پیمان صلح طالبان و امریکا، پایان پکس امریکانا؟
با توجه به اظهار نظرهای دونالد ترامپ، تصور میشود که برای او هیچ اهمیتی ندارد که پس از پیمان صلح، طالبان قدرت را در کابل به دست میگیرند و ممکن است افغانستان به شرایط پیش از حمله امریکا بازگردد؛ زیرا او رسما اعلام کرده که امریکا نمیتواند برای ابد از کشورها در برابر خطرات و تهدیدها دفاع کند، امریکا پولیس جهان نیست و کشورها خود باید از خودشان دفاع کنند. این یعنی نظریه پکس امریکانا یا قدرت بازدارنده امریکا برای مهار جنگ و خشونت و استقرار صلح و ثبات، عملا منقضی شدهاست.
امریکا ۱۹ سال پیش به افغانستان حمله نظامی کرد تا با ساقطکردن رژیم امارت طالبان، ریشه تروریزم را برکند و با استقرار صلح و ثبات در افغانستان، نظام سیاسی مبتنی بر مردمسالاری را جایگزین رژیمهای استبدادی پیشین کند.
۱۹ سال بعد اما همان امریکا در دوحه؛ پایتخت قطر با گروه طالبان، پیمان صلح امضا کرد که یکی از بدیهیترین پیامدهای آن، استقرار دوباره رژیم طالبان یا دست کم دولتی خواهد بود که قدرت محوری آن در اختیار آن گروه باشد و در سایه آن بسیاری از اصول ایدئولوژیک امارت نیز احیا خواهد شد و همانگونه که دونالد ترامپ هم اعلام کردهاست، امریکا هیچ مسؤولیتی در قبال آن ندارد؛ زیرا به باور او، کشورها خود باید از خودشان دفاع کنند.
از سوی دیگر، در کابل در حالی که هنوز امریکا قویا حضور دارد و فرستاده دیپلماتیک آن کشور؛ زلمی خلیلزاد از نزدیک و به صورت مستقیم –درست مثل نخستین روزهای پس از سقوط رژیم طالبان و استقرار نظام کنونی- برای مدیریت اوضاع، مشغول تلاش، مبارزه و رایزنیهای فشرده با طرفهای گوناگون است، عملا دو دولت موازی تشکیل شده که هیچکدام حاضر نیست قدرت را به نفع دیگری واگذار کند.
بسیاری از ناظران، معتقد اند که از توافق دوحه با طالبان تا برگزاری دو مراسم تحلیف در کابل، نشانگر شکست امریکا در هر دو جبهه نظامی و سیاسی در افغانستان است.
در حالی که هیچ تضمینی مبنی بر موفقیت پیمان صلح امریکا- طالبان وجود ندارد، حتی در خود امریکا نیز فرای خوشبینی مفرط ترامپ و مهرههای نزدیک به او درباره پیامدهای مثبت این توافق برای تقویت بخت پیروزی وی در انتخابات ریاست جمهوری آن کشور، بسیاری از مقامهای ارشد نظامی، سیاسی، استخباراتی، نمایندگان کنگره و کارشناسان و روزنامهنگاران مستقل، نسبت به عواقب این توافق برای سقوط سلطه و قدرت ایالات متحده در مهار تروریزم، هشدار میدهند و آن را امتیازی یکجانبه به طالبان و نوعی کارت هدیه بسیار پرارزش برای گروههای افراطگرای همسو با آن گروه به منظور بازتولید چرخه خشونت و جنایت میدانند.
مطالب مرتبط:
- جنگ و صلح افغانستان در قمار جمهوریخواهان
- سرنوشت جمهوریت، زیر سایه امریکا و امارات
- توافق امریکا و طالبان و آخرین تلاش ارگ برای بقا
- مصالحه با طالبان مسلح؛ قمار بزرگ امریکا
- آیا صلح امریکایی به جنگ افغانی پایان میدهد؟
- صلح با طالبان؛ امریکا میماند یا میرود؟
در این میان اما شماری از ناظران، دامنه تبعات و بازخوردهای منفی پیمان امریکا- طالبان را فراتر از آینده سیاسی و امنیتی افغانستان، قدرتگیری طالبان، احیای تروریزم و افراطگرایی و کاهش نقش و سهم قدرت امریکا در مسایل مرتبط با افغانستان میدانند و میگویند که این پیمان، یکی دیگر از نشانههای پایان پکس امریکانا است.
