد.
مثالی از دفتر کار خودم: «… یک کارمند ارشد را بیش از ١٠ بار با اسناد تخطی و اجرات غیراصولی، عملا دریافتم، برایش توصیه کردم که چرا و چی محبوریت داری تا چنین کنی و کارش توجه خاص مرا جلب کرد و روزمره، کارهایش را تفتیش میکردم. خلاصه بعد از مدتی نزدم آمد و عاجزانه گفت «مرا تبدیل کنید از این سمت، چون زیر تفتیش دایمی شما استم و من سخت ناراحتم.» جواب من این بود: «تا در همین سمت تجدید تعهد نکنی و اصلاح نشوید هرگز تبدیل و منفکت نمیکنم چون نمیخواهم از تجربه خرابت دیگر ادارهها را مستفیدسازی.»
بعد از مدتی همان کارمند تجدید تعهد کرد و رفتار خود را مطابق به اصول و قانون اداره، تبدیل کرده با آنکه در آن اداره وقت زیادی نبودم، ولی این کار نتیجه داد. عدم مصونیت وظیفهای، سببی دیگر بود برای رشد تفکر فساد و سواستفاده. هر کس (تا تبدیلی و منفکیاش چون تعقیب عدلی وجود نداشت) دست به هر کاری میزند تا برای خود و حلقهی همتیمش شرایط پیدا و پناه را مساعد کند.
بافت اجتماعی ما، تسلسل جنگهای تحمیلشده، بیباوری به آینده (که شاید مانند امروز و یا بهتر از امروز باشد یا نه)، روی کارآمدن نسل مسوول جنگ و متاثر از جنگ، چهرههای تکراری سیاسیها (که همیش رنگ و جامه بدل کردهاند) سبب شده تا لایهی تاریک ابر فساد را بر فضای کشور تولید کند.