تئوری پکس امریکانا (Pax Americana) یا صلح امریکایی مدعی است که از نیمه دوم قرن بیستم و پس از جنگ جهانی دوم، قدرت سیاسی، نظامی و اقتصادی امریکا مانعی بازدارنده در برابر بروز جنگی بزرگ در ابعاد بینالمللی بودهاست؛ اما منتقدان امریکا اعتقاد دارند که ایالات متحده از اوایل قرن ۲۱ میلادی عملا مأموریت خود به عنوان عامل برقرارکننده نظم و ثبات در نظام بینالملل را واگذاشته و از تحقق تئوری پکس امریکانا بنا به هر دلیلی فاصله گرفتهاست.
یکی از مسایلی که ناظران منتقد برای احراز درستی این برداشت خود ارائه میکنند، اولویتدادن دولتهای مختلف مسلط بر واشنگتن در دورههای گوناگون به مسایل داخلی، امنیت و منافع ملی ایالات متحده و واگذاری مسؤولیت امنیت و ثبات به کشورهای درگیر بحران است.
به عنوان نمونه، امریکا دیگر حتی مایل نیست با کشورهایی مانند جاپان و کوریای جنوبی که دهها سال زیر چتر حمایت امنیتی واشنگتن قرار داشتهاند نیز به شراکت و حمایت یکجانبه ادامه دهد و میخواهد این کشورها سهم بیشتری در این امر بر عهده بگیرند. دونالد ترامپ حتی ناتو را نیز سازمانی منسوخ خوانده و از دیگر اعضای آن خواستهاست تا سهم خود در تأمین منابع مالی این سازمان را به نحو قابل توجهی افزایش دهند؛ موضوعی که به بروز شکافهای عمیق و عظیم میان متحدان و شرکای سنتی در غرب منجر شده و اروپاییها را به گردآمدن حول محور ایدههای اروپاگرایانه و استقلالطلبانه امانوئل مکرون؛ رییس جمهوری فرانسه به سمت کاهش وابستگی به قدرت حمایتی ایالات متحده و ایستادن روی پای خود و یا حتی یافتن شرکای جدیدتر ترغیب کردهاست.
برخورد ترامپ با کشورهایی مانند عربستان سعودی و دیگر کشورهای عربی همپیمان و زیر حمایت سنتی امریکا در خاور میانه هم بیشتر منفعتمحور و مبتنی بر داد و ستدهای کوتاهمدت اقتصادی بوده تا استوار بر آرمانی استراتژیک و اتحادی بلندنظرانه.
حتی در خصوص موضوع پیچیده صلح میان فلسطینیها و اسراییل نیز ترامپ، سیاست دیرینه رهبران پیشین امریکا را نقض کرد و بهطور یکسویه، جانب اسراییل را گرفت؛ بیتوجه به اینکه این رویکرد ممکن است ریسک درگیری و بحران در منطقه آشوبزده خاورمیانه را چندینبار تشدید کند.
تصور میشود که او در خصوص افغانستان هم صلح امریکا و طالبان از همین رویکرد تبعیت میکند: رویکرد مبتنی بر مدیریت منابع و مخارج امریکا حتی به بهای کاهش حمایت از دولت ضعیف کابل در برابر قدرتنمایی سختافزاری طالبان و پاکستان.
در این میان، با توجه به اظهار نظرهای دونالد ترامپ، تصور میشود که برای او هیچ اهمیتی ندارد که پس از پیمان صلح، طالبان قدرت را در کابل به دست میگیرند و ممکن است افغانستان به شرایط پیش از حمله امریکا بازگردد؛ زیرا او رسما اعلام کرده که امریکا نمیتواند برای ابد از کشورها در برابر خطرات و تهدیدها دفاع کند، امریکا پولیس جهان نیست و کشورها خود باید از خودشان دفاع کنند.
این یعنی نظریه پکس امریکانا یا قدرت بازدارنده امریکا برای مهار جنگ و خشونت و استقرار صلح و ثبات، عملا منقضی شده و از این پس، جهان و از جمله افغانستان، بدون یک نیروی تعدیلکننده قوی، مسیر آشوب و ناامنی و بحران و جنگ در ابعاد گسترده را طی خواهد کرد.